#سیره_شهدا
نه اقتصاددان بود ، نه حقوقدان ، ونه مسلط به فن سخنوری !!.....
#شهیدمحمدعلی_رجایی
( به روایت تصویر )
🌺🌱 @s_digar
#سیره_شهدا #نماز_اول_وقت #شهید_مشلب
🌹روزی برای تحویل یک امانتی به شهر”تبنین” رفته بودیم. در راه برگشت، صدای اذان آمد. احمد گفت:( کجا نگه میداری تا نماز بخوانیم؟) گفتم:( ۲۰دقیقه ی دیگر به شهر میرسیم و همانجا نماز میخوانیم). از حرفم خوشش نیامد و نگاه معناداری به من کرد و گفت: ( من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه دیگر زنده باشم! و نمیخواهم خدارا درحالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم. دوست دارم نمازم با نماز امام زمان و در همان وقت به سوی خدا برود.)
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
🌺 @s_digar
🔰 #سیره_شهدا | #اعتصاب
🔆 یک روز ازم پرسید: باباجان! شما خمس اموالت رو دادی؟
تعجب کردم؛ باخودم گفتم: پسر سیزده ساله رو چه به این حرف ها؟؟!..
با اینکه پایبندی خاصی به مسائل شرعی داشتم،حرفش را به شوخی گرفتم و گفتم: نه پسرم،خمس امسال رو ندادم...
از فردای آنروز دیگر لب به غذا نزد و دو روز به بهانه های مختلف اعتصاب غذا کرد. وقتی بررسی کردم فهمیدم بخاطر همان بحث خمس بوده!!!
#شهید_مهدی_کبیرزاده
🌺 @s_digar
#سیره_شهدا #نماز_اول_وقت #شهید_مشلب
🌹روزی برای تحویل یک امانتی به شهر”تبنین” رفته بودیم. در راه برگشت، صدای اذان آمد. احمد گفت:( کجا نگه میداری تا نماز بخوانیم؟) گفتم:( ۲۰دقیقه ی دیگر به شهر میرسیم و همانجا نماز میخوانیم). از حرفم خوشش نیامد و نگاه معناداری به من کرد و گفت: ( من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه دیگر زنده باشم! و نمیخواهم خدارا درحالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم. دوست دارم نمازم با نماز امام زمان و در همان وقت به سوی خدا برود.)
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
🌺 @s_digar
🔰 #سیره_شهدا
🌟کلاس اول دبیرستان بود. دو یا سه هفته ایی از مدرسه میگذشت، یک روز با چشمانی پر از اشک و چهره ای غمگین به خانه آمد. گفتم: مامان! راضیه جان چرا ناراحتی؟!
گفت: مامان توی سرویس مدرسه راننده و بعضی از بچه ها نوار ترانه روشن میکنند و من اذیت میشوم.
چندین بار به آنها تذکر دادم و خواهش کردم اما میگن تو دیگه شورشو در آوردی...!
💠یک روز یکی از بچه ها پرسید: راضیه تو چرا اصرار داری ترانه روشن نکنند؟! میگوید: گوشی که صدای حرام بشنود صدای امام زمانش را نمیشنود نمی شنود و چشمی که حرام ببیند توفیق دیدن امام زمان خود را پیدا نمیکند...
🌷#شهیده_راضیه_کشاورز🌷
🌺 @s_digar
📝 خاطرات شهدا | #سیره_شهدا
گفت: آقای امينی جايگاه من توی سپاه چيه؟ سئوال عجيب و غريبی بود ولی میدانستم بدون حكمت نيست، گفتم: شما فرمانده نيروی هوايی سپاه هستين سردار، به صندلیاش اشاره كرد، گفت: آقای امينی، شما ممكنه هيچ وقت به اين موقعيتی كه من الآن دارم، نرسید ولی مـن كه رسيدم، به شما ميگم كه اينجا خبری نيست.
آن وقتها محل خدمت من، لشكر هشـت نجفاشرف بود، با نيروهای سرباز زياد سر و كار داشتم.
سردار گفت: اگر توی پادگانت، دو تا سـرباز رو نمـازخون و قرآن.خون كردی، اين برات میمونه، از اين پستها و درجهها چيزی در نمـیآد.
🔻خاطرات #شهید_احمد_کاظمی
🆔 @s_digar