12.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 اعدام یک هتاک...
🎥 ماجرای مبارزه فکری و عملی شهید نواب صفوی با کسروی
📚نواب تمام تلاشش رو کرد، اما...
♨️ انتشار به مناسبت شهادت سید مجتبی نواب صفوی تهرانی
#شهید_نواب_صفوی
🎙محمدحیدری(هنارس)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
💢 پرورشی ناحیه یک
🆔@Parvareshin1
╚══🍃🌺🍃══╝
هدایت شده از محمد شجاعی
[۱/۱۷، ۲۱:۵۹] ب..: سلام
خاطره فوق از مرحوم جلیل شجاعی(کارگر شرکت نفت آبادان) درباره نواب صفوی در زمانی که نواب در آبادان در شرکت نفت کار میکرده.
خاطره ای که تا حالا در هیچ کتابی نوشته نشده.
[۱/۱۷، ۲۱:۵۹] ب..: خاطره ارسالی از پدرم جلیل شجاعی است که سه ماه پیش از درگذشتش نقل کرده است. (تولد 1310 و وفات روز جمعه 30 مهر 1400).
این خاطره مربوط به سال 1322 هست که در آن زمان او 12سال داشت و کارگر رسمی شرکت نفت بود.(حکم استخدام پدرم در یازده سالگی هنوز موجود است، در ضمن او سه ماهه بوده که یتیم شده و خانوادگی برای پیداکردن کار از کازرون به آبادان مهاجرت کردند) پدرم این خاطره را پیش از آن بارها با نقل بیشتری تعریف کرده بود. (فیلم و تصویر آنها نیز موجود است)
پدرم می گوید:
نواب صفوی در آن زمان حدود 19سال داشت و هنوز طلبه نشده بود و در شرکت نفت کار میکرد. او در قسمت وُرْکشاپ، تراشکار ماهر و بی نظیری بود و آموزش میداد.
(ورکشاپ (work shop) یعنی کارگاه آموزشی که در آن به صورت فشرده مهارتی را یاد میدهند. مثلا ورکشاپ نقاشی، عکاسی، بازیگری، آرایشگری، سیم کشی برق، لوله کشی و تراشکاری و...)
پدرم، جلیل شجاعی ادامه میدهد:
(در سال 1322) روزی عده ای از طرف دربار برای بازدید به شرکت نفت قسمت وُرکشاپ آمدند که در بین آنان زنی بیحجاب با وضع زننده بود که یک آخوند درباری در کنار او راه میرفت.
نواب صفوی که راه رفتن آخوند درباری را در کنار آن زن نیمه عریان میبیند برآشفته می شود و به آخوند می گوید تو آخوند واقعی نیستی بلکه تو مزدور رژیم هستی و دربار برای ضربه زدن به دین، لباس آخوندی را به تنت پوشانده، دست از این کار بردار و این لباس را آلوده نکن (و سخنان دیگری که بین آنان رد و بدل میشود)
در این هنگام کارگران به حمایت از نواب صفوی بر میخیزند و آخوند درباری را سرزنش می کنند و کار به مشاجره کشیده میشود.
دراین لحظه مأموران و پلیس شرکت نفت باخبر میشوند و فوراً خود را به آنجا میرسانند تا به او دستبند بزنند، نواب میگوید من خودم میآیم و نیازی به دستبند نیست، اما آنان توجهی نکردند و به او دستبند زدند و بردند و او را بلَک لیست کردند. (یعنی او را جزء لیست سیاه قرار دادند) و اخراج کردند...
گفتنی است که در آن زمان علاوه بر پدرم جلیل دو برادر دیگرش(عموهایم) یکی 26 ساله به نام خلیل و یکی 19 ساله به نام «حَمَدی» جزء کارگران شرکت نفت بودند. حَمَدی همسن نواب و با او رفیق بوده و نقش آن دو در بیداری کارگران را از زبان بازماندگان جداگانه در کتاب خاطرات نوشته ام.
پدرم جلیل شجاعی در خاطرات دیگری میگوید:
(بعد از اخراج نواب از شرکت نفت) حَمَدی در حالی که دست مرا گرفته بود و در پیاده رو ایستاده بوديم یک ماشین او را زد و دستش شکست، ابتدا او را به کلانتری و سپس بیمارستان بردند. من و برادرم و مادرم
هر روز به او سر میزدیم و قرار بود مرخص شود. یک روز حمدی به ما گفت هوا بارانی است فردا نمیخواهد به دیدنم بیایید. پس فردا که رفتیم دیدیم پارچه ای روی تخت او کشیده اند. گفتیم کو پسرمان؟ گفتند مُرد. هرچه مادرم و برادرم التماس کردند که جنازه را نشانمان بدهند نشان ندادند و گفتند ما خودمان او را دفن کردیم و هرچه التماس کردیم که قبرش را نشانمان بدهید، نشان ندادند.
عمویم خلیل می گفت شخصی گفت پیگیری نکنید که خطر دارد.
و این شد عاقبت دردناک عموی ما که مادربزرگم «بی بی» تا آخر عمر میسوخت و میگریست و میگفت من جنازه بچه ام را ندیدم.
متأسفانه چه بسیار از مبارزان را با آمپول هوا کشته اند که هیچ کس اطلاع ندارد و تاریخ در هیچ کجا نامشان را ثبت نکرده و داغ آنها فقط دل مادرشان را سوزانده است.
هدایت شده از محمد شجاعی
خاطرات پدر از شهید نواب صفوی
همزمان با پدرم، شهید والامقام نواب صفوی نیز در شرکت نفت کار میکرد. او از روزی شهره شد که یک کارفرمای انگلیسی به کارگری ایرانی سیلی زد و نواب به دفاع از او برخاست و کارگران را به اعتراض و تظاهرات فراخواند. بعد از آن نواب بین کارگران محبوبیت پیدا کرد و همه¬جا از او به نیکی یاد میکردند.
در حدود سال 1370 که این خاطره را از پدرم شنیدم با خود گفتم نواب صفوی در شرکت نفت آبادان چکار میکرده؟ شاید پدرم او را با دیگری اشتباه گرفته، از این جهت بیاعتنا از کنار آن گذشتم تا آنکه سالها بعد در کتاب «رهبری به نام نواب» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده بود، این حادثه را خواندم و این سرنخی شد تا خاطرات پدرم را بیشتر واکاوی کنم.
نواب صفوی در آن زمان نوزده سال داشت و هنوز گروه فداییان اسلام را تشکیل نداده بود. ایشان طی مدت اشتغال به کار در شرکت نفت، برخی از کارگران را به خود جذب کرد. همچنین وی توانسته بود بیرون از شرکت نفت برخی از کارگران جوان مانند مظفرعلی ذوالقدر را به خود جذب کند.
از جمله کسانی که با نواب رفتوآمد داشتند و جلسات مذهبی تشکیل میدادند، عمویم، پسر نوزده سالهی بیبی به نام «حَمَدي» بود. او در شرکت نفت همانند پدرم در قسمت «تایم آفیس» استخدام بود حساب¬داری می¬کرد. وی در دیانت و تقوی نیز نظیر نداشت. به¬خاطر سطح سوادش حقوق خوبی دریافت میکرد. در آن زمان مذهبیهای تحصیل¬کرده از همه دردمندتر و سیاسی¬تر بودند.
به گوش حمدی رسید یک کارفرمای انگلیسی به کارگری گفته اگر مثل سگ روی میز بنشینی و واق¬واق کنی این بسته¬ پول را به تو میدهم. کارگر هم واقواقکنان با دندان پول¬ها را یکییکی به دندان میگرفت. حمدی خشمگین نزد کارگر رفت و توضیح خواست. او پاسخ داد احتیاج داشتم! بعد هم نزد انگلیسی رفت و گفت: «دور از انسانیت است که کرامت و شخصیت کارگری را به¬خاطر احتیاج زیر پا گذاشتی». سپس نواب صفوی را در جریان قرار داد و هر دو نزد کارگر ایرانی و کارفرمای انگلیسی رفتند و رفتار آنان را نکوهش کردند.
عمویم خلیل که همانند دو برادرش حمدی و جلیل از کارمندان شرکت نفت بود، تعریف میکرد که انگلیسی¬ها چند محله را به خود اختصاص داده و بر تابلو نوشته بودند: «ورود ایرانی و سگ ممنوع»! روزی هم دید که یک مهندس انگلیسی مقداری پول خُرد بر زمین ریخت و به یک کارگر ایرانی گفت آنها را بردار. کارگر هنگامی که مشغول برداشتن پولها بود، فرد انگلیسی با لگدی محکم او را به زمین پرت کرد و قاه¬قاه خندید. کارگر هم پول خُردها را محکم به صورت او کوبید و فرار کرد. شرکت نفت در دفاع از مهندس انگلیسی، بیش از یک سوم حقوق کارگر بیچاره را کسر و در خصوص تکرار چنین رفتارهایی او را به شدت تهدید کرد.
وی عمویم که مدتی هم در شرکت واحد کارخانهی شرکت نفت مشغول به کار بود، از قول همکارش نقل میکرد که روزی یک آمریکایی با سگش سوار اتوبوس شد و چون جای خالی وجود نداشت، دو نفر را از جا بلند کرد و خود و سگش روی دو صندلی نشستند.
حمدی و نواب که هم¬سن بودند، در جلساتی که شبها در مسجد محل با حضور کارگران و جوانان تشکیل میدادند، رفتار تحقیرکننده¬ی بیگانگان را نسبت به ایرانیان بازگو میکردند. آنها میگفتند باید مردم را آگاه کنیم که چرا خارجیان بهجای دادگاه، خودشان کارگران را محاکمه و خودشان هم حکم را اجرا میکنند؟ چرا حکومت ساکت نشسته و دست آنها را باز گذاشته تا اینگونه در کشور ما یکه¬تازی کنند؟ چرا چند خیابان و محله را به خود اختصاص داده و ایرانی را با سگ و گوسفند برابر میدانند؟
🚩گمان نمي كنم جوابي از اين صريحتر باشد و اين را بدانيد كه آرزوي من دو چيز بوده و هست يا شهادت در راه خدا و ملحق شدن به شهداي عاشورا و يا اجراي احكام اسلام در مملكت اسلامي ايران.
🚩 من از شهادت باكي ندارم و آماده رفتن به سوي رحمت خدا هستم و شما هم هر طور كه بخواهيد اختيار داريد و تمام بندگان خدا براي امتحان دادن در راه خدا داراي اختيار مي باشند
#بياري_خداي_توانا_سيد_مجتبي_نواب_صفوي.
🔰بخشی از بازجویی اول / کیهان
#فدائیان_اسلام
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی
https://eitaa.com/s_m_nb
خاطرات زندگی شهید نواب در محله دولاب
نواب برکت محله ما بود
👇
https://newspaper.hamshahrionline.ir/id/150606/%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%A8-%D8%A8%D8%B1%DA%A9%D8%AA-%D9%85%D8%AD%D9%84%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF.html
#مقالات_سایت
مروری بر زندگی و رفتار سیاسی آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری
مقدمه
حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی در سال 1276ق(1239ش) در قریه مهرجرد از مضافات میبد که از توابع اردکان یزد است به دنیا آمد....
ادامه👇
https://www.historydocuments.ir/?page=post&id=3534
@historydocuments
رجبا مژده بده آمدن شعبان را
تابه سامان ببری ، این دل بی سامان را
مهلتی تا که مهیای ظهورش باشم
پر گل و سبزه کنم ، هامان را
به در خانه خود ، پرچم سبزی بزنم
مملو از لاله و ریحان بکنم ، دامان را
پدرم را ، به تماشای وصالش ببرم
مژدگانی بدهم یاران را ........
🍃🍂🍃༻🌹༺🍃🍂
حلول ماه شعبان ، ماه سرور و شادیشیعیان ، مبارک باد.
رسول خدا (ص) :
شعبان ماه شریفی است و آن ماه من است، حاملان عرش آن را بزرگ میشمارند و حق آن را میشناسند .
🍃🍂🍃༻🌹༺🍃🍂
شعر و طراحی خط و نقش با مداد ، از :
"سید محمود ضیائی"
آدرس ایتا
@sayyedmahmoodziaie
آدرس سروش
sapp.ir/khatkhatihayeman
هوالعزیز
الاسلام یعلوا ولا یعلی علیه
اسلام برتر از همه چیز و هیچ چیز برتر از اسلام نیست .
گروه هوالعزیز 👇
https://eitaa.com/joinchat/3404988610C1629cb9d4a
کانال#فدائیان_اسلام
#شهید_سید_مجتبی_نواب_صفوی 👇
https://eitaa.com/s_m_nb
و اینهم کانال کشکول
حاوی شعر ، خطاطی ، تصاویر و نقاشیهای خط خطی من 👇
https://eitaa.com/sayyedmahmoodziaie
ارتباط با مدیر 👇
@AGHAYEZIA
سید محمود ضیائی