eitaa logo
صالحین تنها مسیر
248 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
7هزار ویدیو
273 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️ دعای زیبا فرج ✨✨ 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️ ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
DoaKomeil971020[02].mp3
41.07M
🤲 قرائت دعای 🎙 بانوای: حاج میثم مطیعی 💠 اجراشده در : حرم حضرت معصومه (سلام‌الله‌علیها) - پنجشنبه ۹٧/١٠/۲٠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋دیگر نوبت پروانگی ماست باید از پیله تن رها شویم 🦋 🦋پرواز به سویت را آغاز کرده ایم دُرست شبیه شاپرک ها ...🦋🦋 بافصل سوم رمان بانام‌ ها🦋 ادامه رمان فصل اول ودوم .... 🦋باما همراه باشید... تقدیم به نگاه زیباتون😊
صالحین تنها مسیر
"رمان #پرواز_شاپرکها🦋 #قسمت1⃣6⃣ احسان تازه از اتاق بیمارش خارج شده بود که تلفن همراهش زنگ خورد. ب
"رمان 🦋 ⃣6⃣ مهدی: چکار کرده مگه؟ صدرا آرام گفت: قتل! سایه قتل انگار حوالی زندگی این پسر در چرخش بود. پدر مقتول! مادر قاتل! مهدی: نجاتش بده! صدرا: نمیتونم! مهدی: چرا؟ ازش کینه داری؟ منم دارم! بی پدرم کردن، نذار بی مادر بشم. شاید بدترین باشه، شاید منو نخواهد، شاید منم نخواهمش، اما مادرمه!بخاطر من بابا! صدرا پسرک مرد شده این روزهایش را سخت در آغوش فشرد: کینه نیست بابا! نمیتونم برم جلوی قاتل بابات و خواهش کنم از جون مادرت بگذره! مردی که برادرم رو جوان مرگ کرد!مردی که هست و نیست و ناموس برادرم رو دزدید! مردی که حالا صاحب حق شده! خودش و زنش حالا شاکی شدن! مهدی التماس کرد: خواهش میکنم بابا! بخاطر من! خودم میرم التماس میکنم!مامانمو تنها نذار! آیه، رها را روی مبل نشاند: آروم باش!چرا اینجوری میکنی؟ رها با بی تابی گفت: چرا خوشی به ما نیومده؟ چرا هی بلا سرمون میاد؟ آیه دستان رها را نوازش کرد: امتحانه عزیزم!امتحانه! رها باز هم بی تابی کرد: با مهدی چه کنم؟ با دل پسرم چکار کنم؟ با اشکاش چکار کنم! دلم خون میشه با دیدن نگاهش! زینب سادات با چشمانی پر اشک دم در اتاق ایستاده: چی شده مامان؟ خاله چرا گریه میکنه؟ آیه حمایتگرانه گفت: بیا اینجا پیش خاله، من برم یک قوری گل گاوزبون دم کنم. مامان مهدی رو گرفتن، الان عمو صدرا کلانتریه. بیا اینجا تا من دست بجنبونم برای شام یک کاری کنم. آیه به آشپزخانه رفت و همانطور که شام را مهیا میکرد، تلفن همراهش را در دست گرفت. صدای ارمیا، دلش را آرام کرد: جانم جانان؟ آیه: سلام. ارمیا: سلام از ماست. خوبی؟ زینبم خوبه؟ آیه آرام و بی صدا خندید و ارمیا از صدای نفس هایش فهمید و گفت: باز تو به رابطه پدر دختری ما حسودی کردی حسود خانوم؟ آیه اعتراض کرد: نخیرم! من حسودنیستم! ارمیا اعتراف کرد: معلومه که نیستی! تو جانانی، جانان که حسادت نمیکنه! جانان جان میده! حالا بگو چه خبر از دخترم؟ آیه آه کشید: اوضاع اینجا بهم ریخته!طوری که زینب مواظب رهاست. ارمیا نگران شد: چی شده؟ آیه مختصری از آنچه صدرا در تماس تلفنی با رها گفته بود را برای ارمیا گفت. ارمیا: خدا شاید دیر گیر باشه اما بدگیره! معصومه داره تقاص کاری که با دل مهدی و محبوبه خانم کرد و پس میده! آیه اعتراض کرد: اون خیلی وقته داره تقاص میده! بچه دار نشدنش بعد از مهدی، ازدواج دوباره شوهرش، بزرگ کردن بچه هوو، الان دیگه بدترینش شده قتل. آقا صدرا میگفت مادر بچه اومده بود کلانتری، چنان شیون میکرد و فریاد میزد قصاصت میکنم که همه جمع شده بودن اونجا. ادامه دارد... نویسنده:👇 🌷
"رمان 🦋 ⃣6⃣ زن فریاد میزد: قصاصت میکنم!عفریته! بچه ام! خدا! بچه ام! زن فریاد میزد و سعی در حمله به معصومه داشت. دو مامور زن سعی در عقب کشاندنش داشتند. رامین باعصبانیت و خشم و چشمان به خون نشسته به این صحنه نگاه میکرد. زن دوباره فریاد زد: خدا! بچه ام چه گناهی داشت؟ بچه ام رو میخوام! بعد همان جا روی زمین نشست و بر سر زنان مویه کرد. احسان و مهدی وصدرا هم تحت تاثیر غم عمیق این مادر بودند. زن ادامه داد: بچه ام رو ازم گرفتید و کشتید. شما دو تا بچه ام رو کشتید. شما نامسلمونا کشتیدش! رامین غرید: تمومش کن! مثلا تومسلمونی؟اگه مسلمون تو باشی که فاتحه اسلام خونده است! من کشتمش؟ یا تویی که بچه دو ساله ات رو به امان هوو ول کردی و رفتی! زن نالید: روزگارمو سیاه کردین. فراریم دادین! حالا هم بچه ام رو هم گرفتید. رامین از میان دندانهایش غرید: خفه شو بذار ببینم چکار میکنم. بعد رو به مسئول پرونده کرد: جناب سروان، الان باید چکار کنم؟ مهدی دست صدرا را گرفت: بابا تو رو خدا! صدرا به چشمان مهدی نگاه کرد: من هر کاری لازم باشه انجام میدم! اما معصومه تا تموم شدن تحقیقات بازداشته. هیچ کاریش نمیشه کرد! مهدی ناله کرد: وثیقه چی؟ صدرا آرام گفت: مسئله قتله پسرم! *** مهدی خودش را در اتاق زندانی کرده بود و با هیچ کسی حرف نمیزد. زینب سادات که درد خود را از یاد برده و نگران‌نگرانی های برادرش بود صدرا روی سر زینب سادات را بوسید و گفت: عمو جان، برو باهاش حرف بزن. مهدی با عالم و آدم قهر کنه، با تو قهر نمیکنه. برو ببین میتونی راضیش کنی شام بخوره؟ رها میان بغضش گفت: آره خاله جان، برو پیشش! حرف تو رو میخونه! زینب سادات چادر روی سرش را مرتب کرد و به سمت اتاق مهدی رفت. احسان نگاهش پی دختر رفت و بعد آرام به محسن گفت: این که چادر داره، چطور اجازه داد عمو ببوستش؟چادر الکیه؟ محسن اخم کرد: چادر الکی چیه؟ احسان چشمش را در کاسه چرخاند و گفت: یعنی برای اجبار مامان بابا، برای جلب توجه، بدون اعتقاد! محسن لبخند زد: زینب و اجبار؟ زینب عاشق چادرشه! بعد از اینکه وصیت باباش رو خوند، اعتقادش قوی تر هم شد. بابا بهش محرمه! احسان: چطور؟ محسن: مهدی و زینب خواهر برادر شیری هستن. احسان: اینو صبح شنیدم محسن: پدر و مادر و پدر بزرگ و مادر بزرگ و عمو و دایی و خاله و عمه هاشون بهشون محرم میشن دیگه. احسان: تو هم محرمی؟ محسن: نه. من پسر عموی مهدی هستم!داداششم بودم محرم نمیشدم! احسان: اینا هم مثل مامانت هستن؟ محسن: یعنی چطوری؟ احسان: نماز خون و اینا دیگه! محسن: مامان من بعد از آشنا شدن با خاله آیه اینجوری شد. قبلا نماز نمیخوند اما الان همه اون نماز قضا ها رو هم خونده! مامان میگه هر چی داره از خاله آیه داره. احسان ابرویی بالا انداخت: واقعا؟ محسن: آره. زینب سادات در اتاق را زد: داداش مهدی! در باز شد و صورت غرق در اشک مهدی مقابل چشمان زینب سادات قرار گرفت. مهدی کنار رفت و زینب وارد اتاق شد. مهدی در را بست و پشت درنشست. ادامه دارد... نویسنده:👇 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷سلام صبحتون بخیر جمعه تون پربرکت با صلوات بر حضرت محمد و آل محمد اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ وَالُ مٌحُمٌدِ وعجل فرجهم 🌷در پناه 💚امام_زمان_عج روز و روزگارتون پر از نعمت و خیر و برکت و سعادت 🌷آدینه تون مزین به ظهور مولا 🍁🍃🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم امام صادق علیه السلام می فرمایند : هر كه چهل صبح دعای عهد بخواند از ياوران قائم (عجل الله تعالی فرجه)‏ ما باشد و اگر پيش از ظهور از دنيا برود، خدا او را از قبر بيرون آورد، كه در خدمت آن حضرت باشد.