eitaa logo
صالحین تنها مسیر
247 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
7.6هزار ویدیو
289 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحین تنها مسیر
#ملاقات_با_خدا 21 🌷 ما برای آماده شدن جهتِ ملاقاتِ خداوند متعال ، فقط یک مسیر داریم که اون هم "مبا
23 🌺 تا اینجا به ما گفتن که ما باید پاک بشیم از خودخواهی ها، تا آماده ملاقات بشیم. 🔸برای همین من باید دوست داشتنی هام رو بذارم کنار.... 📝 خدایا "من" میخوام یه برنامه بریزم تا دوست داشتنی هام رو بذارم کنار تا به "تو" برسم ! 🔷 اونوقت فرشته ها میدونید چی میگن؟ 👈 میگن "تو" میخوای برنامه بریزی برای"خودت"؟؟؟؟! 🚫اگه اینجور باشه که اونوقت بازم"تویی" که؟! اینجوری که بازم پاک نمیشی! 📍صبر کن ببینم! "تو" + "میخوای"؟!!!! تو که "میخوای" بازم؟! تو که هستی هنوز...؟! ✅✔️ در کنار خدا نباید اثری از تو باقی بمونه 💢 اگه قرار باشه " تو " برنامه ریزی کنی برای مبارزه با دوست داشتنی هات ، اینجوری که "مَنِت" بزرگتر میشه!! 😒 24 🌺 عزیزم کسی که میخواد از خدا لذّت ببره، اوّل باید بگه خدا چقدر بزرگه؟ * خدا "بی نهایته"....درسته؟ 💖✅ کسی میتونه به ملاقاتِ خدا برسه که اثری از خودش باقی نمونده باشه.... 👌اثری از منش در مقابل خدا باقی نمونده باشه... 🌏🌱 خدا همه عالم رو پر میکنه....✨ " جایی برای کسی نمیذاره...." 🔸تنها کانال تربیت صحیح دینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#برنامه_جامع_تربیت_دینی45 💠➖🔶🌸🌷🔹 #برای_عبد_شدن 16 🔹عرض کردیم که ما باید به پاسخ یه سوال مهم برسیم:
🔵 سومین دلیل برای اینکه چرا خدا به ما دستور داده این بود که عبد "نیاز به دستور داره" این یه نیاز فطری هست برای عبد. ""عبد بدون دستور میمیره..."" 😭 اگه بهش دستوری نرسه ناراحت میشه... 💠💠💠 🔵ببخشید حاج آقا! پس چرا ما از دستور خوشمون نمیاد؟! آفرین سوال خوبیه! خدا این احساس رو هم درون ما گذاشته که "عبد غیر خدا نشیم" ✔️در واقعا ما هم از دستور خوشمون میاد و هم بدمون میاد! عبد "از دستور خدا خوشش میاد"، اما از دستور "غیر خدا" بدش میاد. 👆✔️💠 و نکته عجیب و البته تلخ ماجرا اینه که: اگه کسی "عبد خدا" نشه 🔴حتما و حتما و حتما "عبد غیر خدا" میشه.... عبد شیطان خواهد شد. عبد هوای نفسش خواهد شد. ⛔️🚫👆 مثلا عبدالله بن عمر با امام حسین علیه السلام بیعت نکرد به این بهانه که ممکنه امام ، حق نباشه! و روزگار طوری شد که همون آدم رفت و با پست ترین انسان دنیا یعنی حجاج بن یوسف قاتل ، بیعت کرد... ⛔️👆🚥 شبانه رفت و خواست با حجاج بیعت کنه. حجاج گفت حال ندارم دست بدم. 😈 با پای من بیعت کن... عزیزم اینو برای خودت جا بنداز... عبد خدا نشی، عبد شیطان خواهی شد...📛 چقدر فرق هست بین اینکه مولای انسان، خداوند مهربان و حکیم باشه✅ یا نعوذ بلله مولای انسان، شیطان خبیث و هوای نفس نامرد باشه...🚫 کدوم رو انتخاب میکنی؟! 🔹🔸❌🔹🔰 تنهامسیر آرامش... 🌺 @Tanhamasir_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عـــزیـــز دل چند ثانیہ ایے به این ڪلام بیندیشیــم : چقدر بين دو عمل ،، فاصـلہ ی زیادی است...‼️ عملي كه لذتش مے رود و ڪـیـفر و عذاب آن مےمـاند... و عملے ڪـه رنـج آن مے گذرد و پاداش آن مانـدگار است...‼️ مولای مهربان عالم امام علےعلیـه السلام ⚜حڪمـت١٢١نهچ البلاغہ⚜ 🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🔹 #او_را ... ۳۶ وقتی به خودم اومدم صورت منم از گریه خیس شده بود... نگامو به آسمون دوختم و دنبال خدا
🔹 ... ۳۹ دستشو بخیه کردن و بهش یه سرم وصل کردن. علیرضا سرشو انداخته بود پایین و اخماش تو هم بود... نمیفهمیدم از دست من عصبانیه یا عرشیا ! دلم میخواست گریه کنم دلم میخواست زار بزنم تحمل یه مرد ضعیف برام غیر قابل قبول بود. -تو چرا اینقدر ضعیفی؟؟ -ترنم... نمیفهمی چرا؟؟ بیشعور اینا همش بخاطر توعه! -بخاطر من نیست😡 بخاطر ضعف خودته! من نمیتونم به مردی تکیه کنم که هر مشکلی پیش میاد خودکشی میکنه!! -ترنم من دوستت دارم😢 -عرشیا کلافم کردی... -باهام بمون... نرو...لطفا😢 دلم براش میسوخت... خیلی مظلومانه خواهش میکرد! اونم جلوی رفیقش! -بعدا باهم صحبت میکنیم عرشیا... الان باید برم. مامانینا میرن خونه میبینن نیستم دوباره دردسر میشه. -باشه،ولی جواب پیامامو بده خداحافظی کردم و راه افتادم سمت خونه. دیگه نمیدونستم چیکار کنم... عرشیا دلمو زده بود نمیخواستم باهاش بمونم اصلا دیگه دلم هیچی نمیخواست... کاش زودتر این زندگی تموم میشد...! بعد خوردن شام به اتاقم رفتم، گوشی رو که برداشتم، پیام داده بود. سعی کردم آرومش کنم، حوصله دیوونه بازیای بعدیشو نداشتم. از دستش عصبانی بودم که یواشکی تعقیبم کرده بود و ادرس خونمون رو بلد شده بود. اون روزا با تمام وجود احساس خستگی میکردم...😢 احساس میکردم یه مترسکم! من همه چی داشتم، همه چیو تجربه کرده بودم، اما چرا حالم اینقدر بد بود😭 چرا هیچی ارومم نمیکرد... چرا اینقدر همه چی مسخره شده بود؟ اصلا من اینجا چیکار میکنم؟؟ چرا منو آفریدی؟؟ چرا اینقدر زجرم میدی؟؟ اصلا کی گفته تو هستی؟؟ کی گفته خدا هست؟؟ اگر هستی،کجایی؟؟ پس تا کی قراره من زجر بکشم؟؟ چرا هیچی سر جاش نیست؟ چرا هیچکس خوشبخت نیست؟ چرا این آدما نمیفهمن همه کاراشون الکیه؟؟ خدا کجا بود؟ ارامش چیه؟ بسسسسسهههه چرا تموم نمیشه؟؟😭😭 شاید عرشیا هم حق داره که میخواد خودکشی کنه! من چرا جلوشو میگیرم؟؟ من جرات خودکشی ندارم اما اون که داره،چرا نذارم خودشو راحت کنه؟؟ اه😭😭 چرا من نمیتونم خودمو بکشم چرا؟؟ حالا دیگه قرص آرامبخش،جزو یکی از وعده های غذاییم شده بود‼️ بازم دست به دامنش شدم تا بتونم امشبو هم به صبح برسونم تا ببینم فردا رو چجوری به شب برسونم... "محدثه افشاری" ❤️ 🔹 ... ۴۰ با صدای گوشی چشمامو باز کردم، مرجان بود! سعی کردم گلومو صاف کنم بلکه صدام در بیاد! -الو -صداشوووو😂😂 چه خط و خشی داره😂 نگو که خوابی هنوز! -مگه ساعت چنده که تو بیداری!؟ -لنگ ظهره خانووووم! ساعت یکه! -واااای جدی😳 وقتایی که آرامبخش میخورم،ولم کنن دو روز میخوابم! -خب حالا،فعلا پاشو بیا درو باز کن، زیر پام علف سبز شد! -عه!جلو در مایی؟؟ -بله ،هی زنگ میزنم درو باز نمیکنی! دیگه داشتم قهر میکردم برما😔😢 -خواب بودم مرجان،ببخشید! -حالا که بیداری خبرت... چرا باز نمیکنی؟؟ -اخ ببخشید😅 هنوز گیجم!اومدم اومدم! هیچی مثل دیدن مرجان نمیتونست حالمو خوب کنه! درو باز کردم و تا اومد تو محکم بغلش کردم -اومدم بریم خرید😍 -خرید چی؟؟ -لباس عید دیگه😶 خنگ شدیا ترنم!!! -اها وای مرجان این قرصا اصلا برام هوش و حواس نذاشته!! واقعا دارم خنگ میشم!! -خنگول خودمی تو😉 پاشو،پاشو بریم -نه... اصلا حسش نیست... لباس میخوام چیکار!! -ترنممم😳 پاشو تو راه یه سرم بریم دکتر! چِل شدی تو!! -جدی میگم مرجان دیگه حوصله هیچی رو ندارم! دیگه هیچی بهم مزه نمیده! -مسخره بازی درنیار!پاشو! عیدم که میخوای بری پیش پسرعموها😍😉 باید لباس خوشمل بخلی ازشون دل ببلی😝 -اه... مرده شورشونو ببره اگه بخواد هدفم از زندگی دل بردن از اونا باشه،بمیرم بهتره! -اوه اوه😒 حرفای جدید میزنی! عمم بود حرف شمال و پسرعموهاش میشد،آب از لب و لوچش آویزون میشد؟؟ عمم بود شروع میکرد از مدرک و شغل و وضع مالیشون میگفت؟؟😏 -مرجان من دیگه مردم!! ترنم مرد!! من الان دیگه هیچی برام مهم نیست! نه مدرک نه موقعیت نه کوفت نه زهرمار! -یااا خدااااا از دست رفتی تو!! -خدا؟؟؟😠 خدا کیه؟؟ -ترنم اگه میدونستم اینقدر بی جنبه ای ،اونروز لال میشدم و هیچی بهت نمیگفتم!! -بی جنبه نیستم! اتفاقا خوب کردی! من از واقعیت فرار میکردم اما تو باعث شدی به خودم بیام!! خسته شدم مرجان... احساس میکنم یه عمر مضحکه ی این دنیا بودم! چقدر ابله بودم که همش دنبال پیشرفت و از اینجور مزخرفات بودم!! -اگه تو تازه به این حرفا رسیدی، من از همون بچگی به این رسیدم! تو مامان بابای خوب بالا سرت بوده که تا الان نفهمیدی، ولی من به لطف مامان بابای.....😏 ولش کن... پاشو بریم دیگه😉 جون مرجان دلم نیومد روشو زمین بندازم! رفتیم،اما برعکس همیشه،منی که عاشق خرید بودم، با پایی که نمیومد و چشمی که هیچی توجهشو جلب نمیکرد، فقط چندتا لباس به سلیقه مرجان خریدم. و اون روز رو هم موفق شدم به شب برسونم و باز آرامبخش .... "محدثه افشاری" ❤️✨
شب تان نورانی @‌saLhintanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا