eitaa logo
صالحین تنها مسیر
248 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
7هزار ویدیو
273 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روز یکشنبه اول ماه ذی القعده از منزل بیرون تشریف اوردند و فرمودند ای مردم:کسی از شما اراده توبه دارد؟گفتند بله یا رسول الله و این دستور که تو مفاتیح الجنان هست رو فرمودند سپس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند نیست هیچ بنده ای از امت من که این عمل را بکند الا اینکه منادی از آسمان ندا کند:ای بنده خدا عملت را از سر بگیر که توبه تو مقبول است و گناه تو آمرزیده و ملک دیگری صدا کند از زیر عرش:ای بنده،مبارک باد بر تو و بر اهل تو و ذریه تو و ملک دیگری صدا کند: خصمان تو از تو راضی خواهند شد در روز قیامت و ملک دیگری صدا میزند: که ای بنده،با ایمان میمیری و دین از تو مسلوب نخواهد شد و قبر تو گشاده و منور خواهد شد و ملک دیگری صدا میزند که ای بنده پدر و مادر تو از تو خشنود خواهند شد اگر چه بر تو غضبناک بوده باشند و پدر و مادر و ذریه تو بخشیده خواهند شد و خودت در دنیا و اخرت در وسعت روزی خواهی بود این قسمت آخرشو دقت کنید👇👇👇 و حضرت جبرئیل(علیه السلام ) ندا می کند:من وقت مرگت با ملک الموت(عزرائیل ع) می آیم و مهربانی می کنم به تو و صدمه نمیزند به تو اثر مرگ و خارج میشود روح تو از بدنت به آسانی اصحاب وقتی شنیدن از پیامبر اکرم ص سوال کردند یا رسول الله"ص" اگر کسی این عمل را در غیر ماه ذی القعده بجا اورد چطور میشود؟فرمودند همان طور است که وصف کردم و فرمودند این کلمات را جبرئیل در معراج به من یاد داد. موفق و موید باشید التماس دعا مارو از دعای خیرتون فراموش نکنید سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 در محضر استاد 🔻 انوار چهارده ‌معصوم(ع) در حرم حضرت معصومه(س) تجلی کرده‌ است. 🔻بزرگان و ارباب معرفت هم نیازمند شفاعت حضرت معصومه(س) هستند. ✔️ استاد سید محمّدمهدی میرباقری: «من نمی‌دانم چطوری بايد معنا کرد که در حرم حضرت معصومه(س) همه چهارده معصوم زيارت می‌شوند؛ آيا غير از اين است که همه انوار معصومين در حضرت معصومه(س) تجلی کرده‌اند و در اين حرم حاضرند؟ امام رضا(ع) فرمودند که همه شما با همه مقامات و درجاتتان برويد به حضرت معصومه(س) بگوييد: «اشفعي لي في الجنّه». اين چه وجود مقدسی است که درهای بهشتِ بزرگانی چون مرحوم آيت‌العظمی بروجردی هم به دست ايشان باز می‌شود. بزرگان و ارباب معرفت بايد بروند زانو بزنند و بگويند: «اشفعي لي في الجنّه فانّ لک عند الله شأنا من الشأن». یعنی: از شأن ولايت کليه اميرالمؤمنين(ع) و از شأن ولايت حضرت زهرا(س) و چهارده معصوم، يک چيزی در شماست. معنای اينکه می‌گوييد: «بنت ولي الله، اخت ولي الله، عمة ولي الله» يعنی ايشان يک ارتباط باطنی با هر چهارده معصوم دارند؛ اين ارتباط، صرفاً ظاهری نيست.» 💠✨💠
صالحین تنها مسیر
#برنامه_جامع_تربیت_دینی48 ➖✅✔️🔹🌷 #برای_عبد_شدن 19 🔵عبد با دیدن لذت هایی که مولا بهش میده تمام مشکل
🔵💖⚜💝⚜🌺 ۲۰ 🔷🔰ما تنها راه و بهترین راهی که داریم "برای لذت بردن از دنیا" و برای پرواز از روی رنج ها 🌺 اینه که "عبد" بشیم 🌺 👆👆 💯عبد شدن هم فقط با "گوش دادن دستور" امکان داره. یعنی در هر لحظه فقط برات این مهم باشه که "امرخدا چیه؟" ✅همون رو انجام بده. 🔵مثلا وقت نماز که میشه تمام مشکلاتت رو فراموش کن. بسپارشون به مولا. به خودت بگو ➖من یه مولا دارم. یه مولای خیلی مهربان...☺️😍 مالک دارم. "من مال اون هستم". 😃 مولای من هر موقع حکمتش اقتضا کنه مشکل منوحل میکنه☺️ من نباید نگران چیزی باشم. بالاخره یه چیزی میشه. مولای من نمیزاره در نهایت به ضرر من بشه.☺️🌺 ❤️با لذت بگو خدایا ممنونم که منو "قابل دونستی که بیام ادب بندگی رو مقابلت رعایت کنم..." ☺️ممنونم که قابل دونستی بهم دستور بدی... ✔️تمام مشکلات خودت رو بزار کنار. ➖اما انصافا توهم تلاش بکن که واقعا عبدبشی.😒 عبد یعنی "نفس نکشی بدون اجازه ی خدا..." ✅👆 💖عبد یعنی پیامبر اکرم که خداوند توی قرآن میفرماید ای پیغمبر؛ وقتی میخوای کاری رو فردا انجام بدی بگو ان شالله... 🌺✅🌺 حتی پیغمبر خدا هم که باشی، بدون اذن مولا حق نداری در مورد فردات صحبتی کنی... 💠عبد یعنی میخوای نگاه کنی اول فکر کنی که آیا خدا اجازه داده یا نه! میخوای آب بخوری ببینی دستور خدا الان چیه؟ 24 ساعته فقط به دستور خدا فکر کنی. 🌺اگه اینطور هستی میشی عبد... " فقط تو هستی و خدا....." 🔹🔷🔹✅🔹 تنهامسیر آرامش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
شاهد: #ملاقات_با_خدا 29 ➖➖➖💞 🔷 برای مبارزه با هوای نفس یه "انگیزه" میخوای: ✨ "لقاء الله" ✨ 💕 ش
شاهد: 31 🔹چرا باید با هوای نفسمون مبارزه کنیم؟ ✔️ برای اینکه اثری از انانیّت و خودخواهی و "مَن" باقی نمونه تا لذّت خدا رو بچشیم.... 🌷 این که اثری از من نباشه، عارفان بهش میگن عشق... 💘❤️ همون که خیلی لذّت داره....😍💞 ⭕️ خیلی ها سر و صداش رو میکنن اما فقط عارفانِ الهی طعمش رو میچشن..."👌 🎴خیلی ها ترانه هاش رو سر میدن برای کاسبی های خودشون! 🎶❌😒 🌺 @IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🔹 #او_را ... ۴۷ گوشی از دستم افتاد... احساس میکردم بدبخت تر از من اصلا وجود نداره...❌ تا چنددقیقه
🔹 ... ۵۰ طبق عادت این روزا دم دمای ظهر چشمامو باز کردم! خداروشکر که دو هفته ی آخر اسفند کلاسا لق و تقه وگرنه نمیدونم چجوری میخواستم به کلاسام برسم...!! هنوز اثرات آرامبخش دیشب نپریده بود... رفتم تو حموم شاید دوش آب سرد میتونست یکم حالمو بهتر کنه!!🚿 خداروشکر دیگه عرشیا نه زنگ میزد و نه پیامی میداد... تنها دلخوشیم همین بود! دلم بدجوری گرفته بود... یه ارایش ملایم کردم و لباسامو پوشیدم، میدونستم مرجان امشب میخواد بره پارتی و الان احتمالا آرایشگاهه! پس باید تنهایی میرفتم بیرون... دلم هوای بامو کرده بود! ماشینو روشن کردم و منتظر شدم تا در باز شه پامو گذاشتم رو گاز تا از در برم بیرون... اما دیدن هیکل درشتی که راهمو سد کرد تمام بدنمو سِر کرد.... عرشیا😰 این چرا دست از سر من برنمیداشت😖 با دست اشاره کرد که پیاده شو!! دست و پام یخ زده بود!😰 دوباره اشاره کرد، اما این بار با اخمی که تا حالا تو صورتش ندیده بودم...! با دست لرزونم درو باز کردم و به زور از ماشین پیاده شدم...😣 نمیتونستم ترسمو قایم کنم، میدونستم حتما مثل گچ سفید شدم! اومد جلو و بازومو گرفت -به به... ترنم خانوم! مشتاق دیدار😉 -چی میگی؟؟ چی میخوای؟؟ -عوض خوش آمد گوییته😕 -عرشیا من عجله دارم! -باشه عزیزم زیاد وقتتو نمیگیرم😉 دیروز خیلی منتظرت بودم نیومدی!؟ -نکنه انتظار داشتی بیام؟؟😡 -اره خب😊 اخه میدونی... حیفه! بابات خیلی فرد محترمیه! حیفه با آبروش بازی بشه! به زور خودمو کنترل میکردم که از ترس گریه نکنم. صدام در نمیومد عرشیا بازومو بیشتر فشار داد... قیافمو از شدت درد جمع کردم! -نکن دستم شکست😣 -آخی...عزیزم...😚 دردت اومد؟ -عرشیا کارتو بگو! باید برم -خیلی کار بدی کردی که با دل من بازی کردی ترنم خانوم! خیلی کار بدی کردی....! -من؟؟ من چیکار به تو داشتم؟؟ تو اصرار کردی باهم باشیم من همون اولشم گفتم فقط یه مدت امتحانی!! -مگه من بازیچه ی توام😡 غلط کردی امتحانی!!!😡 مگه برات کم گذاشتم؟؟ مگه من چم بود؟؟؟😡 -تو دیوونه ای عرشیا!! دیوونه ای!! کارات دست خودت نیست😠 منم ازت میترسم! کنارت ارامش ندارم! نمیخوام باهات باشم... دستشو برد تو جیبش... با دیدن چاقویی که آورد بالا تموم بدنم یخ زد... نفسم به شماره افتاده بود...! -نمیخوای؟؟ به جهنم... نخواه...! ولی با من نباشی، با هیچچچچ‌کس دیگه هم حق نداری باشی😡 یه لحظه هیچی نفهمیدم... با دیدن خون روی چاقو جیغ زدم و افتادم زمین....! "محدثه افشاری" ❤️ 🔹 ... ۵۱ درد تو کل وجودم پیچید... وحشتزده عرشیا رو نگاه کردم! -ببخشید ترنم... اما تقصیر خودت بود! یادت باشه دیگه با کسی بازی نکنی!! قبل اینکه چیزی بگم پشت پرده ی اشکام محو شد... -‌کثافت عوضییییی😭😭😭 جیغ میزدم گریه میکردم فحشش میدادم اما اون رفته بود! صورتمو گرفته بودم و ناله میکردم... لباسام خونی شده بود! شالمو روی زخمم گذاشتم و سعی کردم خونشو بند بیارم... نیم ساعتی تو حیاط نشستم و گریه کردم. جرأت رفتن سمت آیینه رو نداشتم😣 از خودم متنفر بودم! چرا کاری نکردم؟؟ چرا جلوشو نگرفتم؟ چرا...😣 خون تا حدودی بند اومده بود رفتم سمت ماشین و آیینه رو چرخوندم طرف خودم. جرأت دیدنشو نداشتم چشمامو محکم روی هم فشار میدادم، شوری اشکام،زخممو سوزوند چشمامو باز کردم... باورم نمیشد😳😭 عرشیا با صورت قشنگم چیکار کرده بود😭😭😭 زخمی که از بالای گونه تا نزدیک گوشم کشیده شده بود....😭 این تقاص کدوم کار من بود؟؟ سرمو گذاشتم رو فرمون و از ته دل ناله زدم و گریه کردم...! بیشتر از صورتم،قبلم زخمی شده بود💔 با خیسی ای که روی پام احساس کردم،سرمو بلند کردم... زخم دوباره سر باز کرده بود و خون ،مثل بارون پایین میریخت. دوباره شالمو گذاشتم روش... چشمام از گریه سرخ شده بود، خط چشمم زیر چشامو سیاه کرده بود و خون از گونه تا چونمو قرمز... باورم نمیشد که این صورت،صورت منه😭 این همون صورتیه که عرشیا میگفت "دست ماهو از پشت بسته....!" هیچی نمیگفتم هیچی نداشتم که بگم هیچی به مغزم نمیرسید تمام این ساعتا رو تو حیاط میچرخیدم و گریه میکردم! ساعت شش بود! قبل اومدن مامان و بابا باید میرفتم... اما کجا؟؟ نمیدونم ....ولی اگر منو با این صورت میدیدن...😣 ماشینو روشن کردم و راه افتادم! هرکی که میدید،با تعجب نگام میکرد این دلمو بیشتر میسوزوند... حالم خراب بود... خراب تر از همیشه😭 گوشی رو برداشتم... -مرجان😭 -چیشده ترنم؟؟😳 چرا گریه میکنی؟؟ -مرجان کجایی؟؟ -تو راه... گفتم که امشب میخوام برم پارتی! -مرجان نرو😭 خواهش میکنم... بیا پیشم😭 -اخه راستش نمیتونم ترنم... چرا نمیگی چیشده؟؟ -دارم دق میکنم مرجان.... نابود شدم نابود😭 -خب بگو چیشده؟؟ جون به لب شدم😨 -تو فقط بیا... میخوام بیام پیشت!😭 -ترنم من قول دادم! سامی منتظرمه. نمیتونم نرم! عوضش قول میدم صبح زود برگ
صالحین تنها مسیر
🔹 #او_را ... ۴۷ گوشی از دستم افتاد... احساس میکردم بدبخت تر از من اصلا وجود نداره...❌ تا چنددقیقه
ردم بیام پیشت! باشه عزیزم؟؟ -مرجاااان😭 بیا... من امشب نمیتونم برم خونه -چی؟؟ دیوونه شدی؟؟ -نمیتونم توضیح بدم حالم خوب نیست! -ترنم نگو که شب بدون اجازه میخوای بیای پیشم؟؟ -چرا...بدون اجازه میخوام بیام پیشت -ترنم تو خودت مامان و باباتو بهتر میشناسی!! منو باهاشون سر شاخ نکن جون مرجان😳 -مرجان! میای یا نه...!؟ -اخه.... -باشه... خوش باشی...👋 "محدثه افشاری" ❤️ 🔹 ... ۵۲ گوشیو قطع کردم و انداختم رو صندلی ماشین! جواب سوالمو گرفتم... ارزش من برای مرجان...!! رفتم همونجایی که بعدازظهر میخواستم برم... بام... تو یکی از پیچ‌ها که از همه خلوت تر بود نگه داشتم.... قطره های اشکم با هم مسابقه گذاشته بودن!! هنوز صورتم درد میکرد. چقدر اینجا بوی سعیدو میداد!! سعید😢 همونی که باعث و بانی تمام این حال بد بود... اما نه...! چه ربطی به سعید داشت؟؟ باعث و بانی این زندگی خودم بودم! اما نه...! منم تقصیری نداشتم...! پس کی...؟؟ چرا؟ اصلا چرا من به اینجا رسیدم...؟؟ فکرم رفت تو گذشته ها... از همون اول تا همین جا که الان ایستادم...! گوشی داشت زنگ میخورد حتما مامان یا باباست! مامانی که تموم دنیاش مدارک و مطب و سفرهای اروپاییشه! و بابایی که دنیاش خلاصه میشه تو حسابای بانکی و ماشین های جور واجور و سلفی گرفتن تو مطب و.... و من یک وسیله ام برای ارضای غرورشون! دخترم دانشجوی پزشکیه... دخترم به چهار زبان مسلطه... دخترم تو آلمان به دنیا اومده... دخترم... دخترم.... دخترم..... و حالا دختری که برای افتخار خودشون ساخته بودن، فرو ریخته بود! شکسته بود... حتی اگر تا اینجاشم تحمل میکردن این نشونی که عرشیا تو صورتم کاشت رو مطمئنا تحمل نمیکردن...! پس من دیگه جایی تو اون خونه نداشتم! فکرم میچرخید بین آدما تا ببینم کیو دارم، رسیدم به مرجان! مرجانی که لذت یه شب پارتی رو به آروم کردن دوست ده سالش نداد!! شاید واقعا من ارزشی برای وقت گذاشتن نداشتم که همه اینجوری تنهام گذاشتن...! آخ سرم درد میکرد حالم بد بود تپش قلبم شدید شده بود...! رفتم تو ماشین آیینه هنوز سمت صندلی من بود😣 صورتم... صورتم.... صورتم.....😭😭 داشبوردو باز کردم قرصامو آوردم بیرون... خوبه! همشون هستن! مرسی که حداقل شما تنهام نذاشتید! آرومم کنید‌! یه قرص تپش قلب خوردم یه مسکن یه آرامبخش، یه قرص قلب یه مسکن یه ارامبخش یه قرص قلب یه مسکن یه ارامبخش ارامبخش ارامبخش ارامبخش....... دوباره از ماشین پیاده شدم! حالم بهتر بود! چند قدم که رفتم،احساس کردم دارم تلو تلو میخورم...! جلومو نگاه کردم... وحشت برم داشت! یه چیز سیاه جلوم بود!! پشتمو نگاه کردم... سنگا باهام حرف میزدن... درختا دهن داشتن! ماشینم...شروع به صحبت کرده بود!! چرا همه چی اینجوری بود؟! به اون موجود سیاه نگاه کردم... خیلی دقیق داشت نگام میکرد!! قدم به قدم باهام میومد.... سرم داشت گیج میرفت... آدما با ترس نگام میکردن! گوشیم هنوز داشت زنگ میخورد.... بسه لعنتی!! بسه!! دیگه همه چی تموم شد....!! اون موجود سیاه هرلحظه نزدیک تر میشد... عرق سرد رو بدنم نشسته بود!! همه چی ترسناک بود... همه جا تاریک بود... پشیمون شده بودم هیچ چیز از اون سیاهی ترسناک تر نبود! تا بحال ندیده بودمش! حتی تو فیلمای ترسناک... من پشیمونم... من نمیخوام با این موجود برم... افتاد دنبالم... دیر شده بود...😭 خیلی دیر...!! نفسم... سرم... بدنم.... خداحافظ دنیا..... ادامه دارد.... "محدثه افشاری" ❤️✨
شب خوش @saLhintanhamasir