CQACAgQAAx0CVc35HwACeMljl4Jm7pCZAhw63Ojh-0fBS4w0ewACzQ8AAnTmuVDmDaDls8qykysE.mp3
2.74M
🔶 #پویش " حذف دلار از سیستم مبادلات رسمی کشور" ایجاد شد.
🔻با توجه به اینکه یکی از ارکان جنگ اقتصادی در برابر ملت ایران، دلار آمریکاست، ضرورت دارد مسئولین اقتصادی کشور هرچه سریعتر دلار را محل اتکا اقتصاد کشور خارج و نقدینگی کشور را با اتکا به طلا مستحکم کنند.
🔻حتما از این پویش حمایت کنید. 👇🏻
https://www.farsnews.ir/my/c/176804
🍃لطفاً در خانهی ما سبز شو!
🤧این روزها بازار سرماخوردگی و آنفولانزا حسابی داغ است؛
⁉️اما چهکار کنیم که یک سرماخوردگی ساده به یک گلودرد چرکی تبدیل نشود؟
🌱پونه یکی از راهحلهاست. پونه گیاهی از خانوادهی نعناست که طعم و بوی قویتری به نسبت نعنا دارد و به صورت وحشی در صحرا و کنار رودخانهها میروید.
☘پونه ضدنفخ، خلطآور و مفید برای سیاهسرفه و آسم است.
پونه یک خاصیت میکروبکشی قوی دارد و بههمینخاطر برای مبارزه با ویروسها مورد مناسبی به شمار میرود.
🤒این گیاه تب و علایم سرماخوردگی، آنفولانزا و سرفه را از بین میبرد.
🥃برای استفاده از خواص این گیاه درمانگر، یک قاشق برگ پونهی خشک را به یک لیوان اضافه کرده و روی آن آب جوش بریزید. 15 دقیقه صبر کنید تا عصارهی پونه به آب جوش، رنگ و طعم بدهد. بعد مخلوط را صاف کرده و این دمنوش را با عسل شیرین کنید و بخورید.
📕منبع: معارف اسلامی، ج۲، ص۲۷
#سرماخوردگی
#اصول_تغذیه
🏡 خانواده بزرگ طبیبِ جان 👉
❣۰•●◍ ▬▬▬▬▬▬▬▬▬
12.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینم اثر اساتید نقاشی، اینها در دو یا سه روز تولید شده
استاد فرشچیان هم تلفنی با این رویداد در ارتباط بود بخاطر بیماریشون نتونستن بیان. ولی اساتید دانشگاه فرشچیان اینجا سنگ تموم گذاشتن
اثرات گرافیکی، تصویرسازی و.... هنوز مونده
رویداد ملی #جان_فدا
✍حسیندارابی 👈 عضوشوید
@hosein_darabi
.
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
صالحین تنها مسیر
قسمت(۵۵) #دختربسیجی نه! چجور یه مگه؟ _یه جورایی به سربه سر گذاشتن این دختره عادت کردم حالا که نی
قسمت(۵۶)
#دختربسیجی
نزدیک تر اومد و جواب داد:حقم رو.
_چه حقی؟
_حق اینکه تو حق نداری هر کار که دلت خواست باهام بکنی و بعدش هم منو رها
کنی به امان خدا.
_اینجا یه همچین حقی وجود نداره.
_داره! یعنی من میخوام که وجود داشته باشه.
پاشدم و جلوش وایستادم و گفتم:سایه من اصلا حوصله ندارم.
_آراد تو حوصله چی رو نداری؟ تو می دونی با من چیکار کرد.....
با عصبانیت وسط حرفش پریدم و غریدم: من با تو کاری نکردم. ...
با لحن آروم تری ادامه دادم:سایه! چرا فکر می کنی من احمقم؟.. درسته اونشب
من توی حال خودم نبودم ولی انقدر حالیم بود که تو اولین بارت نبوده.
دیدم که با شنیدن حرفم نگاهش نگران شد و رنگش پرید ولی به روی خودش
نیاور د و سرم داد زد:تو داری به من تهمت می زنی؟ اگه مرد نیستی که پای کار ی
که کردی بایستی بگو نیستم دیگه چرا تهمت میزنی؟ .
_خودت هم خوب می دونی که تهمت نیست.
_آراد من عاشق تو شدم و تو به من این جوری میگی ؟ این خیلی نامردیه!
قسمت(۵۷)
#دختربسیجی
_اصلا من نامردم و تو هم اشتباه کردی که عاشق یه نامرد شدی.
_دنیا همینجوری نمی مونه آقا آراد! من این نامردیت رو تلافی می کنم.
به حرفش پوزخند زدم که عصبی شد و در حالی که به سمت در اتاق می رفت
گفت: فقط صبر کن و ببین چی به روزت میارم کاری می کنم که بهم التماس کنی
و بخوای ببخشمت.
برای اینکه بیشتر حرصش رو در بیارم قهقهه ای سر دادم که با عصبانیت بیرون رفت و در رو محکم به هم زد.
کلافه خودم رو روی مبل انداختم و با کف دو دستم به صورتم دست کشیدم.
من خودم رو به خاطر کاری که با سایه کرده بودم سرزنش میکردم و حتی اگه یک
در صدم احتمال می دادم سایه اولین بارش بوده باشه باهاش ازدواج می کردم ولی
من آدمی نبودم که کسی مثل سایه بتونه گولش بزنه.
نقشهی سایه برا ی گول زدن من خوب بود ولی او من رو خوب نشناخته بود و نمی دونست حافظه ی خوبی دارم و جزئیات خوب یادم می مونه حتی توی اوج مستیم
سایه با اومدنش به شرکت به حالم گند زده بود و حال خرابم رو خراب تر کرده بود برای همین قرار ملاقاتم رو با مدیر یکی از شرکتهای طر ف قرارداد کنسل کردم و به
قصد رفتن به خونه از شرکت بیرون زدم.
با ورودم به خونه، مرسانا، دختر سه ساله و خوش سرزبون آیدا خودش رو توی بغلم
انداخت و غافل گیر م کرد.
توی اون اوضاع بودن مرسانا و بازی کردن باهاش بهترین چیزی بود که حالم رو
عوض می کرد.
مرسانا رو بغل کردم و روی مبل راحتی وسط حال لم دادم و او رو با دو دستم بالا
بردم و شکمش رو به صورتم مالیدم که با صدای بلند قهقهه زد و من برای اینکه بیشتر بخنده و کیف کنم بیشتر سرو صدا به راه انداختم و باهاش بازی کردم
که آیدا با سینی چای توی دستش بهمون ملحق شد و بعد سلام کردن روی مبل
کناریم نشست.
دست از سر به سر گذاشتن مرسانا برداشتم و به آیدا که با لبخند بهمون نگاه میکرد نگاه کردم.
به چشمای قرمز و پف کرده اش خیره شدم و گفتم : چیزی شده ؟
لبخند بی جونی زد و گفت: نه داداش! چطور ؟
_آخه به نظر میاد گریه کردی!
_چیزی نیست.. .
مامان که تا اون لحظه توی آشپزخونه بود به طرفمون اومد و گفت:چی چی رو چیزی نیست، خانم باز هم با شوهرش دعواش شده.