👆👆👆متن دعای مهم عصر جمعه که مورد سفارش سید بن طاوس بود ،در پست رپلای 👆👆👆
سید فرمود در عصر جمعه اگر هیچ کدام از اعمال را انجام ندادی ،هرگز این دعا را از دست نده !!!!
❇️ واقعا چه چیزی در این دعای مهم هست که سید بن طاوس این قدر بر خواندن آن تاکید داشته ؟؟
نکاتی مهم از این دعا را در صوت پست بالا گفتیم
👌حتما یکبار با معنا بخوانید تا با عمیق بودن این دعا آشنا شوید و از مفاهیم بلند آن لذت ببرید.
👈👈👈 مبلغ و ترویج کننده این دعا که از زبان #امام_زمان گفته شده باشیم 👉👉👉
audio_2021-03-26_18-22-58.ogg
1.3M
💠دعای بسیار مهمی که در عصر #جمعه باید خواند و اکثر شیعیان از آن بی خبرند...
🔰 سید بن طاوس درباره این دعا چه گفته است ؟
✅ چرا شیخ عباس قمی این دعا را در اواخر مفاتیح قرار داده است؟
👌 ازدیگر اعمال مهم عصر و غروب جمعه چه می باشد ؟
🎤عبادی
#امام_زمان
🔰 #روز_مادر و #روز_زن را به همه مادران و زنان ایران زمین تبریک عرض می کنیم ، ان شالله سالیان سال در خدمت خانواده و جامعه به نحو احسن باشند.
⬅️ مادران و همسران عزیز باید بدانند درست است که تکلیف اول و مهم ترین تکلیف آنها خانواده داری و تربیت فرزند است بدون هیچ شک و شبهه ای ، اما باید بدانیم که ما در قبال جامعه هم مسئولیت داریم ، در قبال انحراف جوانان جامعه هم مسئول هستیم ، در قبال رشد این نظام و انقلاب تکلیف داریم ، نسبت به ترویج گفتمان #مهدویت ، پاسخ به #شبهات دینی ، مباحث #قرآنی و... مسئول هستیم.
👈 ما چند وظیفه مهم در قبال بحث ظهور امام زمان داریم که بارها در نوشتار و سخنرانی ها عرض کردم :
1️⃣ خود سازی
2️⃣ خانواده سازی
3️⃣ جامعه سازی
4️⃣ جهان سازی
👌 فکر کنیم با 2 مورد اول کار ما تمام است و دیگر هیچ وظیفه ای درباره موارد 3 و 4 نداریم ، بله ، قطعا ظرفیت ها و مسئولیت ها فرق دارد ، یکی باید حضور گسترده داشته باشد ، یکی باید حضور متوسط ، یکی هم حضور حداقلی
👈👈 اما مهم این است که هیچ کس بدون وظیفه و مسئولیت نیست 👉👉
🔰 مادران و همسران محترم بنشینند و ابتدا ساعاتی که باید برای خانواده صرف کنند را حساب کنند ، سپس ساعات بیداری خود را محاسبه کنند ، این دو را از هم کم کنند و ساعات باقی مانده را برای قوی شدن و #جهاد_تبیین صرف کنند ، می شود ، نگوییم نمی شود . مادرانی داریم که صاحب 4 فرزند کوچک هستند اما استاد دانشگاه یا پزشک متخصص هستند ، پس می شود همه چیز را داشت ، به شرط زدن از اوقات تلف شده و پوچ .
👈 مجازی گردی های بیخود را کم کنیم و کانال هایی که جز هیجان و احساس چیزی ندارند حذف کنیم.
👈 حرف زدن های اضافی پشت تلفن یا چت کردن های واقعا اضافی را حذف کنیم.
👈 دیدن تلویزین و سریال های واقعا بی فایده و بی محتوا حذف شود.
👈 خواب در حد 6 ساعت در شبانه روز
🌀 آن وقت مشاهده می کنید که قطعا وقت برای
جهاد_تبیین هم باقی خواهد ماند.
❣طبق روال جمعه های انتظار بعد از نماز_ظهر زیارت آل یاسین را زمزمه می کنیم...منتظران سلام ودرود❣
💕💠 زیارت آل یاسین 💠💕
💥بسم الله الرحمن الرحیم💥
❣سَلامٌ عَلی آلِ یاسین❣
🌼اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا داعیَ اللهِ وَ ربّانیَّ آیاتِه
🌼اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بابَ اللهِ وَ دیّانَ دینه
🌼 اَلسَّلامُ عَلیکَ یا خَلیفةَ اللهِ وَ ناصِرَ حَقِّه
🌼 اَلسَّلامُ عَلیکَ یا حُجَّةَ اللهِ وَ دلیلَ إرادَتِه
🌼اًلسَّلام عَلیکَ یا تالیَ کِتابِ اللهِ وَ تَرجُمانَه
🌼اَلسَّلامُ عَلَیکَ فی آناءِ لَیلِکَ وَ أطرافِ نَهارِکُ
🌼اَلسَّلامُ عَلَیک یاَ بقیَّةَ اللهِ فی أرضِه 🌼اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا میثاقَ اللهِ الَّذی أخَذَهُ وَ وکَّدَه
🌼اَلسَّلامُ عَلیکَ یا وَعدَ الله الَّذی ضمنه
🌼اَلسَّلامُ عَلَیکَ أیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنصوبُ وَ الْعِلمُ الْمَصبوب وَ الْغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَة وَعدا غیر مکذوب
🌼اَلسَّلامُ عَلیکَ حینَ تَقوم
🌼 السَّلامُ عَلیکَ حینَ تَقعُد
🌼 السَّلامُ عَلیکَ حینَ تَقرءُ وَ تُبیِّن
🌼اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُصَلّی وَ تَقنُت
🌼اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تَرکَعُ وَ تَسجُد
َ🌼اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُهَلِّلُ وَتکبر
🌼 اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تَحمَدُ وَ تَستَغفِر اَ🌼السَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُصبِحُ وَ تُمسی
🌼 اَلسَّلامُ عَلَیکَ فی الَّلیلِ إذا یَغشی وَ النَّهارِ إذا تَجَلّی
🌼اَلسَّلام عَلیکَ أیُّهَا الإمامُ المَأمون
🌼اَلسَّلامُ عَلَیکَ إیُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأمول
🌼اَلسَّلامُ عَلَیکَ بِجَوامِعِ السَّلام اُشهِدُکَ یا مَولای أنّی اَشهَدُ أن لا إلهَ إلاّ الله وَحدَهُ لاشَریکَ لَهَ وَ اَشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُه لا حَبیبَ إلاّ هُوَ وَ أهلُه وَ اُشهِدُکَ یا مَولای اَنَّ علیّاً امیرَالمُؤمِنینَ حُجَّتُه وَ الْحَسَن حُجَّتُه وَ الْحُسینَ حُجَّتُه وَ عَلیَّ بنَ الْحُسینِ حُجَّتُه وَ مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍّ حُجَّتُه وَ جَعفَر بنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُه وَ موسَی بنَ جَعفَرٍ حُجَّتُه وَ عَلیَّ بنَ موسی حُجَّتُه وَمُحَمَّدَ بنَ عَلیٍّ حُجَّتُه ﻭَﻋَﻠِﻲَّ ﺑْﻦَ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﺣُﺠَّﺘُﻪُ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﺴَﻦَ ﺑْﻦَ ﻋَﻠِﻲٍّ ﺣُﺠَّﺘُﻪ وَ اَشهَدُ اَنَّکَ حُجَّةُ الله أنتُم الاوَّلُ وَ الاخِِر وَ أنَّ رَجعَتَکُم حَقٌّ لا رَیبَ فیها
یَومَ لایَنفَعُ نَفساً ایمانُها لَمتَکُن آمَنَت مِن قَبل اَو کَسَبَت فی ایمانِها خَیراً وَ أنَّ الْمَوتَ حَقّ وَ أنَّ ناکِراً وَ نکیراَ حَقّ وَ اَشْهَدُ اَنَّ النَّشرَ حَقّ وَ البَعثَ حَقِّ وَ اَن الصِّراطَ حَقّ وَ المِرصادَ حَقّ وَالمیزانَ حَقّ وَ الْحََشرَ حَقّ وَ الحِسابَ حَقّ وَ الْجَنَّةَ وَ النّارَ حَقّ وَ الوَعدَ وَ الوَعیدَ بِهِما حَقّ
یامَولایَ شَقِیَ مَن خالَفَکُم وَ سَعِدَ مَن أطاعَکُم فَاشْهَدْ عَلی ما أشهَدتُکَ عَلَیه وَ أنَا وَلیٌّ لَکٍَ بَریءٌ مِن عَدُوِّک فَالحَقُّ ما رَضیتُموه وَ الباطِلُ ما أسخَطتُموهً وَ الْمَعروفُ ما أمَرتُم بِه وَ الْمُنکَرُما نَهَیتُم عَنه فَنَفسی مُؤمِنَةٌ بِالله وَحدَهُ لا شَریکَ لَه وَ بِرَسولِه وَ بِأمیرِالمُؤمِنینَ وَ بِکُم یا مَولای اوَّلِکُم وَ آخِرِکُم وَ نُصرَتی مَعَدَّةٌ لَکُم وَ مَوَدَّتی خالِصَةٌ لَکُم آمینَ آمین
اَگر یڪنفر را بہ مَہــــــــــدے رساندۍ براے سپاهَش تو سردار یارے
💠 #اللهمعجللولیکالفرج
والعافیه والنصر 💠
#جمعه_های_دلتنگی
#جمعه
التماس دعای خیر از همه شما بزرگواران
اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
💠🌼☀️🌼💠
💠#آموزه_های_دعای6صحیفه_سجادیه
8️⃣1️⃣ #عوامل_اصلاح_جامعه
3️⃣#شکر_نعمت
🌼 و شُكْرِ النِّعَمِ،
✍️ ما باید شاکر #نعمتهای الهی و قدر شناس آنها باشیم
و #حمد بالاترین نوع شکر خداوند متعال است.
تمام تلاش #شیطان اینکه انسان بنده شاکر نباشد.( اعراف16 و 17)
حال از چه کسانی باید سپاس گزار باشیم؟
(هرکس به ما احسان و خوبی کرد و نعمتی داد.) #خداوند، #مردم، #خانواده، #معلّم...
ما باید پاسخگوی نعمت های الهی باشیم.
🔹#حقیقت_شکر رسیدن به این معرفت است که:
انسان به معرفت #فقر_ذاتی خودش برسد.
انسان بداند خداوند #غنای_ذاتی دارد، یعنی هرچه در این عالم هست، انعام خداوند است و تمام عالم محتاج انعام اوست.
انسان به هر اندازه که به حقیقت شکر برسد به همان اندازه در #صراط_مستقیم قرار میگیرد.
🔰پس هر وقت، در هر حال، هر نعمتی مادّی یا معنوی به ما رسید:
انقلاب اسلامی و حکومت ولایت فقیه، امنیّت و آسایش، توفیق رزق معنوی(نمازشب...) و توسعه رزق مادّی به هر سببی، سلامت و عافیت... با تمام وجود بگوییم: #الحمدلله
🔸شکر نعمت، نعمتت افزون کند، کفر، نعمت از کفت بیرون کند. ﴿ابراهيم/7و8﴾ (كافي؛ ج2 ؛ ص95؛ ح9)
💠🌼☀️🌼
💠🌼☀️🌼💠
💠#آموزه_های_دعای6صحیفه_سجادیه
8️⃣1️⃣ #عوامل_اصلاح_جامعه
4️⃣#تابع_دستورات_دین
🌼 و اتِّبَاعِ السُّنَنِ،
✍️ آن که #مسلمان است، در «چگونه زیستن» تابع آداب و مقررات دین خداست و قانون الهی را محور عمل خویش قرار می دهد. خداوند از انسان «#مُتدیّن» خوشش می آید. پیامبران و امامان نیز چنین اند. مقصود از«مُتدیّن» این است که وقتی انسان دانست که این حکم و دستور و #قانون از سوی خداوند است، چون به علم و حکمت الهی ایمان دارد، بی چون و چرا فرمان را #اطاعت کند. مثل کسی که به یک پزشک متخصص مراجعه می کند و به نسخه او عمل می کند و با پزشک، جرّ و بحث ندارد و چانه نمی زند و چون و چرا نمی کند.
🔹خوشبختانه، دستورهای دینی همه ابعاد زندگی ما را از گهواره تا گور در بر می گیرد. هیچ موردی نیست که خدا و دین در آن جا حکمی نداشته باشد، چه واجب و مستحب، چه حرام و مکروه. (مائده/3)
✔️«#سبک_زندگی_اسلامی» آن است که رهنمودهای اسلام و آداب و سنت هایی را که #دین ما بیان کرده، مورد اجرا قرار دهیم.
رعابت این آداب و سنن، مایه سلامت جسم و جان و آرامش روان است. برای انسان منافعی دارد و زیان هایی را از او دور می کند.
✅ وقتی در پی آنیم که #زندگی ما مطلوب #خدا و منطبق با شرع و برخوردار از رضایت اولیای دین باشد، باید سبک زندگی خود را «#اسلامی» قرار دهیم و از آداب و سنن دینی تبعیت کنیم.
💠🌼☀️🌼
🔴سلفی مرزبانان کشور در سرمای ۲۵ درجه زیر صفر، خدا قوت سربازان وطن،
🔹قهرمانان واقعی کشور اینان، کسایی که تو همچین شرایطی سر پا وایسادن تا از مردم و جوونای کشور محافظت کنن، نه یکی مثل علی کریمی که خارج کشور با پول حرام عشقوحال میکنه و جوونای کشور رو به سمت اغتشاش و... میکشونه
🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم
http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
سلام
دوستان اگر هر کدوم یک درجه هوای خونه رو کمتر کنن لطف بزرگی انجام میدن🙏
بعضی مناطق کشور بدلیل افت فشار گاز، گاز قطع شده..
#کمک_به_هموطن
#درمنزل_لباس_گرم_بپوشیم
#لطفا_نشردهید
صالحین تنها مسیر
قسمت(۱۱۶) #دختربسیجی با این حرف آقای محمدی، مامان با ذوق گفت :خب پس مبارکه دیگه! آرزو هم با این
قسمت(۱۱۷)
#دختربسیجی
صبح روز شنبه به محض رسیدنم به شرکت و نشستن پشت میز کارم به گوشی
آرام زنگ زدم و ازش خواستم خیلی زود به اتاقم بیاد.
خبر خاستگاری من از آرام توی شرکت پیچیده بود و از همهمه های کارمندا
چیزی نمیشد فهمیدکه در مورد چی حرف میزنن ولی هیچ کس علنا که
من بشنوم و بیشتر پشت سرمون حرف می زدن.
اونروز پرهام با وجود اینکه توی شرکت کلی کار عقب افتاده داشت به شرکت
نیومد و هر چه هم که باهاش تماس گرفتم جوابی نداد.
و وقتی دیدم پرهام گو شیش رو جواب نمیده نگرانش شدم و با پدرش تماس
گرفتم و او هم گفت که چند شبه کلا به خونه نرفته و خبری ازش نداره.
با کلافگی گوشی رو روی میز انداختم که آرام تقه ای به در نیمه باز زد و وارد
اتاق شد و با لبخند بهم سلام کرد.
جواب سلامش رو دادم و او با بستن در به سمتم اومد و در همون حال گفت : من نمی دونم اینا از کجا قضیه ی خاستگاری رو فهمیدن.
_ برای من هم جالبه و فکر می کردم تو بهشون گفتی.
_یعنی شما به هیچ کس نگفتین!؟ پس...!
یک دفعه ساکت شد و بعد مکثی گفت : کار این مبینا ی دهن لقه نه تنها جاسوس
خوبیه که خبرنگار خوبی هم هست .
با اخم ساختگی نگاهش کردم و گفتم: از اینکه بقیه فهمیدن ناراحتی؟!
نه! فقط از طرز نگاه بعضیا خوشم نمیاد.
_مگه چجور نگاهت می کنن!
_یه جوری که انگار.... نمی دونم یه جور بدی دیگه!
_بگو کیا اینجور نگاهت می کنن تا چشماشون رو از حدقه در بیارم.
اه چقدر خطرناک!
ُ
خندید و گفتم
_کجاش رو دید ی من برای تو از این خطرناک تر هم می شم.
نگاهش رو ازم گرفت که مقابلش وایستاد م و گفتم : آرام! من میخوام همه ی دنیا
بفهمنن که تو دیگه مال من شدی و من دیوانه وار عاشق توام.
سر ش رو پایین انداخت و من برای ا ینکه بیشتر نگاهش رو ازم نگیره بحث رو
عوض کردم و گفتم : این فهرست سوالایی که قرار بود برام بیار ی رو آور دی ؟
لبا ش خندون شد و گفت : وقتی به آرزو گفتم فهرستش رو بهم بده تا به شما
بدمش همه اش رو مرتب توی برگه آچار نوشته و جلوی هر سوال بر ای جواب دادن
جا گذاشته.
با گفتن این حرف برگه آچارهای توی دستش رو جلوم گرفت و گفت : من که اصلا
نخوندمش! شما هم اگه دوست ندارین بهشون جواب ندین.
برگ ه ها رو از دستش گرفتم و گفتم : ولی من به همشون با صبر و حوصله جواب می دم.
از ش فاصله گرفتم و در حالی که به سمت تلفن می رفتم گفتم: مامان گفت یه
روز رو برای خرید حلقه و لباس و این جور چیز ا تعیین کنیم و بهش خبر بد یم.
_برای من فرق نمی کنه هر روز که شما بگین من آماده ام.
_پس بهشم یگم همین فردا برای خرید بریم ، تو هر کار که توی شرکت دا ری
رو امروز انجام بده! فردا خودم میام دنبالتون تا با هم بریم.
چیزی نگفت و من در حالی که گوشی تلفن رو رو ی گوشم می گذاشتم رو بهش
پر سیدم: قهوه می خو ری یا چایی یا.... ؟
_هیچکدوم.
با تعجب و سوا لی نگاهش کردم که ادامه داد: دوست ندارم تا قبل محرم شدنمون
دیگران رو نسبت به خودمون بد بین کنم.
_چه ربطی داره! ما فقط می خوایم با
هم حرف بزنیم و چایی بخوریم!
_فقط من و شما این رو می دونیم.
با کلافگی گو شی رو رو ی تلفن گذاشتم و گفتم :باشه هر جور که تو راحتی!
_پس من برم به کارم برسم تا برای فردا که نیستم کار ی نداشته باشم ،فعلا
خداحافظ .
قسمت (۱۱۸)
#دختربسیجی
خواستم مانع رفتنش بشم تا بیشتر پیشم بمونه که با صدای زنگ گوشیم و دیدن
شماره ی پرهام حرفش رو تایید کردم و جواب تماس پرهام رو دادم.
صدای پرهام خش دار و خوابآلود بود و به راحتی می شد حدس زد که دیشب رو
توی مهمونی گذرونده و زیاد ه روی کرده.
با قطع شدن تماس نگاهی به برگه هایی که آرام آورده و دو طرفش هم پر از سئوال
بود انداختم و با کشیدن صوتی مشغول خوندنشون شدم.
سئوال اولش در مورد شغل و میزان درآمد و تحصیلات و... بود ولی اون وسطاش
یه سئوالایی بود که کنجکاوم کرده بودن نظر آرام رو هم در موردشون بدونم مثال
اینکه نوشته بود: دوست دارید همسرتون چطور لباس بپوشه و چجوری توی خونه
بگرده و موهاش چه حالتی باشه و...
همه ی برگه های پخش شده روی میز رو جمع کردم و از اتاق خارج شدم و از نازی خواستم از هم هشون کپی بگیره و بهم بده.
تا تموم شدن کار نازی کنار میزش منتظر موندم و با تموم شدن کارش هم هی کاغذا
رو ازش گرفتم و به سمت اتاق حسابداری رفتم.
به در باز اتاق حسابداری ضربه ای زدم و وقتی دیدم آرام توی اتاق نیست رو به
مبینا که پشت میز کارش وایستاده و بهم سلام کرده بود پرسیدم: پس خانم محمدی کجاست؟
_رفته آبدارخونه!
_آبدارخونه برای چی؟!
_رفته تا برامون چایی بیاره.
_مگه اینجا آبدارچی نداره؟
_چرا ولی....
نذاشتم مبینا حرفش رو تموم کنه و با عصبانیت به سمت آبدارخونه قدمای بلند
برداشتم.
جلوی در باز آبدارخونه وایستادم و به آرام که پشت به در و روی صندلی نشسته
بود و با مش باقر حرف می زد چشم دوختم. مش باقر که معلوم بود خند ه اش به
خاطر حرف آرامه بدون اینکه متوجه ی من بشه قوری رو روی سماور گذاشت و
گفت : تو دیگه باید فقط یه جا بشینی و دستور بدی نه اینکه بیای اینجا و
برای بقیه چایی ببری.
قبل اینکه آرام بخواد جوابی بهش بده مش باقر متوجه حضور من شد و با تعجب
رو به من گفت : آقا شما اینجا چیکار می کنین؟چیزی لازم دارین؟
با این حرفش آرام برگشت و به من که به سمتش می رفتم با تعجب نگاه کرد.
روبه روش نشستم و با جدیت گفتم : نمی دونستم تازگیا آبدارچی هم شدی؟!
به مش باقر که سینی به دست از آبدار خونه
قسمت (۱۱۹)
#دختربسیجی
خارج میشد نگاه کرد و با رفتنش گفت : کی گفته من آبدارچی شدم؟
_لازم نیست کسی بگه دارم میبینم دیگه!
با لحن آرومی و محتاطانه برای اینکه کسی صداش رو نشنوه گفت :چایی هایی
که مش باقر برامون میاورد یا سرد بودن یا خیلی پررنگ بودن و بعضی وقتا هم روی
استکانا لک دیده می شد برای همین هم ما تصمیم گرفتیم برا ی اینکه مش
باقر ناراحت نشه به بهانه ی اینکه نمی خوایم به زحمت بیوفته خودمون به
نوبت چایی بریزیم و امروز هم نوبت من بود که چایی ببرم.
_ولی چایی هایی که برای من میاره هم خوشرنگن و هم داغ و تمیز.
_خب شما آقای رئیس هستین و باید هم چاییتون داغ و خوشرنگ باشه.
به لحن بامزه اش خندیدم که از جاش برخاست به سمت سماور رفت و در همون
حال گفت: آقای رئیس افتخار میدن با هم چایی بخوریم ؟
_آرام تو تا کی می خوای منو آقا ی رئیس خطاب کنی و مثل غریبه ها باهام
حرف بزنی؟
_تا زمانی که از حالت آقای ر ئیس بودن در بیای.
توی دوتا لیوان شسته چایی ریخت و لیوانها رو روی میز گذاشت و با گفتن
الان بر میگردم از آبدارخونه خارج شد و خیلی طول نکشید که با یه ظرف توی
دستش برگشت و روبه روم نشست.
با تعجب و سئوالی نگاهش کردم که مشغول باز کردن در ظرف شد و در همون حال
گفت : اگه در این ظرف باز بشه پر از شکلاتای خوشمزه اس که می تونیم با چایی بخوریمشون.
با لبخند و به آرومی ظرف رو که آرام سعی داشت درش رو باز کنه ولی باز نمی شد
از دستش بیرون کشیدم و درش رو باز کردم و ظرف رو روی میز گذاشتم .
لیوان چاییش رو به دست گرفت و گفت: نمی خواین بگین برای چی اومدین
اینجا.
یه دونه شکلات از توی ظرف برداشتم و با اشاره به کاغذای روی میز جواب دادم: از
همه ی کاغذایی که بهم دادی کپی گرفتم و تو هم باید مثل من به تک تکشون
جواب بدی.
_نگین تو رو خدا!
_من از همین امشب شروع به جواب دادنشون می کنم و تا آخر هفته کامل شده
تحویلت می دم و از تو هم تکمیل شده تحویل می گیرم.
نفسش رو حرصی بیرون داد که من با لبخند بهش زل زدم و مشغول خوردن چاییم شدم.
قسمت(۱۲۰)
#دختربسیجی
فرداش به همراه مامان و آرام و مادرش کلی توی بازار چرخیدیم تا اینکه
تونستیم حلقه و لباس مجلسی برای آرام بخریم.
برای اولین بار بود که برای خرید لباس این همه راه رفته بودم بدون اینکه ذرهای
خسته بشم یا غر بزنم.
نگاه کردن به آرام که با ذوق به لباس ها نگاه می کرد و درموردشون نظر می داد برام
خوشایند بود و بدون هیچ حرفی به دنبالش از این مغازه به اون مغازه کشونده می شدم تا اینکه او لباس قرمزی که دامن کلوش و تزئین شد هاش با گیپور، تا روی پا میرسید رو انتخاب کرد و نظرم رو در موردش پرسید.
با تصور دیدن آرام توی لباس مجلسی قرمز، لبخند پت و پهنی روی لبم
نشست که مامان سقلمه ا ی به پهلوم زد و از طرف من گفت :خیلی قشنگه آرام
جان آراد هم ازش خوشش اومده.
آرام با تعجب به من نگاه کرد که لبخندی گوشه ی لبم نشست و به نشانه ی تایید حرف مامان، سرم رو تکون دادم.
چهارشنبه شب بود و من روی مبل کنار شومینه نشسته بودم و به سئوالایی که آرزو
طرح کرده بود جواب می دادم که آوا کنارم نشست و پرسید: چیکار می کنی که
دو ساعته سرت توی این کاغذاست و هر چی صدات می زنم نمی شنوی ؟
_کار خاصی نمی کنم! بگو چیکار داری ؟
_داداش میشه عکسش رو نشونم بدی؟!
مشکوکانه نگاهش کردم و گفتم : حالا چی شده که می خوای عکسش رو ببینی؟
_چیزه!... انقدر مامان و بابا در موردش حرف می زنن که کنجکاو شدم ببینمش.
_قبلا هم بهت گفتم که عکسش رو ندارم.
_خب یه دقیقه بگو برات بفرسته دیگه!
_باشه می گم برام بفرسته و وقتی فرستاد نشونت می دم.
لبخندی رو لبا ی آوا نشست و دوباره پرسید:حالا نمی خوای بگی جریان این
کاغذا چیه؟
_نه نمی خوام بگم حالا میزاری به کارم برسم یا نه؟
بهش خیره شدم و ادامه دادم: اگه می خوای عکس آرام رو ببینی اون گوشی من
رو بهم بده.
بدون هیچ حرفی گوشیم رو از روی عسلی کنارش برداشت و به دستم داد.
سئوالی نگاهش کردم که گفت:دیگه چیه؟!
_یعنی هنوز نفهمیدی مزاحمی؟
نفسش رو حرصی بیرون داد و از کنارم برخواست و رفت.