eitaa logo
صالحین تنها مسیر
247 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
7هزار ویدیو
273 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحین تنها مسیر
#پست_سوم 🧿 #واژگونی🧿 _عَطی جون من کلی التماس رکسانا رو کردم تا من اورده مهمونی ...فقط میخواستم بب
۴ 🧿 واژگونی🧿 * محسن کترے رو روے گاز میذاره . دربا ریتم خاصے زده میشه . محسن با لبخند سر تکون میده _از تو صحرا که آرامش نذاشتے ... دربازمیکنه ...یک دختر سبزه و با موهای فر مشکے و چشم هاے درشت  مشکے و دماغ عملے و لبهاے برجسته و پر از انرژے وارد خونه میشه _واے واے باورت میشه پیداش کردم ! صدای از پایین پله ها میاد _محسن جان شام بیا پایین ؟ محسن بلند میگه _سلام زن داداش دست دردنکنه ..چشم.. صحراروے مبل میشه و پاشو تکون میده بلوز و شلوار نخے تنش با طرح کیتے اون شبیه دختراے لوس کرده . _چی تو رو اینقدر خوشحال کرده که مثل  عروسڪ کوکے بپر بپر میکنے ‌. صحراسریع گوشے شو باز میکنه کنترل تلوزیون برمیداره  به گوشیش وصل میشه .. محسن توے قورے یکم چوب دارچین میریزه .. روی صفحه تلوزیون تصویر یڪ مهمانے میفته ...صحرابا ذوق میگه _ببین ببین ! محسن با دیدن افراد که با لباس لختے و سر برهنه تو جمع نشستن و موزیڪ تندے که پخش میشه اخم میکنه و کشدار میگه _صحرا... صحراتند و سریع با گوشے تصویر جلو میزنه و خیلے بامزه میگه نه ایناش نبین ..بزار.. محسن خنده اش میگره اب جوش و روے چوب هاے دارچین میرزه باعطر دارچین نفس میکشه ... _آهاآها امد ... محسن دوباره با اکراه به طرف تلوزیون سر برمیگردونه .. هنوزم با اخم به دخترے نگاه میکنه که چشمهاے روشنے داره و موهاے رنگ کرده اش دورش ریخته. _خوب؟ صحرابا ذوق میگه _این همون دختره است برات فیلمش  اوردم ببینے دوستم راست میگفت . محسن با اخم و کنایه دوتا فنجون تو سینے میذاره _چشم خان داداش روشن تو همچین دوست ها دارے که میرن همچین مهمونے ها ..! صحراچشم درشت کرد و با جیغ گفت _واے واے عمو ...به بابام چکار دارے اخه!من این فیلم گرفتم واسه اینکه باور نمیکردے این دختره یڪ جورایے مدیوم ! محسن تو فنجون ها چاے ریخت _بیخیال همش شارلاتان بازیه ؟ صحرابا اصرار گفت _نه به خدا دوستم میگفت من تو جیبم یڪ عکس مامانم بوده اون دختره تا روسرے که مامانم تو عکس سرش بوده رو بهم گفته .. بعدبا ذوق گفت _بیا ببین خودت ! محسن یڪ نیم نگاه به تلوزیون کرد _دلم نمیخواد زن نامحرم ببینم ! سحروارفته گفت _خوب عمو چجورے حرف مو باور میکنی؟ محسن با لبخند نگاهش کرد _برات چند تا کتاب میدم میخونے تا تو اون مغزت به جاے این اراجیف حقیقت بره  .. فنجون دمنوش به طرفش گرفت وقتے دید سحر پکر داره نگاهش میکنه لبخندے زد _باشه دختره لوس...به این دوستت بگو یڪ وقت از خانم غیب گو بگیره حضورے ببینیمش !.. سحربا خوشحالے جیغے کشید و به گردن محسن اویزون شد _مرسے عمو .. چای از داخل فنجون لب پر ریخت . _دخترخل و چل من فقط واسه این گفتم تا واقعیت برات مثل روز روشن بشه .. بااخم به نوڪ بینے سحر زد _دور دوست های این مدلے تم خط بکش ! سحربلند بلند خندید _نه بابا نگین دختر خوبیه ...تودلش هیچے نداره .. محسن مکث کرد انگار پرتاب شد به گذشته ...
_لباس بپوش بدو خونه ...حساب اون کفتار هم میرسم .‌ عطی با دست هاے لرزون مانتو و شال سرش کرد . نگنین جون _دارے میرے عطے جون ؟ عطی بدون اینکه نگاهش کنه تند تند دکمه هاے مانتوش میبست .. _من با دوستم فردا میایم ها یادت نره .. عطی بے حوصله اهومے گفت .. سوارماشین دویست و شیش اش شد و راهے اپارتمان مشترکے که تو بهترین برج شهر  با عطا داشت رفت . درباز کرد از این خونه و دیزاینش که کار عطا بود متنفر بود .. تواتاق خودش رفت ..حس میکرد رد دستمالے اون مردڪ روے تنش .. خودش تو حمام انداخت با گریه تنش سابید .. حسهاے وحشتناڪ گذشته سراغش امده بود .. جیغهاے خفه مے کشید تو سر خودش میزد . اینقدرتنش رعشه گرفته بود که زیر دوش اب داغ رفت .. حوله پیچید و بیرون امد . عطاپر اخم روے مبل نشسته بود . عطی بدون اینکه نگاهش کنه داخل کابینت دنبال قرص هاش میگشت . _گفتم بچه ها دهن مرتیکه رو سرویس کردن ! عطی بے اعتنا لیوان اب سر کشید و رو کانتر گذاشت زیر لب گفت _نوش دارو بعد مرگ سهراب .. عطاعصبانے گفت _بدم میاد من بے غیرت فرض میکنے ! عطی پوزخندے زد به طرف اتاقش رفت .. عطابا عصبانیت بلند داد زد _عطے احمق فقط یڪ سال دندون رو جیگر بزار تا بارمون ببندیم ...بزارچارتا معامله بکنم بعد جفتڪ بنداز ...اصلابعدش برو هر غلطے دلت خواست بکن ...بروبشو عابد و زاهد برو ور دست مامان زرے نماز و قران بخون .. عطی لبهاش از بغض و گریه لرزید ...هنوز تمام اون آیه هاے از حفظ که تو بچگے از سید آقا یاد گرفته بود یاد داشت ..انگارهرشب مرور اون ها دلش آروم میکرد . چشاش گرم خواب شد . ..... _عطی..‌عطی؟ چشم باز کرد سرش مثل توپ سنگین بود . _این نگین کیه صدبار به گوشیت و خونه زنگ زده ..تونوبت ملاقات داده بودے .. ازجا بلند شد و رو تخت نشست . پیشانیش ماساژ داد _آره ....ساعت چنده مگه ؟ صدای عطا امد _ده ...پاشومن باید برم شرکت .. کرختو بیحال بلند شد . یک حس عجیب داشت انگار یڪ سنگ گنده تو سرش بود . دستو صورتش شست چشاش هنوز از گریه سرخ بود . یک بلوز ابے با شلوار لے پوشید ..موهاشوشونه کرد ..موهای صاف و روشن اش . به چشمهاے سبزش خیره شد ‌‌. لباسهاے عطا رو از روے مبل هاے که هر کدوم یڪ رنگ بود برداشت ... دیوارهای قرمز و سیاه مبل هاے رنگے رنگے ...فرش سفید ...پارڪتهاے تیره و تابلوے یڪ سایه ...وچوب هاے بامبوے که داخل یڪ گلدون کریستالے بزرگ کنار مبل ها گذاشته شده بود . صدای زنگ امد .. دستی به موهاش کشید و در باز کرد .
🧿واژگونی🧿 *** صداے تیڪ تیڪ ساعت میومد عَطے از استرس رو تخت دراز کشیده بود و پاشو تکون میداد صداے خرناس هاے مامان زرے ولے اون نگاهش به مهتاب کم جون که از پنجره میتابید بود . نفس گرفت و بالش و زیر رو رو کرد روے خنڪ بالش لرز به تنش اورد . سعی کرد چشم ببینده ولے از ترس چشم باز کرد . یک بغض گنده راه گلوش گرفته بود .. تصویرهای از بچگے هاش پیش نظرش میومد وقتے چادر رنگے سفید سرش بود و پشت سر سید آقا به نماز ایستاده بود صداے سید آقا که با صوتے دلچسبے میگفت _عطیه جان .. اشک داغ از چشش چکید.. دوباره چشم هاشو محکم بست صداے نفس هاے حریصانه و شهوت آلود تو گوشش پیچید ..ازترس چشم باز کرد هنوز اون سیبیل هاے تا بناگوش جوگندمے و موهاے سفید یادش نمیرفت ...دوباره اشکش چکید ..توخودش جمع شد . اینقدربه پنجره زل زد که خوابش برد . _عَطی پاشو مادر ..پاشوناشتا بخور .. چشمهاشو باز کرد سفره صبحانه رو پهن دید لبخندے زد رو تخت نشست _ساعت چنده؟ مامان زرے توے یڪ استکان یڪ تکه نبات انداخت _نزدیڪ ظهر ..‌مگه امروز نمیخواستے برے جایے .. عطی با ولع سر سفره نشست _ نه ولش کن .. یک لقمه بزرگ نون پنیر تو دهنش گذاشت _عطا باز مخ یک  مشترے رو تیلیت کرده . خندیدو چایش هورت کشید _طرفم از اون مایه داره ..عطاهم باز بوے پول خورده دماغش .. مامان زرے سر تکون داد _بخور مادر بخور... گوشیش آلارم پیام امد . تاباز کرد یڪ پیام از یکے از مشترے هاش بود " سلام عطے جون من دوستم خیلے مشتاق تورو ببینه خیلے تعریفت کردم وقت میدے ؟" عطی بے اعتنا بقیه پیام هارو که مال مشترے هاش بودن  باز کرد که یا تشکر کرده بودن یا دعوت به مهمونے و وقت حضورے .. صدای باز شدن در امد . عطی پوفے کشید مامان زرے نگاهش از پنجره  به حیاط کشیده شد عطا وارد خونه شد . عطی تند تند مانتو و شلوار تنش کرد موهاشو بالاے سرش بست و شال بے قید و بند روے موهاے لخت و صافش انداخت . عطاوارد شد _از صبح صدبار زنگ زدم الان خبر مرگت بیدار شدے ! مامان زرے بهش چش غره رفت _بیا صبحونه بخور سر صبح سر آوردی! عطاسر بالا انداخت با اخم روے لبه تاقچه پنجره جاے همیشگیش نشست _زود باش مشترے دارے .. عطی سریع جوراب پاش کرد به طرف سفره رفت یڪ لقمه دیگه نون پنیر درست کرد و خورد .. مامان زرے رو بوسید تو درگاه در وایستاد _بریم . عطاچپ چپ نگاهش کرد _تومرض دارے شب مے موندے خونه خوب واسه چے امدے اینجا دختره دیونه فقط میخواد من از اون سر شهر بکشونه اینجا .. عطی نیش خندے زد ولے تو دلش کلے بخاطر همین اذیت کردن هاے عطا خوشحال بود . ماشن کوپه مشکے گرون قیمت عطا   سر کوچه پارڪ بود . عطاسوار شد و عینڪ به چشم زد . __اون پسره راضے نشد واسه شراکت .. نفس گرفت استارت زد . عطی بیخیال داشت ترڪ هاے و البوم هاے پخش ماشین عقب و جلو میزد تو دلش هم خوشحال بود نشده ‌ _بتونے نصرالهے رو راضے کنے خیلے خوبه اون خوب پول میریزه تو کار . عطی روے یڪ ترڪ موسیقے بے کلام  پلے زد _تهش چے ؟ عطااخم کرد _نمیخوام که پولشون بخورم ....پول از اونا فکر از من ... عطی پوزخند زد عطا عصبانے گفت _چهارتا تازه به دوران رسیده خورده به پستمون میترسن یڪ پاپاسی  سرمایه کنن خرن نمیفهمن پول پول میاره .. گوشی عطے زنگ خورد با دیدن اسم نگین اخم کرد زیر لب غر زد اه _جونم نگین جون .. دختره پشت تلفن از خوشحالے گفت _واے عطے عشقم صدبار گرفتمت بهت پیام دادم ...تورو خدا روم زمین ننداز یڪ نوبت واسه دوستم بده .. عطی یڪ طره موشو دور انگشتش پیچید _ماه دیگه وقتم آزاد تره ! صدای دختره امد _واے نه عطے جون ماه دیگه دیره .. عطاپوزخندے زد _دکتر جراح هاش ماه به ماه وقت نمیدن ..ببین به کجا رسوندمت عطے خانم .. عطی دندون روهم سابوند _تو هفته دیگه وقتم خالے شد بهت پیام میدم .. دختره با خوشحالے و کلے قربون صدقه تلفن قطع کرد . عطی کلافه تلفن روے داشبورد انداخت و صداے پخش زیاد کرد ولے انگار تمام سرش درد میکرد و مغزش داشت مثل کرم  از ترس ها و نفرت هاشے خاطرات گذشته خورده میشد
🧿واژگونی🧿 **** عَطے کلافه از اتاق بیرون امد . عطابا اخم نگاهش کرد به گوشیش اشاره کرد . عطی تند تند تایپ کرد _دوست احمقت پول که نداره بماند از اون بچه زرنگ هاست که درسته تو رو قورت میده از فکرش بیا بیرون . عطااخم کرد تند تند تایپ کرد _به جهنم ..توچرا اینقدر شکاری؟ عطی از اینکه تنش این مردڪ لمس کرده بود بغض کرد _واسه اینکه آدم نیستے هر حیوونے رو میارے تو دم دستگاهت ! عطااز دور بهش خیره شد رگ غیرتش باد کرد . _لباس بپوش بدو خونه ...حساب اون کفتار هم میرسم .‌ عطی با دست هاے لرزون مانتو و شال سرش کرد . نگنین جون _دارے میرے عطے جون ؟ عطی بدون اینکه نگاهش کنه تند تند دکمه هاے مانتوش میبست .. _من با دوستم فردا میایم ها یادت نره .. عطی بے حوصله اهومے گفت .. سوارماشین دویست و شیش اش شد و راهے اپارتمان مشترکے که تو بهترین برج شهر  با عطا داشت رفت . درباز کرد از این خونه و دیزاینش که کار عطا بود متنفر بود .. تواتاق خودش رفت ..حس میکرد رد دستمالے اون مردڪ روے تنش .. خودش تو حمام انداخت با گریه تنش سابید .. حسهاے وحشتناڪ گذشته سراغش امده بود .. جیغهاے خفه مے کشید تو سر خودش میزد . اینقدرتنش رعشه گرفته بود که زیر دوش اب داغ رفت .. حوله پیچید و بیرون امد . عطاپر اخم روے مبل نشسته بود . عطی بدون اینکه نگاهش کنه داخل کابینت دنبال قرص هاش میگشت . _گفتم بچه ها دهن مرتیکه رو سرویس کردن ! عطی بے اعتنا لیوان اب سر کشید و رو کانتر گذاشت زیر لب گفت _نوش دارو بعد مرگ سهراب .. عطاعصبانے گفت _بدم میاد من بے غیرت فرض میکنے ! عطی پوزخندے زد به طرف اتاقش رفت .. عطابا عصبانیت بلند داد زد _عطے احمق فقط یڪ سال دندون رو جیگر بزار تا بارمون ببندیم ...بزارچارتا معامله بکنم بعد جفتڪ بنداز ...اصلابعدش برو هر غلطے دلت خواست بکن ...بروبشو عابد و زاهد برو ور دست مامان زرے نماز و قران بخون .. عطی لبهاش از بغض و گریه لرزید ...هنوز تمام اون آیه هاے از حفظ که تو بچگے از سید آقا یاد گرفته بود یاد داشت ..انگارهرشب مرور اون ها دلش آروم میکرد . چشاش گرم خواب شد . ..... _عطی..‌عطی؟ چشم باز کرد سرش مثل توپ سنگین بود . _این نگین کیه صدبار به گوشیت و خونه زنگ زده ..تونوبت ملاقات داده بودے .. ازجا بلند شد و رو تخت نشست . پیشانیش ماساژ داد _آره ....ساعت چنده مگه ؟ صدای عطا امد _ده ...پاشومن باید برم شرکت .. کرختو بیحال بلند شد . یک حس عجیب داشت انگار یڪ سنگ گنده تو سرش بود . دستو صورتش شست چشاش هنوز از گریه سرخ بود . یک بلوز ابے با شلوار لے پوشید ..موهاشوشونه کرد ..موهای صاف و روشن اش . به چشمهاے سبزش خیره شد ‌‌. لباسهاے عطا رو از روے مبل هاے که هر کدوم یڪ رنگ بود برداشت ... دیوارهای قرمز و سیاه مبل هاے رنگے رنگے ...فرش سفید ...پارڪتهاے تیره و تابلوے یڪ سایه ...وچوب هاے بامبوے که داخل یڪ گلدون کریستالے بزرگ کنار مبل ها گذاشته شده بود . صدای زنگ امد .. دستی به موهاش کشید و در باز کرد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸سلام صبحتون بخیرومهدوی 🌸 امروز خود را معطر  می کنیم به عطر دل نشین صلوات بر حضرت محمد و آل مطهرش 💜✨ اَللّٰهُــمَّ صَلِّ عَلی ٰمُحَمَّدٍ        ✨💜 وَّ آلِ محمد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🍁✨یکشنبه تون عالی ✨از خـدا میخواهم 🌼✨هر آنچه آرزو داریـد 🍁✨بی دلیل نصیبتان شود ✨عشق و آرامش 🌼✨در کنارتان 🍁✨عزت و خوشبختی ✨همراهتان 🌼✨سلامتی و تندرستی 🍁✨همیشہ در وجودتان باشـد ✨یکشنبه تون زیبا و پر برکت 🌸 در پناه لطف خدا و عنایت حضرت محمد(صل الله علیه وآله) و خاندان پاک ومطهرش علیهم السلام 💜روزتون پر خیر و برکت ان شاءالله 🌸زیارت معصومین علیهم السلام روزی دنیا و آخرت شما ان شاءالله أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ چه دلنشین است صبح را با نام شما آغاز کردن و با سلام بر شما جان گرفتن و با یاد شما پرواز کردن... چه روح انگیز است با آفتاب محبت شما روییدن و با عطر آشنای حضورتان دل به دریا زدن و در سایه سار لبخند زیبایتان امید یافتن... ┄┅┄┅ ‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‌‎‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️دعای سلامتی اقا صاحب الزمان عج ✨﴾﷽﴿✨ اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏الیزابت مگیل رئیس دانشگاه پنسیلوانیا به علت خودداری از محکوم کردن شعار‌های دانشجویان این دانشگاه علیه جنایات و نسل کشی رژیم صهیونیستی مجبور به استعفا شد. پ.ن: لیبرال‌های غرب‌زده، لطفا بعد از دموکراسی و حقوق بشر کمی هم در مورد آزادی بیان برامون صحبت کنید 🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم ✍@tahlile_siasi@tahlile_siasi