eitaa logo
صالحین تنها مسیر
233 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
271 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴برکت در زمان ظهور امام زمان (عج) 🌹امام حسين عليه ‏السلام فرمودند: در بيان آنچه هنگام ظهور امام زمان (عج) رخ مى ‏دهد : بركت از آسمان به سوى زمين فرو مى ‏ريزد، تا آن‏جا كه درخت از ميوه فراوانى كه خداوند در آن می افزايد، مى‏ شكند. مردم ميوه زمستان را درتابستان و ميوه تابستان را در زمستان مى‏ خورند و اين معناى سخن خداوند است كه:(و اگر مردمِ آبادى‏ ها ايمان مى ‏آوردند و تقوا پيشه مى‏ كردند، بركت‏هايى از آسمان و زمين به روى آنان مى‏ گشوديم، ليكن تكذيب كردند) 📚الخرائج و الجرائح ج٢ ،ص٨۴٩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅نقش نماز در سلامت جسم ✍نقش نماز در سلامتی جسم انکار ناپذیر می باشد. خم شدن مکرر سر به پایین در هنگام رکوع و سجود، سپس بالا آمدن سر هنگام ایستادن و نشستن کمک می کند که خون بیشتری به مغز برسد. سجده باعث آسودگی و آرامش در فرد می شود و عصبانیت را کاهش می دهد.✔️ ⚡️مدت زمان ذکر سجده باعث تقویت عضلات صورت و گردن و ساق پا و ران ها می شود و به این ترتیب به جریان خون در قسمت های مختلف بدن کمک می کند.🌷 📚توصیه های پزشکی عارفان ص ۳۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋دیگر نوبت پروانگی ماست باید از پیله تن رها شویم 🦋 🦋پرواز به سویت را آغاز کرده ایم دُرست شبیه شاپرک ها ...🦋🦋 بافصل سوم رمان بانام‌ ها🦋 ادامه رمان فصل اول ودوم .... 🦋باما همراه باشید... تقدیم به نگاه زیباتون😊
صالحین تنها مسیر
"رمان #پرواز_شاپرکها🦋 #قسمت4⃣2⃣ مریم عروس مسیح شد. در آن لباس شیری رنگی زیبا شده بود، بیشتر از هر
"رمان 🦋 ⃣2⃣ روزهایش وقتی بدتر شد که حامله بود. و بدتر شد وقتی دخترکشان دنیا آمد. مسیح عجیب سختگیر بود و عجیب حساس آنقدر که مریم کلافه و خسته شد و به سایه پناه برد و اشکهایش را از پشت تلفن به دامن رفیق این روزهایش ریخت و درد دلش را سبک کرد. سایه بار و بندیلش را جمع کرد و فردای آن روز با اولین پرواز عازم مشهد شد. سیدمحمد با شنیدن ماوقع، ناباور، سایه را راهی کرد آن روز مریم از درد هایش گفت و سایه راه حل گفت. مریم گلایه کرد و سایه امید داد. اما همه چیز همان شب خراب شد و سایه شبانه عازم فرودگاه شد و منتظر اولین پروازی که جای خالی داشته باشد، نشست. مسیح به محض اینکه فهمید سایه به چه دلیل آمده مقابلش ایستاد و گفت: بهتره تو مسائل خصوصی مردم دخالت نکنید. من به کسی اجازه نمیدم به من یا زنم بگه این کارو بکن اون کارو نکن. سرتون تو کار خودتون باشه. شما اونقدر سرخود هستید که تنهایی هشتصد کیلومتر راه اومدید. زن من حق نداره اینجوری باشه. زن من، زن منه و اونجوری که دوست داریم زندگی میکنیم. و زمانی که سایه دهان باز کرد، او را از خانه بیرون کرد. مسیح: دیگه حق ندارین اینجا پا بذارید. من اجازه نمیدم زنم با هر کسی رفت و آمد کنه و خودسری رو یاد بگیره. مریم دخالت کرد: مسیح! و مسیح داد زد: ساکت باش!به اندازه کافی از دستت عصبانی هستم! تو به چه حقی فکرای مالیخولیاییتو واسه هر کس و ناکسی میگی؟ به چه حقی اجازه میدی تو زندگیمون سرک بکشن؟ احمقی مریم!احمق! بعد رو به سایه ادامه داد: بفرماییدبیرون!من نیاز ندارم خاله خان باجی ها تو زندگیم سرک بکشن. سایه کیف دستی اش را برداشت و رفت. مریم ماند و مسیحی که هیچ وقت حرفش دو تا نشد و اجبارهایی که سالها مریم با آنها زندگی کرد. گه گاهی با سایه تماس میگرفت و درد و دل میکرد اما هیچ وقت هیچ چیزی خوب نشد. بدتر از همه محمدصادقش بود که مرید مسیح بود وروز به روز بیشتر شبیه‌اش میشد. آیه مریم را از آن روزها بیرون کشید: ادامه دارد... نویسنده:👇 🌷
"رمان 🦋 ⃣2⃣ زینب دلش رضا نمیشه. میدونم محمدصادق رو دوست داره اما میترسه مریم لبخند تلخی زد: حق داره. محمدصادق خیلی شبیه مسیح شده. حق داره نخواد مثل من بشه. آیه دست مریم را گرفت: اینجوری نگو قربونت برم. مریم: حق داره بخدا. من خودم مخالف بودم بیایم خواستگاری، نه اینکه با شما مخالف باشم ها! زینب یادگار شهیده. دردونه ی آقا ارمیاست. با این رفتارها، میترسم منو شرمنده ی شما و پدرش کنن. اون روز هم مجبورم کردن زنگ بزنم برای اجازه خواستگاری، حالا هم که... فخری خانم روخدا بیامرزه رها که دید الان اشک از چشمان مریم جاری میشود گفت: خدا رحمتش کنه حالا بریم صبحانه بخوریم. بعدا مفصلا صحبت میکنیم مسیح بعد از بوسیدن صورت و دستان ارمیا،در کنارش نشست. دلتنگ برادرانه هایشان بود. دیدن این ارمیا سخت بود. آنقدر که دو سال گذشته را دوری و دلتنگی کرد. شاید اگر فخرالسادات ازدنیا نمیرفت، هنوز هم دور میماند تا دردبرادرش را نبیند. همین نبود یوسف برای قلبش بس بود. وضع ارمیا خارج از توانش بود. یاد آن روز در ذهنش غوغا کرد و مسیح به یاد آورد. ارمیا روزهای پایانی خدمتش رامیگذراند. سی سال خدمت، سی سال سختی، سی سال از خود گذشتگی، سی سال خانه به دوشی به پایان میرسید. ارمیا که فوق لیسانسش را در دافوس (دانشکده فرماندهی و ستاد که به طور مخفف دافوس گفته میشود) گذرانده و پایان نامه اش غوغا کرده بود، پس از آن اخذ درجه دکترا از دانشگاه عالی دفاع ملی دوباره دعوت به همکاری شد. مسیح اما به همان دافوس اکتفا کرده بود. ارمیایی که همیشه مشغول بود و شب و روز برایش فرق نداشت. همیشه کار بود و کار. بالاخره بعد از مدتها توانست چند روزی مرخصی بگیرد و با خانواده عازم مشهد شد. مسیح یادش بود که چقدر خوشحال از آمدن برادرش بود. هر چه بیشتر خدمت میکردند، کارشان سخت تر حساس تر میشد و دیدار هایشان دورتر و دورتر میشد ادامه دارد... نویسنده:👇 🌷
📿🌺🍃 🌺 💠 حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم): ✍ بدانید هیچ چیزی مؤمن را به خدا نزدیک نمی کند، مگر آنکه 🔸 نماز شب 🔸 تسبیح و تهلیل گفتن 🔸 استغفار و گریه های نیمه شب 🔸 خواندن قرآن تا طلوع فجر 🔸 متصل نمودن نماز شب به نماز صبح، 👌 پس هر که چنین باشد او را بشارت می دهم به فراوانی روزی که بدون رنج و زحمت و زور بازو بدستش آید. 📚 ارشادالقلوب، ج۲، ص۱۷و۱۸ 📖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃ای که به تو بی نیاز شوند ✨و از تو بی نیاز نباشند 🍃به تو رو آورند و از تو رو بر نتابند ✨از سر شور و شوق، 🍃آهنگ تو کرده ام و با دلی مطمئن، ✨به تو امید بسته ام 🍃تمنای من از تو هر چند زیاده باشد ✨در برابر غنای تو ناچیز و اندک است 🍃که دست عطایت ✨از هر دستی گشاده تر و برتر است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا