eitaa logo
صالحین تنها مسیر
249 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
7هزار ویدیو
273 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحین تنها مسیر
🍀#آشتی با خدا ١٨ در اين بحث روشن مي شود انسان در طول زندگي بايد مراقب باشد كه از خودِ اصيل خود غا
🍀 با خدا ١٩ وقتي كه انسان به «خود»ش رجوع كرد احساس مي كند كه داراي يك «منِ» برتر است؛ 🌿 حال اگر جواب نيازهاي آن «من» برتر را بدهد به ثمر مي رسد و گرنه با فعاليت هاي زيادي هم که انجام دهد در نهايت احساس بي ثمري مي کند و متلاشي مي شود. 🍀🌿 همة پيام بحث فطرت، همين است! که بايد پيام فطرت را شناخت و از آن تبعيت کرد تا انسان خود را در زندگي شکست خورده نيابد. فطرت انسان، خداپرست است و با خدا آرامش مي يابد و كسي كه جواب فطرتش را ندهد همواره در زندگي متزلزل است.🍀🌷 به عبارت ديگر خداخواهي نياز روحي و روحاني هر فردي است. كل دنيا براي انسان يك وسيله و ابزار است، مانند يك عصا براي اوست؛👌 خوب و يا بدبودن دنيا هم بستگي به نحوة استفاده ما از آن دارد. يک نفر از عصا به عنوان تکيه گاه استفاده مي کند تا خود را به خانه برساند، نفر ديگر هم ممکن است از عصا به عنوان يک چوب محکم استفاده کند و بر سر مظلومي بزند. 👀🐾 خانه و مدرك و زمين و به طور كلي دنيا همانند عصاست و خود به خود حقيقتي ندارند كه داشتن يا نداشتن آن ها مهم باشد يا بتواند در آرامش انسان تأثير بگذارد. مثلاً برق كه توسط اديسون اختراع شد مورد استفاده همه انسان ها قرار مي گيرد؛ از متدينين گرفته تا جنايتكاران، و چه بسا جنايتكاران، استفاده بيشتري از آن بكنند. 🌠 داشتن يا نداشتن دنيا هم مثل همين برق است، نمي توان گفت كسي كه دنياي بيشتري دارد به مقصد نزديك تر شده است. 💐 در حالي که شما تجربه کرده ايد كساني كه از مقصد حقيقي دورترند بيشتر اسير دنيا هستند. 😑 تنوع طلبيِ افراطي اهل دنيا که به هيچ وجه از دنيا قانع نمي شوند، نشانة همين حقيقت است. چون از طريق دنيا به آرامش حقيقي دست نيافته اند، خودشان را با آرامش هاي خيالي مشغول كرده اند و لذا هر از چندگاهي با يك امر خيالي به طور موقت آرام مي شوند و زود هم آن را از دست مي دهند و به سراغ چيز ديگري مي روند تا به خيال ديگري مشغول شوند. ⛔💠 كسي كه اهل دنياست و خانه ندارد، در ابتدا به داشتن يك خانه بسيار كوچك هم راضي مي شود، اما وقتي آن را به دست آورد و مدتي با خيال آن خوش بود، چيزي نمي گذرد که به خيال داشتن خانة بزرگ تري مي افتد. 💒🏩🏤 خانه اش را هم كه بزرگ كرد به خيال تغيير دكوراسيون آن مي افتد، حتي موقعي كه پير مي شود و بايد آمادة مرگ و ابديت باشد همچنان در پي آن است که وامي بگيرد و خانه اش را خراب کند و از نو بسازد، زيرا کسي که اهل دنيا است از هيچ چيز راضي نمي شود و به آرامش دست نمي يابد. 🌾 اما در زندگي ديني چون فطرت انسان به آنچه مي خواهد مي رسد ديگر در زندگي او آن نوع تنوع طلبيِ افراطي مطرح نيست، زيرا هرچه انسان بيشتر به سوي خدا برود و بيشتر به او نزديك شود بيشتر احساس مي کند به مقصدش رسيده است 🌟 و لذا هرگز آن را تغيير نمي دهد. امام خميني«(ره)» چهارده سال و اندي در نجف زندگي کردند، وقتي كه به ايشان مي گويند: «كنار شط بسيار زيبا شده است، سري به آن جا بزنيد تا سرحال شويد»،🍀🌸 حضرت امام«(ره)» کار خودشان را مي کنند و همچنان هر روز مسير مسجد و مَدْرَس و حرم را ادامه مي دهند، چون با اميرالمؤمنين(ع) و با خداي اميرالمؤمنين زندگي مي كنند و گرفتار دنيا نيستند که هر روز به اميد به دست آوردن نشاطي از طريق خيالي به کاري دست بزنند. گفت: آن كه در خانه اش صنم دارد گر نيايد برون چه غم دارد ادامه دارد... استاد طاهر زاده @saLhintanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
شاهد: #ملاقات_با_خدا 43 🌺✔️ تقوا یعنی خدا برنامه بده تا "مَن" از بین بره و نابود بشه...‌. 🔵 جابر
45 💢 مثلا طرف میگه من پنجمِ ماهِ قمری میخوام برم اعتکاف! 🔸میگم آخه عزیزم دستور اینه که یا اواسطِ ماه رجب بری یا بیستمِ ماهِ رمضان! هیچ کجا دستور نرسیده که پنجم بری! ⭕️میگه نه "من دلم میخواد" پنجمِ ماه برم! 🔹چی؟؟! دلت میخواد؟ خب برو.... امّا فایده ای نداره برات.... 🚫 میگه خب باشه همون بیستم میرم که خدا دستور داده . امّا خب پدرم میگه نمیخواد بری ولی من میرم !!! 😒 ☢ نه عزیزم بازم نشد! حالا که "پدرت دستور داده باید اطاعت کنی"👌 🌺 46 🔺آخه پدرم که اصلاً اهل نماز نیست! اون به فکر اینه که من کاراش رو بکنم... 🔶 نه بازم باید بری دنبالِ دستور. ✨✅ نترس! اینقدر که این "دستور گوش دادنِ تو" نورانیت بهت میده ، اون اعتکاف رفتنه نورانیت نمیده ❣تو برو دنبالِ از دستور❣ 🔚 خلاصه این وضعیتی هست که شما باید تا آخرین لحظه زندگیت ادامه بدی .‌تا آخرِ عمرت وضعیت همینه👇 هی باید منتظرِ رسیدنِ دستور باشی. 🚨 مراقب باش یه وقت شیطان گولت نزنه که دنبالِ "خوب بودن" بری!👉👿 خوب بودن فایده ای نداره ! ⬅️ تو باید دنبالِ "اطاعت از دستور" بری. 🔷 اگه دنبالِ خوب بودن بری، خودت رو خراب میکنی...... 🌺 @IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠اگر یک شخص غنی که به او اطمینان و اعتماد داري، به تو بگوید نگران نباش و غصه ي بدهی هایت را نخور، خیالت راحت باشد، من هستم؛ ببین این حرف او چقدر به تو آرامش می بخشد و راحت می شوي ! خداي مهربان که غنی و تواناست به تو گفته است : أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَه: آیا خداوند براي کفایت امور بنده اش بس نیست؟ یعنی: اي بنده ي من، براي همه ي کسري و کمبودهاي دنیوي و اخروي ات من هستم. این سخن خدا چقدر انسان را راحت می کند و به او آرامش می بخشد؟ لذاست که فرمود: أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب: دل ها با یاد خدا آرامش می یابد. 📚مصباح الهدی ص 179 💠✨💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#برنامه_جامع_تربیت_دین55 🔵🌺⭕️💝 #برای_عبد_شدن 25 "هویت انسان عبد هست" 🔷ببینید عبد بودن ما انتخابی نی
🔵🌺⭕️💮💖 26 "عبد یعنی قطع ارتباط با غیر مولا" ✨اگه دقت کرده باشید مهم ترین نکته ای که نماز داره "قطع ارتباط با دیگران" هست. ☺️همه برن کنار من اومدم که خودم باشم و مولای خودم... آخه من عبد هستم...😊 💮چرا توی نماز نباید سرمون رو بچرخونیم؟ ➖ برای اینکه مدام حواست باشه که تو عبد هستی و مقابل مولایی.☺️ 💮چرا نگاهت باید به محل سجده باشه؟ ➖ چون عبد ، خیلی باید مودب باشه. نباید جلوی مولا پلک هاش بره بالا...☺️ 💮هر حرکت اضافی در نماز مکروهه. چرا؟ برای اینکه عبد باید دربست در اختیار مولا باشه..☺️ 👈انصافا این لطف خدا نیست که نماز رو به طور روزانه و در پنج نوبت واجب کرده؟❓ واجب کرده که همیشه یادمون باشه که قراره عبد باشیم.✔️✅ 🌺عبد هم یعنی پر لذت ترین مقام دنیا.🌺 مراقب باش از عبد بودنت کوتاه نیای ها؟! 💮چرا میفرماید باید الفاظ رو دقیق و درست تلفظ کنی؟ ➖چون خدا ما رو آدم حساب کرده. بهمون احترام میذاره. شما خودت جلوی یه انسان بزرگ میخوای صحبت کنی اما غلط و اشتباه حرف بزنی این برات زشت نیست؟ خودت رو کوچک نمیکنی؟😒 ➖خداوند متعال میخواد بنده اش در اوج احترام باشه. آخه به خاطر عبدش همه ی فرشته ها رو به صف کرد تا براش سجده کنن... تو خیییلی برای خدا مهمی...🌺🌸🌷 خییییلی.... تو عزیز دل خدایی....💖 اینو میدونی؟! 🌱✅➖➖💖 🌺تنهامسیر آرامش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🔹 #او_را ... ۶۱ با احساس حالت تهوع از خواب بیدار شدم. نورِ کم جونی تو اتاقک افتاده بود. سرم همچنا
🔹 ... ۶۳ بازم هوا رو به سردی میرفت. در حالیکه میلرزیدم ،دستامو بغل کردم و به اون دوتا نگاه کردم! حالت چهره ی اون یه جوری شده بود! فکر کنم باعث آبروریزیش شده بودم😓 محترمانه دستشو برد به طرف پیرمرد -سلام آقای کریمی! پیرمرد سرشو تکون داد و به اون دست داد! -سلام حاج آقا...!! رو به من گفت -دخترم من دیگه میرم. خداحافظ... خداحافظ حاجی...! و در حالیکه سرشو تکون میداد و نچ نچ میکرد،سریعا از ما دور شد‼️ با چشمای پر از سوال به اون نگاه کردم! سرش پایین بود بعد چند لحظه کتی که تو دستش بود گرفت سمتم -هوا سرده،بپوشید زود بریم... با شرمندگی سرمو انداختم پایین -فکر کنم خیلی براتون بد شد😢 با دست چپش،پیشونیشو ماساژ داد و کلافه لبخند زد! -نه... نمیدونم... بالاخره کاریه که شده! اینو بگیرید بپوشید،سرده کت رو از دستش گرفتم، با همون لبخند روی لبش ،آسمونو نگاه کرد و زیر لب یه چیزی گفت که نشنیدم! بعد سرشو تکون داد و گفت "بریم" هنوزم حالم بد بود اتفاق چنددقیقه پیش،حسابی به همم ریخته بود! تصور اینکه اگه اون پیرمرد نمیرسید... اگه صدامو نمیشنید... یا حتی اگه "اون" نبود... اون!! حتی اسمش رو هم نمیدونستم! تا ماشین تو سکوت کامل،کنار هم قدم زدیم. کتشو دور خودم پیچیده بودم اما هنوز سردم بود! هوا کم کم داشت تاریک میشد، حتی فکر به این که قرار بود شبو تنها اینجا بگذرونم، تنمو میلرزوند😥 ماشینو روشن کرد و بعد حدود پنج دقیقه ،نگه داشت. صدای اذان از مسجد کنار خیابون به گوش میرسید... -میشه ده دقیقه،یه ربع اینجا باشید تا من برم و بیام؟؟ سرمو انداختم پایین! -ببخشید که بازم مزاحمتون شدم😔 -نه خواهش میکنم... اینطور نیست!! -برید به کارتون برسید! نگران من نباشید! -ببخشید... اگر واجب نبود ،تنهاتون نمیذاشتم! سرمو تکون دادم و لبخند محوی زدم... با آرامش از ماشین پیاده شد و سرشو از پنجره آورد تو -لطفا درها رو از داخل قفل کنید که خیال منم راحت باشه، شیشه رو هم بدین بالا. زود میام! درها رو قفل کردم و شیشه رو دادم بالا، سرمو به سمت پنجره برگردوندم و دیدم که رفت توی مسجد...! ضعف و گرسنگی،به دلم چنگ مینداخت! کلافه بودم از اینکه دستم به جایی نمیرسه. نه گوشی نه کیف پول نه ماشین نه لباسام.... دستم از همه چی کوتاه شده بود! چقدر سخت بود اینجوری زندگی کردن! امشبم باید میرفتم خونه ی اون؟؟ نه😣 پس خودش چی! هیچوقت تا بحال مزاحم کسی نشده بودم... حس اینکه بخوام سربارش باشم،اعصابمو خورد میکرد! به غرورم بر میخورد... به سرم زد تا نیومده برم! اما فقط در حد فکر باقی موند!! آرامشی که تو این ماشین و اون خونه بود، دست و پامو برای رفتن شُل میکرد! بعدم کجا میتونستم برم؟؟ مگه صبح نرفتم؟؟ چیشد!؟ دوباره خودم به دست و پاش افتادم که بیاد کمکم! با صدای تقه ای که به شیشه ماشین خورد،از ترس پریدم! اینقدر غرق فکر بودم که ندیدم از مسجد اومده بود بیرون! دستشو به نشونه معذرت خواهی گذاشت رو سینش و پایینو نگاه کرد! تازه فهمیدم سوییچ رو نبرده و تو ماشین گذاشته!!! چقدر این آدم عجیب غریب بود!😕 درو براش باز کردم و بابت حواس پرتیم ازش معذرت خواستم...🙏 -خواهش میکنم،شما ببخشید که ترسوندمتون!! -نه...!تقصیر خودمه که همش تو فکر و خیال سیر میکنم!😒 ماشین رو روشن کرد و یکم با سرعت خیابونو دور زد. احتمالا میخواست قبل اینکه آشنای دیگه ای منو کنارش ببینه از مسجد دور شه!! -چه فکر و خیالی؟ -بله؟؟ -ببخشید...خواستم بدونم چه چیزایی ذهنتونو اینقدر مشغول کرده! سرمو به شیشه تکیه دادم و به خیابون چشم دوختم... -فکر بدبختیام! -ببینید... من دوست دارم کمکتون کنم! برای این لازمه که بدونم چه اتفاقی برای شما افتاده! -ممنون ولی نمیتونید کمکی کنید... هیچکس نمیتونه کمکم کنه جز مرگ!! -واقعا اینطور فکر میکنید؟! -‌اره... یا چیزی شبیه مرگ... مثل یه خواب طولانی! یا شایدم فراموشی! -واسه همین دست به خودکشی زدین؟! سرمو به نشونه تایید، تکون آرومی دادم و یه قطره اشک از گوشه ی چشمم سر خورد ...! -میشه... میشه بپرسم اون زخم... یعنی صورتتون چی شده!؟ اونم خودتون...؟ چشمام پر از اشک شد و دستم رفت سمت صورتم... دستم که به زخم یادگاری عرشیا میخورد،قلبم میسوخت و گلومو بغض میگرفت😞 در حالیکه سعی داشتم جلوی اشکامو بگیرم لبمو گاز گرفتم و سرمو بالا بردم! "محدثه افشاری" ❤️ 🔹 ...۶۴ کنار یه رستوران نگه داشت -ببخشید،امشبم مثل دیشب باید غذای بیرون رو بخوریم! کل روزو دنبالتون بودم، وقت نشد برم خونه و غذا درست کنم!😅 از لحن حرف زدنش و همچنین حرفی که زده بود خندم گرفت!☺️ -معذرت میخوام که اینقدر باعث دردسرتون شدم! ولی نگران من نباشید! معده ی من به غذای رستوران عادت داره!😏 -مگه شما... خانوادتون که همین شهر زندگی میکنن!! -هه! خانواده😏 چند لحظه ای سکوت کرد -چی بگیرم؟ چه غذایی دوست دا