فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری تقدیم به امام حسن مجتبی علیهالسلام در دیدار شاعران با رهبر انقلاب:
شمشیر تو در نیام گل کرد؛ از صلح تو صد قیام گل کرد
🏷 #دیدار_شاعران و اساتید ادبیات فارسی
صالحین تنها مسیر
ناحلہ قسمت_سی_و_هفتم _نمیدونم دیشب یه خواب عجیبی دیدم +خلاصه من که نیستم! مامانتم همینطور پس در نه
ناحلہ
قسمت_سی_و_هشت
آروم گفتم
_قسمتُ خودمون میسازیم.
انگار که شنید پاشو گذاشت رو گاز و با تمام وجود گاز داد
یه لبخند پیروزمندانه نشست رو لبم
یه حسی بهم میگفت نمیرسم ولی به قول بابا هم فال بود هم تماشا!!
بعدِ یه ربع تا بیست دیقه رسیدیم دم هیئت.
خلوت بودنِ خیابون هیئت نشون از تموم شدن مراسم میداد.
با حالت اشکبار رو به بابا گفتم
_اه دیدینننن چرا اخه انقدر دیرررر
حالا دیگه ساعت نُهِ!!! نه !
+خب حالا برو ببین شاید کسی باشه.
_نه دیگه دست شما درد نکنه ممنون لطف کردین تا همینجاشم
برگردین خونه لطفا.
بابا سوییچِ ماشینو زد که دیدم یکی از در هیئت اومد بیرون
بلند گفتم
_عههههه نگه دارین یه دقیقه
این و گفتمو از ماشین پریدم بیرون
دلم یه جورِ خاصی شد .
هیچ وقت تو عمرم این حسُ نداشتم.
ناخودآگاه کشیده شدم سمت در ورودی.
به اونی که از هیئت اومد بیرون گفتم
_هستن هنوز ؟
سرشو تکون داد و گفت
+تو مردونه!!! ولی مراسم تموم شده.
کفشمو در اوردم و رفتم قسمت آقایون.
یه جای خیلی بزرگ بود .
انتهاش یه سری آدم جمع شده بودن .
بدون اینکه به دور و برم نگاه کنم اروم قدم بر میداشتم .
که یه دفعه همه بلند شدن
یه صدای آشنا گف
+آروم بچه هآ آروم بلندش کنید!!!
بسم الله
یه یاعلی گفتنو تابوتو بلند کردن و گذاشتن رو شونشون .
حس کردم قلبم داره میاد تو دهنم.
بی اختیار قدمامو تندتر کردم و رفتم سمتشون
اوناهم دیگه حرکت کردن
چند قدمِ اخرِ باقی مونده رو دوییدم
که همه نگاشون زومشد رو من
با هول و ولا دنبال آشنا میگشتم که دیدم محسن زیر تابوتُ گرفته...
با چشایِ پر اشک نگاهش کردم اونم نگاهم کرد .
دیگه اشکام سرازیر شد ملتمسانه گفتم
_آ...آقا محسن....!!
اطرافشو نگاه کرد
_با شمام. میشه خواهش کنم یه دیقه نرید؟
همه با چشایِ گرد زل زدن به من.
_خواهش میکنم یه دیقه شهیدُ بزارید زمین من به زور خودمو رسوندم اینجا .
دیگه وایستاده بودن .
مردد نگام کرد و نگاشو برگردوند یه سمت دیگه که صدای ریحانه رو شنیدم .
+عه اومدی ؟ چرا انقد دیر؟
_میگمبرات بعدا.
میشه به اینا بگی فقط یه دیقه اجازه بدن منم ببینم شهیدُ؟
ریحانه با چشاش یه سمتُ نگاه کرد برگشتم طرف زاویه دیدش.
که دیدم داره به یه پسری که لباس چریکی بسیجی تنشه نگاه میکنه .اول نشناختم بعد که بیشتر دقت کردم فهمیدم محمدِ!!!
به محسن نگاه کرد و سرشو تکون دادو خودش رفت ...
محسن اینام که زیر تابوتُ گرفته بودن اروم گذاشتنش زمین و رفتن کنار!!
به ریحانه گفتم
_میشه کنارش بشینم؟
وضو دارم به خدا!
+بشین عزیزم بشین.
فقط یه خورده سریع تر دیرشون شده!
_قول میدم.
یه لبخند به من زد و ازم دور شد
ادمایی هم که اطرافم بودن ازم فاصله گرفتن.
وایستادم کنارش.
بهش نگاه کردم .
همونی که تو خوابم دیدم .
تو یه تابوت که دورش پرچم ایران پیچیده بود از همونایی که تو تلویزیون نشون میدادنُ تو پیج محمدم دیده بودم
روش نوشته بود
"شهید گمنام"
(۱۸ ساله)
ناخوداگاه اشکام میریخت رو گونم .
شوری اشکمو رو لبم حس کردم.
نمیفهمیدم چرا گریم گرفته!!
از همه مهم تر نمیدونستم چرا به این شدت.
سعی کردم اشکامو پنهون کنم که کسی متوجه نشه .
به تابوت نگاه کردم .
اروم گفتم
_تو همونی که دستمو گرفتی؟
کمک کردی اره؟؟
تویی پسر حضرتِ زهرا؟
تو پستای این بچه ها خوندم تو بچه حضرت زهرایی!!
اره؟
درسته که میگن آرزوهارو براورده میکنی؟؟
اسمش چی بود اها همون"حاجت"
تو منو دعوت کردی مراسمت!!؟
منِ بی سروپا!!!؟
من لیاقت داشتم؟
سرمو گذاشتم به حالت سجده رو تابوتُ بوسیدمش.
دوباره نگاش کردمو دستمو اروم روش حرکت دادم
_پس حالا که گرفتی دستمو ول نکن!!
اینو گفتمو ازش فاصله گرفتم که دوباره اومدن سمت تابوتُ بلندش کردن.نشستم گوشه ی هیئت و به رفتنشون نگا کردم.
پاهامو تو بغلم جمع کردم و اشکامو پاک کردم. سرمو برگردوندم گوشه ی دیگه ی هیئت که محمد با ریحانه نشسته بود.
ریحانه با دیدن من خواست از جاش پاشه که محمد نزاشت.
گوشه چادرشُ گرفت و بوسید و از جاش پاشد و دنبال تابوت رفت.
بهش خیره شدم این لباس جذبشو بیشتر میکرد.
میترسیدم بفهمه دارم نگاش میکنم.
چقدر خوشگل تر و خوشتیپ تر از قبل.
انگار میدرخشید.
داشتم رفتنشو تماشا میکردم که ریحانه صدام کرد
+نگفتی دختره؟؟
چیشد اومدی؟
تو که گفتی نمیای
ناحلہ
قسمت_سی_و_نه
حرفشو قطع کردمو
_خیلی سخت اومدم ریحانه
خیلییی
+عه پس خوشا به حالت
چقدر قشنگ طلبیده شدی تو دختر بهت حسودیمشد
تک و تنها
آرزوم بود اینجوری
_فقط همین تعداد اومدن ؟
+اووو نه بابا خدا رو شکر خیلی زیاد بودن
مراسم تموم شده الان!!
_اره میدونم
+نبودی کههههه اصلا جا نبود واسه نشستن
هم اقایون هم خانوما اصلا یه سریا بیرون واستاده بودن
به لطف داداشم مراسم وداعشونو اینجا گرفتیم.
خیلیم باشکوه شد.
_نامرد چرا نگفتی تشیعشون کیه؟
بهت زده نگام کرد
+تو که همینشم نمیخواستی بیای!!
_خب بابام
متوجه شد منظورمو برا همین دیگه ادامه نداد
مشغول صحبت بودیم که از تو جیبش یه شیشه ای در اورد و سمتم دراز کرد .
+بیا عزیزم. اینو برا مهمونا درست کردیم. فقط یه دونه موند گفتم یادگاری نگه دارم. ولی مث اینکه قسمتِ تو بود .
ازش گرفتمو عجیب نگاش کردم که با صدای بابام وحشت زده برگشتم سمت در
ابروهاش به هم گره خورده بود
+اومدی شهید ببینی یا ....!؟
نمیخاستم بیش تر از این آبروم بره.
_اومدم پدرجان اومدم.
اینو گفتمو از ریحانه خداحافظی کردم و پشتِ بابا رفتم بیرون.
سوار ماشین شدمو رفتیم.
تو راه شیشه رو باز کردم که ببینم چیه.
یه نامه پیچیده که با یه خط خیلی کوچولو نوشته بود
"به حرمتِ خونِ این شهید !تو امانت داری خیانت نکن!!!تو نزار چادرِ مادرش ایندفعه تو کوچه ها خاکی شه!!!تو زمینه ی حضور گلِ نرگسُ فراهم کن!!!!
آخی چه متن قشنگی!!
ولی !!چادرِ مادرش؟
امانت؟
شیشه رو سروته کردم یه کاغذ دیگه ازش افتاد تو بغلم.
خیلی کوچیکتر از قبلیِ بود.
بازش کردم
نوشته بود
"به نیت شهید ۱۰۰ صلوات سهمِ شما"
مشغول فرستادن صلواتام بودم که رسیدیم خونه!
محمد:
_ بچه ها اروم اروم بلندش کنید!
بسم الله
یاعلی گفتنو پاشدن
که یه صدای دوییدن توجه همه رو جلب کرد.
همه برگشتیم سمت صدا.
دقت که کردم دیدم همون دوست ریحانس.
واسه چی اومده اینجا الان ؟
اگه واسه مراسم میخواست بیاد که تموم شده .
تازه ریحانه هم گفته بود که نمیاد کلا.
روشو کرد سمت محسن .حس کردم حالش بده.
به اسمِ کوچیک صداش زد.
+آقا محسن؟
هممون تعجب کردیم.
این بچه سرجمع یه بار با محسن بیشتر هم کلام نشد چرا انقد گرم گرفته؟
+ببخشید با شمام میشه خواهش کنم یه دقیقه نرید؟
با محسن چیکار داره!!
میخواستم ریحانه رو صدا کنم بیاد دوستشُ جمع کنه که ادامه داد.
+میشه یه دیقه شهیدُ بزارید زمین!!!؟؟
من به زور خودمو رسوندم اینجا.
ریحانه بهش نزدیک شد
+عه اومدی؟؟؟ چرا انقدر دیر؟؟؟
سرشو برگردوند سمتش
_میگم برات بعد.
الان میشه به اینا بگی فقط یه دیقه اجازه بدن منم ببینم شهیدُ؟
ریحانه برگشت سمت من و سرشو تکون داد به معنی اینکه بگو شهیدُ بزارن زمین.
با تردید نگاشون کردم و به محسن اشاره زدم همین کارو کنن و خودم رفتم گوشه ی انتهایی هیئت و نشستم.
سرم از شدت درد در حالِ انفجار بود.
اما دلم میخواست ببینم این دختره چه واکنشی نشون میده .
بچه ها تابوتُ آروم گذاشتن روزمین و یه خورده ازش فاصله گرفتن.
دیدم زانو زده جلوش.
به شدت گریه میکرد...
بعدِ چندثانیه سرشو گذاشت رو تابوت .
دلم میخواس بزنم تو سرم واسه قضاوت عجولانم!
از کنار شهید بلند شد .
با انگشتم به محسن اشاره زدم که برن.
دوباره همه نشستن و با بسم الله و یاعلی شهیدو بلند کردن و بردنش بیرون تو جیپ گذاشتن.
خیلی خسته بودم حتی نمیتونستم از جام پاشم.
ولی به حال این دختره غبطه میخوردم.
همچین یه بارَکی اومد .
یه بارکی با شهید تنها خلوت کرد ....
ریحانه اومد کنارم نشست
برگشتم سمتش و
_چیه؟ چرا اومدی پیش من؟
چرا نگفتی به دوستت داره میاد چادر سر کنه ؟
این که خوبه که. خب پس حتما میدونه شهید حرمت داره.
بسته فرهنگیمونو دادی بهش؟
چش غره دادو
+چقد که تو حرف میزنی اه.
باشه بعد تعریف میکنم برات.
از جاش پاشد و میخاست بره که صداش کردم.
_ریحانه
برگشت طرفم
+باز چیشده؟
پَرِ چادرشو گرفتمو بوسیدم.
_مرسی که انقد گُلی!
یه لبخند عمیق نشست رو لباش.
به همون اکتفا کرد و رفت سمت دوستش که حالا تقریبا به موازات ما اون طرف حسینه نشسته بود.
از جام پاشدم و رفتم سمت در.
که دیدم محسن منتظر نشسته.
+کجایی حاجی بیا دیگه اه این دختره آبرومونو برد.
کج و کوله نگاش کردمو و با خنده گفتم
_چیزی نگفت که بیچاره.
این و که گفتم با مشتش زد رو بازوم .
بچه ها دورِ جیپ جمع شده بودن .
تک تک همشونو به گرمی بغل کردمو ازشون به خاطر زحمتایِ امروز تشکر کردم.
به راننده ی جیپ هم دست دادم و سلام علیک کردیم.
ناحلہ
قسمت_چهلم
به سرهنگ و بقیه بالا دستیا هم دست دادم و ازشون خداحافظی کردم.
راننده ماشینُ استارت زدو حرکت کرد.
بقیه بچه های سپاه هم دورش با موتور و ماشین راه افتادن.
تو شلوغیا چشَم خورد به بابای همون دختره.
دلم نمیخواست باهم هم کلام و هم نگاه شیم.
انقدر نگاش نافذ بود که حس میکردم همه ی مغزمو میخونه
از یه طرفم حس میکردم دختره جریان اون شب هیئت و برا باباش تعریف کرده که اینجوری سنگینه
به هر حال برای اینکه قضیه عادی جلوه کنه دستمو گذاشتم رو شونه محسن و
_بح بح الان دیگه فقط منُ تو موندیم
که شاعر میفرماد
"لحظه به لحظه ی تو خنده به گریه ی چشمامه"
حالام که
"جاده خالی شهر خالی
هوووووووو"
محسن که دیگه روده بر شده بود از خنده گف
+حاجی بابای دختره پیاده شد از ماشین
هیس
اومد جلو دستمو دراز کردم که سلام کنم دیدم از کنارم گذشت و رفت تو !
چقدر عصبانی
یه چیزی گفت و برگشت تو ماشین که دختره هم پشتش اومد
متوجه حضور ما نشد رفت تو ماشین و نشست که محسن هولم داد تو حسینیه و
+یالا حاجی رف حالا تعریف کن جریانشو
با دیدن ریحانه خودشو جمع کرد.
_من چه میدونم قرار بود ریحانه تعریف کنه
ریحانه سرشو انداخت پایینو
+چیو
_قضیه همین دختره
+الان شما سوژش کردین یعنی؟
محسن گف
+بابا خودش سوژس دیگه نیاز نداره که ما سوژش کنیم
با حرفش عصبانی شدم
ابروهام گره خورد تو هم
زدمپسِ گردنش
_راجب یه دخترِ غریبه که شناختی ازش نداریم اینجوری حرف نزن!!
+بله فرمانده!
_خجالتم که نمیکشی
رومو کردم سمت ریحانه و
_خب دیگه بگو چرا دیر اومد؟
+اها
ببینین این باباش قاضیه خیلی کله گندن.
پولدارم که هستن ماشالله
ولی باباش زیاد مذهبی نیست ریلکسه
کلا مث اینکه از مذهبیا هم زیاد خوشش نمیاد
ولی خودِ فاطمه بیشتر گرایشش به ماهاس انگار
نظر من اینه ما باید رفتارمون جوری باشه که جذبِ ما شه و از ماها خوشش بیاد
میگن باباهه قاضیِ خوبیه ها
مرد بدی نیست ولی خب شخصیتش اینجوریه
سرمو تکون دادمو
_که اینطور
محسنم سرشو به تبعیت از من تکون داد
+میخاین عاشقِ من شه؟ نظرتون چیه؟
اینو که گفت مث فشفشه پرید و از هیئت خارج شد
منم یه گوشه نشستم به ساعت نگاه کردم تقریبا ۱۰ بود
همونجا دراز کشیدم و ساعدِ دستمو گذاشتم رو سرم که ریحانه مشغولِ جارو برقی شد
روح الله هم از اتاقِ سیستم صوتی اومد بیرون و مستقیم رفت پیش ریحانه
چقد ذوق میکردم میدیدمشون.
چه زوجِ خوبی بودن
مشغول حرف زدن شدن که داد زدم
_هی دختر کارتو درست انجام بده
روح الله که تازه متوجه حضور من شد خندیدو اومد سمت من که پاکت دستمال کاغذیو پرت کردم سمتشو
_نیا اینجا مزاحمم نشو میخام بخوابم
با این حرفم راهشو کج کرد و رفت بیرون از هیئت پیش محسن
منم چشامو از خستگی رو هم گذاشتم
ولی صدای جارو برقی اذیتممیکرد
بعد چند دقیقه روح الله و محسن دوباره اومدن تو و مشغول نظافت شدن
فکر این دختره از سرم نمیرفت
با این اوضاعی که ریحانه تعریف کرده بود پس چه سعادتی داشت
حوصلم سر رفته بود
ازمحسن و روح الله و بقیه بچه ها خداحافظی کردم و تاکید کردم که درِ حسینیه رو قفل کنن از هیئت بیرون رفتمو یه راس حرکت کردم سمتِ اِل نودِ خوشگلم
وضعیت مالیِ خوبی نداشتیم ولی چون همیشه تو جاده بودم
تهران شمال یا شمال تهران بابا میگفت که یه ماشینِ بهتر بخرم که خدایی نکرده اتفاقی نیوفته
به هر حال بهتر از پراید بود
دزدگیر ماشینو زدمو نشستم توش
ریحانه پشتم اومد نشست تو ماشین
_نمیری خونه شوهرت
+نه بابا چقدر اونجا برم
استارت زدمو روندم سمت خونه
تو این مدت که خونه نبودیم قرار شد علی و زنداداش پیش بابا بمونن و مواظبش باشن
بعد چند دقیقه رسیدم
ریحانه پاشد درو باز کرد
ماشینو بردم تو حیاط و پشتش ریحانه درو بست و یه راست رفتیم بالا
فاطمه
حال دلم خوب شده بود
اشکام باعث شد خیلی سبک شم
گفتم الان که حالم خوبه و ذهنم آرومه یخورده درس بخونم
دوساعت مفید به درس خوندن گذشت
یه روز مونده بود به عید و من هنوز سفره هفت سینم و نچیدم
یه نگاه به ساعت انداختم ۴ بود. خب کلی وقت داشتم هنوز
دراز کشیدم و گوشیمو برداشتم
اینستاگرامم و باز کردم
تا صفحه اش و باز کردم عکس محمد و دیدم
محسن پست گذاشته بود
خواستم کپشن و بخونم که اون پست پایین رفت و عکسای دیگه بالا اومدن
پیح محسن و سرچ کردم
انگار عکس و تو مراسم عقد ریحانه گرفته بودن
همون لباسا تنش بودهمون مدل مو هم داشت
وقتی متن و خوندم فهمیدم که تولدشه محسن بهش تبریک گفته بود
با یه ذوق عجیب رفتم تو پیجش ببینم خودش چی گذاشته
هیچپست جدیدی نذاشته بود
رفتم پستایی ک محمد توشون تگ شده رو ببینم
۱۰ تای اولی یا عکس محمد بودن یا عکس محمد به همراه چند نفر
همشون تولدشو تبریک گفته بودن و براش آرزوی شهادت کردن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ترامپ در حمایت از حجاب زنان خاورمیانه گفت:
🔹 به ما چه مربوطه که برای آوردن آزادی تو کشورای مسلمان دخالت کنیم! ۱۰۰۰ ساله اونا دوست دارن حجاب داشته باشن! اصن به ما چه دخالت کنیم؟!
🔹 بعد میگه خودم اگه زن بودم، نمیخواستم آرایش کنم، حجاب میذاشتم، راحت!
29.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨افشاگری حجتالاسلام عالی در شبکه افق
▪️برنامه رابرت مرداک سلطان رسانههای غربی برای زنان ایرانی
حتما ببینید جالبه👌
🔵تنهاترین سردار
دوران امام حسن از سختترین دوران ائمه
🔻جنگ با معاویه و خیانت فرماندهان
🔻امام حسن را زنده میخواهی یا مرده؟
🔻درخواست مردم و اجبار امام به صلح
🔻تاثیر صلح امام حسن در حفظ اسلام
🔻اعتراض یاران خاص و نزدیک امام به صلح
#ولادت_امام_حسن_مجتبی مبارک
حسیندارابی 👈 عضوشوید
@hosein_darabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهان روبه پات میریزم حسن...
خیلی قشنگ بود....
نماهنگ آقای مهربون بااجرای گروه سرود نجم الثاقب
حسیندارابی 👈 عضوشوید
@hosein_darabi
🔵 مهم. درباره سخنان دیروز آقا درباره حجاب چند نکته مهم به ذهنم رسید که توصیه میکنم حتما چند مطلب بعدی رو با دقت بخونید. بنظرم متفاوت و مفید خواهد بود. اول اصل سخنان آقارو تو این مطلب بخونید، بعدش مطالب بعدی در ادامه👇
🔴 کشف حجاب حرام سیاسی است یعنی چه؟
قسمت اول تحلیل سخنان آقا درباره حجاب
حرام سیاسی یعنی حرامی که لزوماً شارع مقدس آن را حرام اعلام نکرده اما از منظر سیاسی، ابزار تضعیف نظام دینی و یا نظام اجتماعی و یا مورد سوء استفاده دشمن قرار میگیره. این تضعیف نظام دینی و اجتماعی، هرچند ذاتاً حرام نیست (همانند حرام شرعی) اما بخاطر آثاری که داره، حرام سیاسی است
چه بسا در دهه هفتاد "کشف حجاب" حرام سیاسی نبود و صرفا حرام شرعی بود ولی الان حجاب و بیحجابی موضوعش خیلی فرق کرده. چه از دید داخلی چه خارجی.
این حرام سیاسی اعلام کردن حجاب بنظرم خیلی مهم و راهگشا بود و جواب خیلی از شبهات و سوالاتی که درباره حجاب مطرح بوده و هست رو پاسخ میده. مثلا:
🔻همیشه این سوال برای مردم و بخصوص برای مخالفان حجاب مطرح بوده که آیا در حکومت پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین حجاب واجب بوده؟ حکومت کاری به حجاب زنان داشتن؟ کلی بحث و استدلال طرفین میاوردن که اثبات یا رد کنن بوده یا نبوده. الان رهبری وقتی کشف حجاب رو حرام سیاسی کردن دیگه این بحث پایان داده میشه،
ازچه جهت؟
از این جهت که در صدر اسلام بیحجابی حرام سیاسی نبوده، یعنی حجاب انقدر حساسیت نداشته که دشمنان اسلام و پیامبر بخوان ازش سوءاستفاده کنن و حکومت و جامعه اسلامی رو تضعیف کنن. اصلا آیه حجاب چندین و چند سال از حکومت پیامبر گذشته بود که نازل شد، قبلش بیحجابی مشکلی نداشت. صدر اسلام از حجاب استفاده سیاسی نمیکردن ولی الان خیلی قضیه فرق کرده. در زمان رسول خدا وقتی آیه حجاب نازل شد، مسلمونا اونقدر غرق در اطاعت از پیامبر و رعایت شرعیات بودن که در روایت است که هیچکس رو بیحجاب دیگه نمیدیدی. این اصلا قابل مقایسه با الان نیست و نمیشه با تاریخ تطبیقی صدر اسلام برای الان نسخه جامع پیچید. الان کشف حجاب بنا بدلایلی که بخشیش به عملکرد قبلی خودمون برمیگرده، حرام سیاسی شده و دشمن داره روی این قضیه کار میکنه تا به اسلام و نظام اسلامی ضربه بزنه.
🔻 یا مثلا اگر برخی فقها در موضوع حجاب اختلاف نظر پیدا کنن که آیا واجبه یا نیست؟ حدودش چیه؟ و یا هر اختلافی در این موضوع، دیگه در حکومت اسلامی فعلی ما این اختلافات اهمیتی نداره، یعنی حتی اگه فرضاً ثابت کردی حجاب واجب شرعی نیست، چون واجب سیاسیه باید رعایت بشه، وهمینطور کشف حجاب اگه ثابت شد حرام شرعی نیست، چون حرام سیاسیه باید رعایت بشه، چراکه باعث تضعیف نظام دینی و اجتماعی میشه و همچنین دشمن سوء استفاده میکنه.
خیلی از سوالات و شبهات دیگه رو میشه با این مبنا پاسخ داد و حل کرد
✅ البته باید توجه داشته باشیم
وقتی کشف حجاب به سمت حرمت سیاسی میره، یعنی روزبه روز داره پیچیده و پیچیدهتر میشه، اینجا دیگه برخورد با این معضل هم روشهای سخت و سختری پیدا میکنه، دیگه مثل قبل که فقط حجاب، یک واجب شرعیِ صرف بود برخورد نمیشه کرد باید تدابیر بیشتری لحاظ بشه، خود آقا هم اشاره کردن که دشمن با برنامه اومده، ماهم باید برنامه داشته باشیم.
قبلا شاید با یک تذکر ساده تو خیابون میشد برای حجاب کار کرد، چون طرف مقابل این رو یک واجب شرعیِ صرف میدونست و تذکر ما یک یادآوری بود براش و قبول میکرد، ولی الان یه تذکر ساده شاید در برخی مواقع (نه همهجا) باعث درگیری بشه، چون حجاب دیگه یک مسأله تکبعدی نیست و تبدیل به یک مسأله چندوجهی پیچیده شده. خب رهاش کنیم؟ خیر اتفاقا باید بیشتر روش کار کنیم، فکر کنیم تا بهترین و موثرترین روش رو با کمترین مفسده پیدا کرد. و البته وظیفه مردم با وظیفه مسئولین فرق داره که آقا اشاره کردن مسؤلین برنامه دارن برای این قضیه
🔻رهبری در ابتدای صحبتشون درباره کشف حجاب اینطوری مسأله رو تبیین کردن و از حرام شرعی و حرام سیاسی بودن کشف حجاب گفتن، ولی در ادامه که مخاطب انتظار داشت با یک حکم نهایی قائله کشف حجاب رو درهم بپیچن، اینطور نشد و اصلا جهت بحث عوض شد و نشون داد چقدر ساحت نظر و عمل باهم متفاوته، و چقدر در اجرا باید ملاحظات بیشتری رو درنظر گرفت. که در قسمتهای بعد بهش میپردازم
#قسمت_اول از تحلیل بیانات اخیر رهبری درباره حجاب.
ادامه دارد..
✍حسیندارابی
👈عضوشید و قسمتهای بعدو حتما بخونید
@hosein_darabi
🔵 کشف حجاب کنندهها نمیدانند..
آقا بعد از اینکه میگن کشف حجاب یک حرام شرعی و حرام سیاسی هستش میفرمایند که:
"خیلی از کسانی که کشف حجاب میکنند نمیدانند این را؛ اگر بدانند، بدانند که پشت این کاری که اینها دارند میکنند چه کسانی هستند، قطعاً نمیکنند"
🔻همه منتظر بودن بعد از اینکه آقا درباره کشف حجاب حرام سیاسی و شرعی رو گفتن، بعدش بگن باید با اینها دیگه برخورد بشه، کشف حجاب دیگه پایان خطه، نیروی قهری باید وارد کار بشه و صحبتهایی از این قبیل، ولی رهبری گفتن خیلی از اینهایی که کشف حجاب کردن نمیدونن این رو، اگه بدونن این کارو نمیکنن. یعنی هنوز باید تبیین بشه. هنوز کسایی هستن که بازیچه دست دشمن قرار گرفتن و نمیدونن دارن چیکار میکنن. نمیدونن چی پشت این قضایاس. همون نکاتی که درباره حرام سیاسی بودن کشف حجاب تو مطلب قبل گفتیم.
🔻آقا مستقیم تو ادامه صحبتهاشون میگن کارهای بی قاعده نباید انجام داد. اینجا هم غیر مستقیم میگن انقدر سریع دنبال بگیر ببند نباشید، اول باید تبیین کنید، روشنگری کنید و تا میتونید افراد رو آگاه کنید از پشت صحنهها تا این کار ترک بشه، اتفاقا کار رو برای همه سخت کردن، از منِ کانالدار گرفته تا مردم عادی و اونور هم مسئولین. و البته وظایف هرکس فرق میکنه. بهرحال باید با روشهای مختلف تبیین کنیم. حالا نیایم تو خیابون جلوی مکشفههای حجاب رو بگیریم و بگیم ییاید میخوام براتون تبیین کنیم میدونی چی پشت قضیهس؟ 🤦♂ خیر. باید بهترین و موثرترین راه رو پیدا کرد. رهبری درادامه نکات جالبتری میگن که عرض خواهم کرد
#قسمت_دوم از تحلیل بیانات اخیر رهبری درباره حجاب
ادامه دارد....
✍حسیندارابی
عضوشوید و قسمتهای بعدو حتمابخونید
@hosein_darabi
🔴 کشفحجاب کنندههای اهل دین و دعا و تضرع ولی بیتوجه
کلامی بیسابقه از مقام معظم رهبری
درادامه رهبری فرمودن:
"من میدانم. خیلی از اینها (کشف حجاب کنندهها) کسانی هستند که اهل دیناند، اهل تضرعاند، اهل ماه رمضاناند، اهل گریه و دعا هستند؛ توجه ندارند که چه کسی پشت این سیاست رفع حجاب و مبارزه با حجاب است"
1⃣ این اولین باری هست که مقام معظم رهبری درباره کشف حجاب کنندهها همچین تعبیری بهکار میبرن. قبلا بارها درباره کمحجابها یا بقول خودشون ضعیف الحجابها چنین تعبیراتی بهکار برده بودن که اینها اهل دین و تضرعاند در مراسمات مذهبی جوری گریه میکنن که آدم غبطه میخوره بهحالشون. ولی تابحال درباره کسانی که کشف حجاب میکنن چنین چیزی نگفتن.
2⃣ آقا اینجا دایره دینداری و جبهه خودی رو انقدر محدودهش رو بزرگ میکنن تا افرادی بیشتری داخلش قرار بگیره، بهراحتی حاضر نیستن حتی یک نفر رو دفع کنن، حتی کسی که کشف حجاب میکنه. میگن توجه نداره، نمیدونه چی پشت این قضایاس. وگرنه اینها هم از خودمونن. همچون پدری که بچهش از روی نادانی رفته سمت و سوی دیگه، بازم از خودش میدونه و دغدغه داره که برگردونش
3⃣ این رو مقایسه بکنید با کسایی که سلطان دفع حداکثری هستن. دایره دین و دینداری و انقلابیگری رو انقدر کوچیک و کوچیک میکنن که خودشونم از یه قسمتش میزنن بیرون، هیچکس رو نمیتونی بیاری داخلش. صبح تا شب به زمین و زمان فحش میدن، همه رو دفع میکنن. با یک اشتباه فاتحه طرف رو میخونن و اتفاقا خودشون از همه بیشتر دچار اشتباه و خطا هستن.
4⃣ نکته بعدی که از این قسمت از بیانات رهبر انقلاب میشه برداشت کرد اینهکه خیلی باید دقت کنیم، افرادی که کشف حجاب میکنن رو با الفاظ بد و ناشایست خطاب نکنیم. بله همه ناراحت میشیم از بیحجابی ولی نباید خشمگین و هیجانی بشیم و با الفاظ ناشایستی مثل هرزه، فاحشه، بدکاره و ولگرد خیابانی و این تعابیر اونارو مورد خطاب قرار بدیم که متأسفانه برخی استفاده میکنن. از لحاظ شرعی این تعابیر اگه پیگیری بشه حتی حدشرعی و شلاق داره.
ادبیات آقارو ببینیم چجوری افراد رو مورد خطاب قرار میدن. نهایت حفظ کرامت نفس رو رعایت میکنن
#قسمت_سوم از تحلیل بیانات اخیر رهبری درباره حجاب
ادامه دارد...
👈عضوشوید و قسمتهای بعدو حتمابخونید
@hosein_darabi