بسم الله الرحمن الرحیم
از آنجا که شرح حال اولیاء خدا باعث بیداری از خواب غفلت می شود هر دوشنبه مختصری از زندگینامه یک ولی خدا تقدیم می شود
در دزفول مردان با شرافت و با فضیلت زیاد بودهاند، که منجمله «محمّد على جولاگر دزفولى» است. او داستانى دارد که در کتاب «الشّمس الطّالعه» و کتاب شرح زندگى «شیخ انصارى» آمده است، نقل کردهاند:
زاهد متقی و ناسک منزوی آقای مشهدی محمد علی نساج دزفولی نقل می کند:
روزی در میان بازار بودم. به تاجری برخورد کردم به نام حاج محمد حسین تبریزی از من پرسید اهل کجائی؟ گفتم دزفول. با شنیدن نام دزفول با من مصافحه و معانقه و اظهار محبت نموده و برای شام مرا به خانه اش دعوت نمود.
از رفتار او متعجب شدم و با خود گفتم چگونه به خانه ی شخصی که نمی شناسم بروم؟ با مشاهده تردیدی که در چهره ام نمایان بود گفت اگر خوف دارید با خود همراه هم بیاورید مانعی ندارد
کمی آرام شدم و دعوت او را قبول کردم و نشانی خانه اش را گرفتم و مطابق قرار میهمان او شدم. تشریفات و تدارک زیادی دیده بود
سپس پرده از این رفتار عجیب برداشته و گفت: علت اظهار محبت من نسبت به شما با این کیفیت آن است که من از دزفول شما فیضی عظیم برده ام. و وقتی که فهمیدم شما اهل آنجا هستید خواستم قدری جبران گذشته را نموده باشم. از همان فیض است که من ثروتی زیاد دارم
هیچ فرزندی نداشتم و به همین دلیل ناراحت بودم تا آن که به کربلا و نجف مشرف شدم. در آنجا از اهل علم سئوال کردم که برای برآمدن حاجت مهم چه توسلی در اینجا مۆثر است؟ گفتند به تجربه ثابت شده است که فلان عمل در مسجد سهله در شب چهارشنبه موجب توجه امام عصر صلوات الله علیه می شود
از این رو تا مدتی شب های چهارشنبه آنجا می رفتم و عمل آنجا را بنحوی که تعلیم کردند بجا می آوردم. تا آن که شبی در خواب کسی به من فرمود: جواب مقصد تو پیش مشهدی محمد علی جولا در شهر دزفول است.
من تا آن روز اسم دزفول را هم نشنیده بودم. لذا درباره آن نام و راه رسیدن به آن سۆالاتی نموده و به آن جا سفر کردم
وقتی به دزفول رسیدم تا عصر در هر کوچه و محله ای که می توانستم در پی مشهدی محمد علی جولا جستجو کردم ولی کسی او را نمی شناخت. تا آن که بالأخره به کوچه ای رسیدم پس از تحقیق دکانی را به من نشان دادند که سر همان کوچه قرار داشت.
وقتی رسیدم دیدم دکان بسیار کوچکی دارد و خودش هم در آن جا نشسته است. به محض این که مرا دید سخن آغاز نموده و گفت حاج محمد حسین سلام علیک. خداوند چند فرزند پسر به تو مرحمت می کند ( تعداد آن ها را هم گفت و به همان تعداد هم فرزند به من مرحمت شد).
بسیار متعجب شدم که بدون آشنایی قبلی مرا شناخت و حاجتم را گفت. لذا جلوی درب دکان او نشستم. وقتی که فهمید من غذا نخورده ام یک سینی چوبی آورد که درون آن مقداری ماست در یک کاسه چوبی و دو عدد نان جو قرار داشت.
وقتی که آن را خوردم و نماز خواندم اظهار کردم که من امشب مهمان هستم. گفت حاجی منزل من همین جا است ولی چیزی ندارم که در اختیارت قرار دهم تا روی خودت بیندازی. گفتم من به همین عبای خود اکتفا می کنم
چون شب شد اول مغرب اذان گفت و نماز مغرب و عشا را خواند و بعد همان سینی و کاسه را آورد با ماست و دو عدد نان جو و بعد از صرف غذا خوابیدیم.
اول اذان فجر بیدار شد و اذان گفت و نماز خواند و پس از آن به کار خویش مشغول شد. از او پرسیدم چگونه مرا با نام و حاجت و مقصودم شناختی؟
گفت حاجی به هدف و حاجتت که رسیدی. دیگر چه کار داری؟ در درخواست خود اصرار کردم. به ناچار گفت این خانه عالی را که می بینی منزل یکی از اعیان لرها است. هر سال به همراه چند سرباز به مدت پنج شش ماه به اینجا می آمدند.
در میان آنها سرباز لاغر اندامی بود. روزی نزد من آمد و گفت تو روزی خود را چگونه تأمین می کنی؟ گفتم اول سال مقداری جو می خرم و هر روز به اندازه چهار عدد نان جو که مصرف روزانه ام است آرد می کنم و به همان مقدار هر روز می دهم طبخ می کنند.
گفت ممکن است من هم پول بدهم به همان اندازه برای من هم نان تهیه کنی؟ قبول کردم
گفتند : مريض است ! به عيادتش رفتم، از او خواستم اجازه دهد ، برايش طبيب ببرم . گفت : لازم نيست من بايد امشب بميرم نصفه هاي شب وقتي من مُردم كسي ميآيد و به تو خبر مرگم را ميدهد ، تو بيا اينجا و هر چه به تو دستور دادند عمل كن و بقيه آرد هم مال تو باشد ، من خواستم شب در كنارش بمانم ، به من اجازه نداد ، من به دكان آمدم .
نصفههاى شب متوجّه شدم، که کسى در دکانم را مىزند و مىگوید: محمّد على بیا بیرون، من بیرون آمدم، مردى را دیدم که او را نمىشناختم، با هم به مسجد رفتیم دیدم، آن سرباز از دنیا رفته و جنازهاش آنجا است دو نفر کنار جنازهاش ایستادهاند. به من گفتند: بیا کمک کن، تا جنازه او را به طرف رودخانه ببریم و غسل دهیم. بالاخره او را به کنار رودخانه بردیم و غسل دادیم و کفن کردیم و نماز بر او
گذاردیم و آوردیم کنار مسجد دفن کردیم. سپس من به دکان برگشتم
چند شب بعد، باز پشت در دکان را زدند، من از دکان بیرون آمدم دیدم، یک نفر آمده و مىگوید: آقا تو را مىخواهند با من بیا تا به خدمتش برسیم! من اطاعت کردم و با او رفتم، به بیابانى رسیدیم که فوقالعاده روشن و سرسبز بود م و من از این جهت تعجّب مىکردم که بیابانهای اطراف دزفول همه خشک بود.پس از آن، به صحرای نور (که در شمال دزفول واقع شده) رسیدیم
از دور چند نفر را دیدم که دور هم نشستهاند و یک نفر هم خدمت آنها ایستاده است، در میان آنهائى که نشسته بودند یک نفر خیلى باعظمت بود، من دانستم که او حضرت «صاحب الزّمان» علیه السّلام است ترس و هول عجیبى مرا گرفته بود و بدنم مىلرزید. مردى که دنبال من آمده بود، گفت: قدرى جلوتر برو، من جلوتر رفتم و بعد ایستادم
آن کسى که خدمت آقایان ایستاده بود، به من گفت جلوتر بیا نترس من باز مقدارى جلوتر رفتم. حضرت «بقیه اللّه» عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف به یکى از آن افراد فرمودند: منصب سرباز را به خاطر خدمتى که به شیعهى ما کرده به او بده. عرض کردم من کاسب و بافندهام چگونه مىتوانم سرباز باشم (خیال مىکردم مرا به جاى سرباز مرحوم مىخواهند نگهبان منزل آن مرد کنند) آقا با تبسمى فرمودند، ما مىخواهیم منصب او را به تو بدهیم، من باز هم حرف خودم را تکرار کردم
باز فرمودند: ما مىخواهیم مقام سرباز مرحوم را به تو بدهیم نه آنکه تو سرباز باشى برو و تو به جاى او خواهى بود. من تنها برگشتم، ولى در مراجعت هوا خیلى تاریک بود و بحمدالله از آن شب تا به حال دستورات مولایم حضرت «صاحب الزّمان» علیه السّلام به من مىرسد و با آن حضرت ارتباط دارم که منجمله همین جریان تو بود که به من گفته بودند
نتیجه اینکه
ملاقلی استاد داشت؟؟؟
ملا قلی عبادات سنگین و شاقه انجاممیداد؟؟
ی ادم عوامی بود که فقط ترکگناه و انجام واجبات و نماز اول وقت میخوند و رزق حلال در می اورد و به همین دلیل هم امام زمان عج ایشون رو برای سربازی خودشون انتخاب کردن و جزء رجال الغیب امام شدن
و به جایی رسید که استاد؛ استاد علامه قاضی پیشش شاگردی کرد
کسانی که میگید چرا خدا و امام زمان عج صدای منو نمیشنوه ؟
مگه ماها صدای خدا و امام زمانو میشنویم ؟
مگه این همه خدا بهمون میگه اینگناهو نکن گوش میدیم؟
مگه این همه امام زمان به علما میفرمایند ما تمام اعمال و رفتار شماها رو زیر نظر داریم مگه توجه داریم به حضرت؟
تا گوش به حرف خدا و امام زمان عج ندیم کارمون درست نمی شه
💌 خوبیها و زیباییهای خدا
آنقدر خوبی ها و زیبایی های خدا، جذاب و پرکشش است که می تواند انسان راازهمه رنج های دنیاغافل کند و تمام لذت ها وشیرینی های حیات رادرنظرآدم محونماید.مشکل اینجاست که خوبی ها وزیبایی های خدارا تنها کسانی میفهمند که به احترام خدا از گناه چشم بپوشند و به عبادت واطاعت بپردازند.
استاد علیرضا پناهیان
🍃🌸
صالحین تنها مسیر
🌺➿➿🌺➿➿🌺➿➿🌺 بسم الله الرحمن الرحیم #تاریخ_تحلیلی_اسلام ۱۵۲ سلام خوبین امروز قرار بود
🌺➿➿🌺➿➿🌺➿➿🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
#تاریخ_تحلیلی_اسلام۱۵۳
سلام خوبین
وقتی ما یک مدت در صفات خدا فکر کنیمو دقیق شویم قطعا به این می رسیم که خداوند خیلی بصیر و دقیق هست و به هیچ وجه نمی شود خدا را دور زد 👌
حالات درونی انسانها حتی اگر برخود انسان پوشیده باشد بر خدا پوشیده نیست✅
خدا دنبال یک صفای باطن و یک ضمیر نورانی به معنای دقیق کلمه و همان♡قلب سلیم ♡ هست 💓
عدم رشد زیاد انسان برای خدا اهمیتی ندارد.خدا جبران می کند ✅
اگر انسان خطا و اشتباه کند هم مهم نیست .خدا می بخشد ✅
اما مرضی که در دل انسان هست و یا صفای باطنی که انسان دارد برای خدا مهم هست و خداوند سرباطن هرکس را لباسی برتن او می کند 👌
قبلا گفتیم 👇
خداوند به هر کسی اجازه ی هر کاری را نمی دهد
کارهای بسیار بدی که در جامعه تاُثیرات سوءفراوان می گذارند و کارهای بسیار ارزشمندی که جامعه ای را به سعادت
می رساند هر کدام آدم خود را دارند
و این طور نیست که از هر آدمی هر کاری سربزند 😳
جامعه ای که افرادی مرکز ثقل آن هستند که خوبیهای حداقلی دارند و در درون خود مرضی پنهان دارند
و آدمهایی که صفای باطن دارند در آن جامعه در حاشیه قرار گرفته اند
هر چقدر هم آدم خوب در آن جامعه باشد
باز هم چنین جامعه ای با سر به زمین خواهد خورد 🔥🔥
جامعه ای که حسینش چنان غریب و در حاشیه قرار گیرد که هیچ کس به ندای هل من ناصر او پاسخ مثبت ندهد
حجاج ابن یوسفها بر آن حکومت خواهند کرد 😱
کی یک جامعه سر خوبی دارد ❓
جامعه ای که در آن خوبان جایگاهی داشته باشند ✅
چنین جامعه ای اگر خطایی هم بکند خدا می بخشد و اگر در مسیر انحراف بیفتد خدا آن جامعه را بیدار می کند✅
اینکه فردی یا جامعه ای سر خوبی دارد و یا سربدی دارد به طور کلی قابل درک است اما در جزئیات کمی سخت است 😰
جامعه ی رسول خدا سر خوبی نداشت و خوبان غریب بودند و در جنگها بسیاری از آنها شهید شدند و کم کم کسانی که سر بدی داشتند رو آمدند 😱😱
جامعه ی امام خمینی سر خوبی داشت ✅
جامعه ی امام از ۱۵ خرداد کلید خورد ✅
سر اینکه امام ۱۵ خرداد را برای همیشه عزای عمومی اعلام کرد چه بود❓❗️
چون آن روز مردم 👈نه به دلیل فقر ؛ نه به دلیل دزدی درباریان ؛ نه به دلیل آزادی حقوق بشر ؛ نه به دلیل جریانهای کارگری و ....
بلکه👇
💥💥در روز ۱۵ خرداد مردم از ولی خدا حمایت کردند و فریاد حمایت از روح خدا را سردادند
انقلاب امام با خلوص نیت از آن روز آغاز شد 💥
ناخالصیهایی هم بود که بعدا یا خوب شدند ویا از انقلاب فاصله گرفتند
❌آنها مثل کسانی نبودند که با علی بیعت کردند چون از مروان به ستوه آمده بودند ❌
مردمی که ۱۵ خرداد قیام کردند خواهان حکومتی بودند که فردی مثل خمینی[قدس الله نفسه الزکیه ]بالای آن باشد
آنها نمی خواستند که خمینی باشد و آنها زیر سلطه ی طاغوت باشند 👏👏👏
که امام خود فرمود :
خداوند دلهای مردم را بیدار کرده بود 💥
☄همین اعتماد به دلها را مقام معظم رهبری ادامه دادند
زمانی که از خوبیهای ملت سخن می گویند 💥
زمانی که می فرماید این مردم به شهدا احترام می گذارند 💥
مردم به اهل بیت احترام می گذارند 💥
مردم به امام رضا علیه السلام احترام می گذارند 💥
و...و...و.... اینها علامت داشتن سر خوب است
خدا از خطاهای چنین جامعه ای می گذرد مگر این که خودشان این سر خوب را خراب کنند ⚡️
البته تلاشهایی می کنند که سر خوب جامعه را از بین ببرند 😱
غیر از ضد انقلابهای معاند که مثلا برای شهید شدن خوبان خوشحال می شوند ❌
بقیه اگر خوب برایشان توضیح داده شود همه موافق دین هستند
واین فرق زمان ماست با زمان رسول خدا
هر چند برخی منافقین زمان ما به منافقین زمان پیغمبر شباهت دارند 😱
اما باید به قدری توضیح دهیم تا موضوع روشن شود و منافق خودش بفهمد که با این کارش او شبیه عمرو عاص شد ♨️♨️♨️
اینها را باید به بچه های دبستانی یاد بدهیم و قضیه کاملا برای جامعه حل شده باشد ✅
در بحثهای قبلی معلوم شد که موضوع اصلی زندگی بشر را حسادت است و 👇
به خدا قسم❗️من و شما تکلیفی جز رفع حسادت از جامعه نداریم ✅✅✅
که عامل تمام تحولات سیاسی جامعه است
صدهزار مرتبه هم سراغ تاریخ برویم محورش حسادت است و عامل دیگری جز این برای درگیری وجود ندارد 💥
تا حسادت را نشناسیم مولای ما نخواهد آمد 😭
کنش و واکنشهای حسود را بشناسیم نفاق را می شناسیم و باعث می شود نفاق در لاک خودش فرو رود ✅
کلام مولا را بشنوید👇
🌺کل حقدحقنته قریش علی رسول الله اظهرته فی و ستظهره فی ولدی ....
😭هر کینه ای که قریش برای رسول خدا پنهان کرده بود در من رو آورد و بعد از من در مورد فرزندانم اظهار خواهد کرد
همانطور که پیامبر را به خاطر مطرح
کردن علی ابن ابیطالب 💞علیه السلام
و فضائل او غریب گذاشتند
که پیامبر صریحا در خطبه ی غدیر آن را اعلام فرمود ✅
حالا چه فضایلی ❗️
قبلا گفتیم
صالحین تنها مسیر
🌺➿➿🌺➿➿🌺➿➿🌺 بسم الله الرحمن الرحیم #تاریخ_تحلیلی_اسلام ۱۵۲ سلام خوبین امروز قرار بود
و چون مجال نیست به مباحث قبلی مراجعه کنید 👌
و حسادت را هر که نمی توانست به پیغمبر اظهار کند علی را می زد ♨️
چه کار می کردند❓
مولا فرمود :
من هر که را کشتم به دستور خدا و پیغمبر بوده است✅
آیا این جزای من است❓❓😭
یا امیرالموُمنین ❗️
اگر پیغمبر پسری داشت و بزرگ می شد و او را وصی خود میکرد آیا مردم کار را به او واگذار می کردند❓❗️
آیا عرب تسلیم او میشد❓❗️
فرمود👇
🍂لا بل کان تقتله ان لم یفعل ما فعلته
نه بلکه او را می کشتند و لو کارهایی که من انجام دادم او انجام نمیداد♨️
چرا ااا❓❗️❗️❗️❗️
چون حسادت دارد و کینه دارد
قتلهای علی را بهانه میکند ✅
خشونت علی را بهانه می کند✅
♨️♨️♨️
حضرت زهرا فرمود :
مردم از شمشیر علی ترسیدند
اینجا به زبان مردم حرف زده است که این سخن سر زبان مردم بود ✅
ریشه اش چیست ❓❗️
بین روایات باید جمع کنیم تا سطحی نبینیم ✅
مولا اینجا روضه خواند 😭😭
فرمود من آدم کشته بودم زهرا که کسی را نکشته بود 😭😭
باز علی سخن می گوید 👇
ان العرب کرهوا
عرب از پیامبر بدش می آمد از امر او و از ولایتش ؛ از سیاستش ؛ و حسادت می کرد به آنچه خدا به عنایت فرموده بود از فضل خودش ♨️♨️♨️
مولا میفرماید کینه ی اینها به خاطر من نیست بلکه به پیامبر هم حسادت داشتند ♨️♨️♨️
با آن همه مهربانی که پیامبر به آنانکرده بود 💞
ناقه اش را رم دادند که ترورش کنند♨️
به همسرش تهمت زدند ♨️
در حالی که پیامبر چقدر منت بر سر آنها دارد💝
ادامه ی فرمایش مولا👇
🌺اگر قریش نمی خواست از اسمپیغمبر استفاده کند برای رسیدن به سلطنت و قدرت 😱😱
بعد از رحلت پیغمبر یک روز هم بندگی خدا نمی کردند😱
وقتی دیدند با نامپیغمبر خیلی چیزها گیرشان می آید فتوحاتی انجام دادند و...
این تحلیل علی است از مردم زمان خود
✅✅✅
فرمود:
پیغمبر مرا به خاطر قرابت به خود نزدیک نکرد بلکه به خاطر این بود که من دلسوز بودم 💞
به خاطر اینکه من اهل جهاد بودم برای اسلام
حتی اگر فرزندی هم داشت کارهای مرا انجاممیداد به همین اندازه به پیغمبر نزدیک میشد ✅
آن زمان قریش با او هم همان رفتاری را می کرد که با من کردند 😱
یک چیزی به نامحسادت هست که کسانی که دارند👇
هر شایعه ای را نسبت به آدم خوبها می پذیرد ♨️
♨️هر شکستی که آدم خوبها بخورند خوشحالش میکند
♨️پیروزی خوبها ناراحتش می کند
خدا خودس گفته است که 👇
کفار به موُمنین حسادت می کنند ♨️
پس اگر کسی به دین تو حسادت نمی کند گنهکار هم باشد آدم خوبی هست بکشش این طرف 💞
دچار سوء تفاهم شده است
این ریشه ی مسائل سیاسی اجتماعی است ✅
💥مردم ما آقا را دوست دارند
💥مردم ما از شهدا تقدیر می کنند
💥مردم ما امام را دوست دارند
این ها علامت خوبی هست
پس کسانی که قصد دارند این مردم را گول بزنند خیال باطل می کنند ✅✅
وقتی در مدینه پیچید قرار است کسی رئیس شود سکوت کردند و هیچ نگفتند اما👇
خوشحال بودند که علی رئیس نشود
این را نامرئی به هم می گفتند📣
باشد زهرا آمد تا بین درو دیوار این قاعده را به هم بزند 😭
اما تنها چیزی که به هم خورد در بود که به پهلوی زهرا خورد 😭😭
چند نفر اوباش آورده بودندآنها تا فهمیدند فاطمه پشت در هست هیزمها را انداختند و رفتند 👏
گفتند ما در خانه ی دختر رسول خدا را آتش نمی زنیم 😭
ولی حسادت کسانی که اوباش اجیر کرده بودند شعله ور شد و درب خانه ی زهرارا سوزاند و زهرا را بی هوش و مجروح پشت در انداخت😭😭😭
الهی به حق زهرا و علی سر مارا پاک گردان🙏🙏🙏
رفع زحمت کردم بالاخره
یا علی🙌
#خدایا_دوستت_دارم
خدایا...
چگونه سر بالا بگیرم و به درگاهت بیایم و بگویم:
الهی العفو ... که عفو و بخششت را می
طلبم اما باز هم جلوی نفسم را نمی گیرم ؟
چگونه شرمسارت نباشم در حالیکه هر چه جور و
جفا از من می بینی باز هم رشته ی مهر و
دوستی ات را نمی گسلی و رهایم نمی کنی؟
چگونه ادعای بندگی کنم در حالیکه خود می دانم
عبد تو نبودم و بنده ی نفس بودم؟
اما مهربان خالقم!
تنها چیزی که می توانم بگویم این است که با همه
ی شرمندگی هایم ادعا می کنم که بنده ی تو هستم
و تنها کلامی برایت بگویم که نکند عمر به سر آید و
این کلام را نگفته باشم
خدایا! ساده بگویم ... دوستت دارم
#خدایا_شکر