eitaa logo
صالحین تنها مسیر
245 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
7.7هزار ویدیو
289 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
💠کلام امیر المو ءمنین با مطالعه روزانه ده دقیقه نهج البلاغه روح و جان خود را بیمه کنید✨ 💠 🌴 وقال عليه السلام : الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ، [والشُّكْرُ زِينَةُ الغِنَى]. خويشتن دارى زينت فقر است، و شكر گزارى زينت بى نيازى است. شرح و تفسير زينت فقر و غنا امام(عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه اش از زينت فقر و زينت غنا سخن مى گويد و مى فرمايد: «خويشتن دارى و عفت زينت فقر و شکرگزارى زينت غناست»; (الْعَفَافُ زِينَةُ الْفَقْرِ، وَالشُّکْرُ زِينَةُ الْغِنَى). فقير در معرض آفات مختلفى قرار دارد: اظهار حاجت توأم با ذلت، دست بردن به سوى اموال حرام، ناسپاسى در برابر خداوند و مانند اينها. اما اگر خويشتن دار باشد نه دست حاجت به سوى لئيمان مى برد و نه عزت نفس خود را زير پا مى گذارد، نه آلوده حرام مى شود و نه زبان به ناشکرى مى گشايد، بنابراين عفت به معناى خويشتن دارى، زينت فقر است، از اين رو خداوند از اين گونه فقيران در قرآن مجيد با عظمت ياد کرده و مى فرمايد: «(لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الأَْرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسِيمَاهُمْ لاَ يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا); (انفاق شما مخصوصاً بايد) براى نيازمندانى باشد که در راه خدا در تنگنا قرار گرفتند (از وطن خود براى شرکت در ميدان جهاد آواره شده و در تأمين زندگى وامانده اند) آنها نمى توانند (براى تأمين روزى) مسافرتى کنند و از شدت خويشتن دارى افراد ناآگاه آنها را بى نياز مى پندارند; اما آنها را از چهره هايشان مى توانى بشناسى. آنان هرگز با اصرار چيزى از کسى نمى خواهند».(1) اين همان عفت است که زينت فقر است. البته بايد توجه داشت که عفت معناى عام و معناى خاصى دارد: معناى خاص آن پاکدامنى در مقابل آلودگى هاى جنسى و معناى عام آن هر گونه خويشتن دارى در برابر گناه و کارهاى زشت و پست است. در حديث ديگرى از امام(عليه السلام) در غررالحکم مى خوانيم: «مَنْ عَفَّ خَفَّ وِزْرُهُ وَعَظُمَ عِنْدَاللّهِ قَدْرُهُ; آن کس که عفاف پيشه کند بار گناهش سبک و قدر و مقامش در پشگاه خدا افزون مى شود». اما در مورد غنا که بهترين زينت شکرگزارى است; نه تنها شکر لفظى بلکه شکر عملى. اغنيا و ثروتمندانى که شرک عملى به جا مى آورند، به نيازمندان کمک مى کنند، در کارهاى خير و عام المنفعه سرمايه گذارى مى نمايند، به آنها که وام مى خواهند وام مى دهند و حتى به کسانى که محتاجند و روى سؤال ندارند به طور پنهانى کمک مى کنند آنها برترين زينت را در زندگى براى خود فراهم کرده اند، در پيشگاه خدا آبرومندند و در برابر خلق خدا نيز داراى شخصيت و آبرو و چه زينتى از اين بالاتر. اما اگر غنىّ راه طغيان پيش گيرد، در کمک به ديگران بخل بورزد، آلوده شهوات و عيش و نوش گردد، در نظر همه زشت و منفور خواهد شد. البته همه بايد شکر نعمت هاى خدا را به جا آورند; ولى اين کار براى آنها که مشمول نعمت بيشترى هستند زيبنده تر، بلکه لازم تر است. شکر نعمت را بايد از پيامبران بزرگ الهى ياد گرفت; سليمان که ملک و حکومت بى مانندى داشت و جن و انس سر بر فرمان او بودند و بسيارى از قواى زمين و آسمان در خدمت او قرار داشتند هنگامى که مى بيند يکى از شاگردانش به نام «آصف بن برخيا» چنان مقام والاى روحانى پيدا کرده که مى تواند تخت «بلقيس» را در يک چشم بر هم زدن از شهر سبأ به شام نزد وى حاضر کند مى گويد: «(هَذَا مِنْ فَضلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ); خداوند چنين نعمتى را در اختيار من گذاشته تا مرا بيازمايد که آيا شکر نعمت به جاى مى آورم يا نه (و به يقين من شاکر و سپاس گزار اويم».(2) شکرگزارى نه تنها براى غنىّ زينت، بلکه موجب فزونى نعمت است. رسول خدا(صلى الله عليه وآله)» فرمود: «مَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَى عَبْد بَابَ شُکْر فَخَزَنَ عَنْهُ بَابَ الزِّيَادَةِ; خدا درِ شکرگزارى را به روى کسى نگشود که زيادى نعمت را از او باز دارد».(3) (1). بقره، آيه 273. (2). نمل، آيه 40. (3). کافى، ج 2، ص 94، ح 2. 💠✨💠
💠کلام امام در نهج البلاغه، معجزه ای آشکار است. کلامی است زیبا که وقتی با وجدان خود آن را میخوانی، میفهمی که جنس حرفهایش آسمانی است. 🌹 🌴 إِذَا لَمْ يَکُنْ مَا تُرِيدُ فَلاَ تُبَلْ مَا کُنْتَ. امام(عليه السلام) فرمود: هنگامى که آنچه را مى خواهى انجام نمى گيرد، هرگونه باشى اعتنا نکن (و نگران مباش). شرح و تفسير امام(عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه به افرادى که در رسيدن به مقصودشان ناکام مى مانند دستورى مى دهد که مايه آرامش است، مى فرمايد: «هنگامى که آنچه را مى خواهى انجام نمى گيرد، هرگونه باشى اعتنا نکن»; (إِذَا لَمْ يَکُنْ مَا تُرِيدُ فَلاَ تُبَلْ(1) مَا کُنْتَ). براى اين جمله تفسيرهاى متعددى از سوى شارحان نهج البلاغه ذکر شده است; اکثر شارحان بر اين عقيده اند که اين سخن حکيمانه اشاره به همان چيزى است که در قرآن مجيد آمده: (لِکَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُم)(2) يعنى هنگامى که به مقصد نرسيدى غمگين مباش، چرا که اگر مقصود مادى است دنياى مادى بقايى ندارد و اگر مقصود معنوى است خداوند براى تلاشى که کردى به تو اجر و پاداش مى دهد. بعضى ديگر مانند «محمد عبده» گفته اند که منظور اين است که اگر به مقصود نرسيدى دست از تلاش و کوشش بر ندار و به سخنان اين و آن اعتنا مکن. بعضى ديگر گفته اند: مقصود اين است که اگر به مقصود نرسيدى به همان حال که هستى راضى باش تا از مقام و مرتبه تو نزد خداوند کاسته نشود. تفسير چهارمى براى اين سخن به نظر مى رسد که از بعضى جهات مناسب تر است و آن اين که اگر به مقصود نرسيدى به هر صورت باشى تفاوتى نمى کند مثل اين که کسى هدفش اين بوده که در فلان شهر زندگى کند و موفقيت خود را تنها در آنجا مى بيند. اگر اين مقصود براى او حاصل نشود چه تفاوتى مى کند که در هر شهر ديگرى باشد، زيرا همه شهرها نسبت به خواسته او يکسان است و نبايد در اين باره سخت گيرى کند. اين شبيه چيزى است که مرحوم «علامه شوشترى» در شرح نهج البلاغه خود آورده که زنى تنها يک پسر داشت و از دنيا رفت. آن مادر گفت: من مى خواستم اين فرزند من زنده بماند حال که از دنيا رفت هر کس ديگرى مى خواهد بعد از او زنده بماند يا نماند. بارها گفته ايم که اراده چند معناى مختلف از عبارت واحد مانعى از نظر ادبى ندارد و در نثر و نظم کلام عرب و ساير لغات، نمونه هاى فراوانى از آن هست، بنابراين ممکن است تمام معانى فوق در محتواى کلام امام(عليه السلام)جمع باشد. (1). «لا تُبَلْ» از ماده «بَلْو» بر وزن «دَلو» به معناى اهميت دادن به چيزى گرفته شده و اين صيغه در اصل «لا تُبالَ» بوده و در حالت جزمى واو آن حذف شده سپس الف باب مفاعله نيز به عنوان تخفيف حذف گرديده و «لا تُبَلَ» شده سپس جزم که روى واو محذوف بوده، منتقل به لام شده است و «لا تُبَلْ» شده است. (2). حديد، آيه 23. @saLhintanhamasir
💠با مطالعه روزانه ده دقیقه نهج البلاغه روح و جان خود را بیمه کنید✨ 🌴 لاَ تَرَى الْجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً. امام(عليه السلام) فرمود: هميشه جاهل را يا افراط گر مى بينى و يا تفريط کار! شرح و تفسير💠 افراط و تفريط نشانه جهل است امام در اين کلام حکمت آميز به مسئله مهمى اشاره کرده که سراسر زندگى انسان ها را در بر مى گيرد، مى فرمايد: «هميشه جاهل را يا افراط گر مى بينى و يا تفريط کار»; (لاَ تَرَى الْجَاهِلَ إِلاَّ مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً). راه صحيح به سوى مقصد راه مستقيم است که ما پيوسته در نمازها هر روز خدا را مى خوانيم تا ما را بر آن راه ثابت بدارد. در اطراف راه مستقيم خطوط انحرافى فراوانى هست که پيدا کردن راه مستقيم از ميان آن خطوط نياز به دقت و علم و دانش دارد. به همين دليل، جاهل غالبا گرفتار خطوط انحرافى يا در جانب زياده روى مى گردد و يا در سوى کوتاهى و کندروى. اين مسئله در تمام شئون زندگى اعم از فردى و اجتماعى و سياسى و غير آن ديده مى شود; مثلاً حفظ ناموس و پاسدارى آن از هرگونه انحراف يک فضيلت است ولى افراد جاهل گاهى به طرف افراط کشيده مى شوند و با وسواس هر حرکتى از همسر خود را زير نظر مى گيرند و با نگاه اتهام و گمان سوء به او نگاه مى کنند به طورى که زندگى براى آنها تبديل به دوزخى مى شود و گاه هيچ گونه نظارتى بر وضع خانه و همسر خود ندارند که کجا رفت و آمد و با چه کسى صحبت مى کند و امثال آن. در مسائل بهداشتى فرد جاهل گاه چنان گرفتار افراط مى شود که دست به سوى هيچ آب و غذايى نمى برد به گمان اين که همه آنها آلوده است، در هيچ مهمانى شرکت نمى کند، هيچ هديه اى را نمى پذيرد و بايد تنها خودش غذاى خويش را تهيه کند و گاه در جهت مخالف قرار مى گيرد و فرقى ميان آلوده و غير آلوده، بيمار مسرى و غير بيمار نمى گذارد. بعضى از شارحان، اين مطلب را با موضوع عدالت در مسائل اخلاقى پيوند زده و گفته اند: هميشه فضايل اخلاقى حد وسط در ميان دو دسته از رذايل است: شجاعت حد اعتدالى است که در ميان صفت تهور (بى باکى) و جبن (ترس و بزدلى) قرار گرفته است. عالم به سراغ حد وسط و جاهل يا در طرف افراط قرار مى گيرد و يا در جانب تفريط و همچنين سخاوت حد اعتدال ميان بخل و اسراف است همان گونه که قرآن مجيد خطاب به پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: «(وَلا تَجْعَلْ يَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً); هرگز دستت را بر گردنت زنجير مکن (و ترک انفاق و بخشش منما) و بيش از حد آن را مگشا تا مورد سرزنش قرار گيرى و از کار فرو مانى».(1) در مسائل مربوط به اعتقادات، گروهى از جاهلان درباره عظمت على(عليه السلام)چنان افراط کردند که قائل به الوهيت و خدايى او شده و گروه ديگر چنان کوتاه آمدند که در صف ناصبان قرار گرفتند و به يقين هر دو گروه گمراهند. خط صحيح همان پذيرش ولايت به معناى امام مفترض الطاعه بودن است. در خطبه 127 نيز اين مطلب به صورت شفاف و روشن آمده است: «وَسَيَهْلِکُ فِيَّ صِنْفَانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إِلَى غَيْرِ الْحَقِّ; به زودى دو گروه در مورد من هلاک و گمراه مى شوند: دوست افراطى که محبتش او را به غير حق (غلو) مى کشاند و دشمن افراطى که به سبب دشمنى قدم در غير حق مى نهد (و مرا کافر خطاب مى کند). سپس افزود: «وَخَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالاً النَّمَطُ الاَْوْسَطُ فَالْزَمُوهُ; بهترين مردم درباره من گروه ميانه رو هستند از آنان جدا نشويد». در بحارالانوار نيز آمده است که امير مؤمنان على(عليه السلام)فرمود: «أَلاَ إِنَّ خَيْرَ شِيعَتِي النَّمَطُ الاَْوْسَطُ إِلَيْهِمْ يَرْجِعُ الْغَالِي وَبِهِمْ يَلْحَقُ التَّالِي; بهترين شيعيان من گروه ميانه رو هستند، غلو کننده بايد به سوى آنان باز گردد و کوتاهى کننده عقب افتاده بايد (شتاب کند و) به آنها ملحق شود».(2) با دقت به جوامع بشرى مى بينيم که غالب نابسامانى ها بر سر افراط و تفريط هاست که زاييده جهل و نادانى است; گاه آن چنان در مسائل اقتصادى قائل به آزادى مى شوند که فرآيند آن نظام سرمايه دارى ظالم است و گاه چنان سلب آزادى مى کنند که نتيجه آن نظام کمونيسم و گرفتارى هاى آن است، مهم يافتن خط اعتدال و ثابت ماندن بر آن است. در حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم که در روز قيامت حاکمى (از حاکمان مسلمين) را مى آورند که بيش از آنچه خداوند دستور داده عمل کرده، خداوند به او مى گويد: بنده من چرا بيش از آنچه بايد تازيانه بزنى زدى؟ عرض مى کند: من براى غضب تو غضب ناک شدم. به او گفته مى شود: آيا سزاوار است غضب تو شديدتر از غضب من باشد؟ سپس حاک
ساعت از تا وقت طلوع آفتاب - متعلق به (عليه السلام) است. 🌹 🌴 إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلاَمُ. امام(عليه السلام) فرمود: هنگامى که عقل کامل گردد سخن کم مى شود. شرح و تفسير نشانه کمال عقل امام(عليه السلام) در اين کلام حکمت آميز به اهميت سکوت و کم گويى اشاره کرده مى فرمايد: «هنگامى که عقل کامل گردد سخن کم مى شود»; (إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکَلاَمُ). رابطه کمال و تمام عقل با کم سخن گفتن از اينجا روشن مى شود که اولاً ريشه مفهوم عقل، منع و جلوگيرى است و زانوبند شتر را از اين جهت «عقال» مى گويند که او را از حرکت باز مى دارد و از آنجا که سخنان سنجيده، کم است و سخنان نسنجيده، بسيار، عقل به انسان مى گويد: بيشتر بينديش و کمتر بگو. ثانياً مطالبى که گفتن آن ضرورت دارد نسبت به فضول کلام و سخنان زيادى بسيار کمتر است، از اين رو افراد عاقل غالباً خاموش اند و به موقع سخن مى گويند. ثالثاً انسان عاقل مى داند که بيشترين و مهم ترين گناهان با زبان انجام مى شود بدين سبب براى محفوظ ماندن از عواقب زيان بار گناه سعى مى کند کمتر سخن بگويد; ولى متاسفانه افرادى را مى بينيم که دم از ايمان مى زنند و گويى سخنان خود را جزء اعمال خود به حساب نمى آورند; در مجالس از آغاز تا پايان از سخنان لغو و بيهوده يا سخنانى که آميخته با غيبت، اهانت و تهمت باشد ابا ندارند. انسان عاقل هرگز خود را گرفتار عواقب سوء پرگويى نمى کند. رابعاً گفتار زياد، نيروها و انرژى هاى ذخيره انسان را بر باد مى دهد و وقت عزيز او را تلف مى کند و موجب دشمنى ها و عداوت ها مى شود، بنابراين عقل و شرع به ما فرمان مى دهد که کم بگوئيد و گزيده بگوئيد. در حديثى از همان حضرت در غررالحکم مى خوانيم: «إيّاکَ وَفُضُولَ الْکَلامِ فَإنَّهُ يُظْهِرُ مِنْ عُيُوبِکَ ما بَطَنَ وَيُحَرِّکُ عَلَيْکَ مِنْ أعْدائِکَ ما سَکَنَ; از زياده گويى بپرهيز که عيب هاى نهانى تو را ظاهر مى سازد و کينه هاى آرام گرفته دشمنانت را بر ضد تو تحريک مى کند».(1) در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «إنَّ الرَّجُلَ لَيَتَحَدَّثُ بِالْحَديثِ ما يُريدُ بِهِ سُوءًا إلاّ لِيُضْحِکَ بِهِ الْقَوْمُ يَهْوى بِهِ أبْعَدَ مِنَ السَّماءِ; انسان گاهى سخنى مى گويد که قصد بدى ندارد جز اين که مى خواهد مردم را بخنداند و به سبب آن (از مقام خود) سقوط مى کند بيش از فاصله زمين و آسمان».(2) احاديث اسلامى درباره سکوت و کم سخن گفتن و پرهيز از خطرات زبان بسيار زياد است که در اين مختصر نمى گنجد. اين سخن را با حديث ديگرى از پيغمبر اکرم پايان مى دهيم که فرمود: «مِنْ حُسْنِ إِسْلاَمِ الْمَرْءِ تَرْکُهُ مَا لاَ يَعْنِيهِ; از نشانه هاى خوبى اسلام انسان سخن نگفتن درباره امورى است که به او ارتباطى ندارد.(3) (1). غررالحکم، طبق نقل ميزان الحکمه، ح 11849 «باب النهى عن کثرة الکلام». (2). ميزان الحکمه، همان باب. (3). بحارالانوار، ج 1، ص 216، ح 28.
آیا زمان آن نرسيده كه روزي نهج البلاغه اميرالمومنين (علیه السلام) رابخوانيم حداقل روزي يك صفحه 📖 ترجمه فارسي .... آنگاه خواهيد ديد اميرالمومنين با ❤ هــــا چه مي كند آشنای غریب: 🌹 🌴 وقال عليه السلام : الدَّهرُ يُخْلِقُ الاََْبْدَانَ، وَيُجَدِّدُ الاَْمَالَ، وَيُقَرِّبُ الْمَنِيَّةَ، ويُبَاعِدُ الاَُْمْنِيَّةَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ ومَنْ فَاتَهُ تَعِبَ. روزگار بدنها را كهنه، و آرزوها را نو مى كند، مرگ را نزديك و خواسته ها را دور مى سازد، كسي كه به آن برسد خسته مى شود, كسي كه به آن نرسد رنج ميبرد! شرح و تفسير بيداد روزگار امام(عليه السلام) در اين کلام حکمت آميز و بيدارگر، آثار گذشت روزگار را در وجود انسان ها بيان مى دارد و مى فرمايد: «روزگار، بدن ها را کهنه و آرزوها را نو مى سازد مرگ را نزديک و خواسته ها را دور مى کند. کسى که (تلاش کند و) به مواهب آن برسد سخت خسته مى شود و کسى که (بعد از تلاش) به آن نرسد رنج مى برد»; (الدَّهْرُ يُخْلِقُ الاَْبْدَانَ، وَيُجَدِّدُ الاْمَالَ، وَيُقَرِّبُ الْمَنِيَّةَ، وَيُبَاعِدُ الاُْمْنِيَّةَ: مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ، وَمَنْ فَاتَهُ تَعِبَ). امام(عليه السلام) در اين چند جمله کوتاه و پر معنا چند نکته مهم را يادآورد مى شود: نخست اين که گذشت روزگار بدن ها را کهنه و فرسوده مى کند و اين از واضحات است که بسيارى از مردم به آن توجه ندارند; هر سال و ماه، بلکه هر روز و ساعتى که بر انسان مى گذرد، بخشى از قوا و نيروهاى خود را از دست مى دهد. درست مانند لباسى که بر اثر مرور زمان کهنه و پوسيده مى شود و هيچ گونه استثنايى در آن نيست، بنابراين بايد کوشيد در مقابل آنچه از دست مى رود چيزى به دست آورد تا گرفتار خسران نشود. آيات شريفه (وَالْعَصرِ * إنَّ الاْنْسَانَ لَفِى خُسْر) نيز به همين معنا اشاره دارد. در دومين نکته مى فرمايد: «گذشت روزگار آرزوها را نو مى کند» اين مطلب به تجربه ثابت شده که حرص بزرگسالان بر جمع مال و به دست آوردن مقام از جوانان بيشتر است و شايد دليل آن اين باشد که انسان هر چه خود را به مرگ نزديک تر مى بيند احساس مى کند وقت کمترى براى رسيدن به آرزوها در اختيار دارد. به عکس جوانان فکر مى کنند وقت طولانى براى رسيدن به آرزوها دارند. در حديث معروف نبوى مى خوانيم: «يَشيبُ ابْنُ آدَمَ وَيَشُبُّ فيهِ خِصْلَتانِ; انسان پير مى شود ولى دو صفت در او جوان خواهد شد: حرص و آرزوهاى دور و دراز».(1) آدمى پير چو شد حرص جوان مى گردد *** خواب در وقت سحرگاه گران مى گردد در سومين و چهارمين نکته به نزديک شدن انسان به مرگ و فاصله گرفتن از خواسته ها اشاره مى کند. فاعل اين دو فعل همان «دهر» و گذشت روزگار است زيرا عمر انسان به هر حال محدود است و سرمايه اى است که با گذشت زمان تدريجاً نقصان مى پذيرد و به همان نسبت، انسان از خواسته هايش دور مى شود چون زمان کوتاه ترى براى رسيدن به خواسته ها در اختيار دارد. اضافه بر اين نيروهاى او هم رو به ضعف و کاستى مى رود و اين عامل ديگرى است که او را از خواسته هايش دور مى سازد. گرچه «آمال» و «اُمنيّه» هر دو معناى قريب به يکديگر دارند و به معناى آرزوها و خواسته هاست; ولى به نظر مى رسد «آمال» بيشتر در مورد آرزوهاى دست يافتنى و «اُمنيّه» در مورد آرزوهاى دست نيافتنى به کار مى رود، هرچند گاه در غير اين مورد نيز استفاده مى شود. بنابراين جمله «يُجَدِّدُ الاْمالَ» اشاره به اين است که انسان هر روز آرزوى تازه اى براى خود پيدا مى کند و براى رسيدن به آن مشغول تلاش مى شود و هر روز خواسته هاى او بر اثر گذشت زمان از دسترس وى دورتر مى شود. سپس امام(عليه السلام) به پنجمين و ششمين نکته اشاره فرموده و کسانى را که به خواسته هاى دنيوى خود مى رسند گرفتار خستگى و آنان راکه به آن نمى رسند گرفتار درد و رنج معرفى مى کند و مفهوم آن اين است که نه آنها که بر خواسته هاى دنيوى خود پيروز مى شوند آرامش و راحتى دارند و نه آنان که ناکام مى مانند، زيرا همان گونه که به دست آوردن مواهب مادى با مشکلاتى روبروست، نگه داشتن آن مشکلات بيشترى را در پى دارد. ضمير در «به» گرچه ظاهراً به «دهر» (روزگار) باز مى گردد; ولى از آنجا که پيروزى به روزگار معنا ندارد، منظور از آن همان مواهب دنياست و قرينه آن جمله هاى «ظَفِرَ» و «فاتَ» است. دقت در نکات حکمت هاى بالا کافى است انسان را به موقعيت خود در زندگى دنيا آشنا سازد و از هر گونه زيادى روى و خيال پردازى و غفلت باز دارد و به تلاش درباره فراهم ساختن زاد و توشه آخرت توجه دهد. اين نکته نيز شايان دقت است که «دهر» در اصل و ريشه لغت به معناى غلبه است; ولى از آنجا که زمان بر هر کس و هر چيز غلبه پيدا مى کند، آن را دهر ناميده اند، بنابراين دهر همان گذشت شب و روز و سا
🌹 🌴 وقال عليه السلام : مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَعَلَيْهِ أَنْ يَبْدَأَ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ، وَلْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ، وَمُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَمُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالاِِْجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَمُؤَدِّبِهِمْ. كسي كه خود را در مقام پيشوائى و امام مردم قرار مى دهد بايد پيش از آنكه به تعليم ديگران بپردازد به تعليم خويش پردازد و بايد تاديب كردن او به عملش پيش از تاديب كردن به زبانش باشد.كسي كه معلم و ادب كننده خويشتن است، به احترام، سزاوارتر است از كسى كه معلم و مربى مردم است. شرح و تفسير روش تعليم و تربيت امام(عليه السلام) در اين گفتار گهربار به سه نکته شايان توجه اشاره مى کند: نخست مى فرمايد: «کسى که خود را در مقام پيشوايى و امامت بر مردم قرار مى دهد بايد پيش از آنکه به تعليم ديگران مى پردازد به تعليم خويش بپردازد»; (مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْيَبْدَأْ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ). کلام امام(عليه السلام) در اينجا مطابق ظاهر اطلاق کلام، هم رئيس حکومت بر مردم را شامل مى شود و هم تمام کسانى را که به نوعى ارشاد و هدايت مردم را بر عهده مى گيرند. اين جمله اشاره به يک واقعيت مسلم عقلانى است که تا انسان خودش چيزى را نداشته باشد نمى تواند به ديگران اهدا کند. خشک ابرى که بود ز آب تهى *** کى شود منصب او آب دهى ضرب المثلى در ميان عرب است که مى گويند: «چوبى که کج است چگونه ممکن است سايه آن راست باشد». اضافه بر اين، مردم سخنان کسى را که به گفتار خود پايبند و آثارش در زندگى او نمايان نيست، هرگز نمى پذيرند و به خود مى گويند: اگر او اين سخنان را باور مى داشت نخست خودش به آن عمل مى کرد. به همين دليل امام(عليه السلام) در دومين جمله مى فرمايد: «بايد تأديب و تعليم او نسبت به ديگران پيش از آنکه با زبانش باشد با عمل صورت گيرد»; (وَ لْيَکُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسَانِهِ). اصلى مسلم در روان شناسى است که مردم سخنان کسى را مى پذيرند که به گفته خود معتقد باشد و به تعبير معروف: تا سخن از دل بر نيايد بر دل ننشيند و نشانه روشن اين اعتقاد اين است که به گفته خود عمل کند. فى المثل اگر طبيبى سخنرانى هاى متعددى درباره زيان هاى دخانيات ايراد کند و بيمارى هاى متعدد ناشى از آن را يکى پس از ديگرى برشمرد; ولى مردم ببينند از دهانش بوى سيگار مى آيد هيچ کس سخن او را جدى نخواهد گرفت. به همين دليل در حديثى که در کتاب کافى آمده از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: «إِنَّ الْعَالِمَ إِذَا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلْمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقُلُوبِ کَمَا يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفَا; هنگامى که عالم به علمش عمل نکند موعظه او از دل ها فرو مى ريزد همان گونه که قطره هاى باران از سنگ سخت فرو مى ريزد».(1) اشاره به اين که دل هاى مردم حالت مقاومت و نفوذناپذيرى در برابر مواعظ آنها به خود مى گيرد. نيز به همين دليل امير مؤمنان على(عليه السلام) در خطبه 175 مى فرمايد: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي وَاللَّهِ مَا أَحُثُّکُمْ عَلَى طَاعَة إِلاَّأَسْبِقُکُمْ إِلَيْهَا وَلاَ أَنْهَاکُمْ عَنْ مَعْصِيَة إِلاَّ وَأَتَنَاهَى قَبْلَکُمْ عَنْهَا; اى مردم به خدا سوگند من شما را به هيچ طاعتى ترغيب نمى کنم مگر اين که خودم پيش از شما به آن عمل مى نمايم و شما را از هيچ معصيتى باز نمى دارم مگر اين که خودم پيش از شما از آن دورى مى جويم». سپس در سومين و آخرين جمله بر آنچه در جمله هاى پيش آمد تأکيد نهاده مى فرمايد: «کسى که معلم و ادب کننده خويشتن است به احترام سزاوارتر از کسى است که معلم و مربى مردم است»; (وَمُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَمُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالاِْجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَمُؤَدِّبِهِمْ). اشاره به اين که هرگاه انسان نخست به تعليم و تاديب خويشتن پردازد، تأثير سخنانش بيشتر و عميق تر است در حالى که اگر کسى تنها به تأديب مردم پردازد و از خويش غافل بماند روزى فرا مى رسد که مردم از اين امر آگاه مى شوند و از او روى برمى گردانند. بلکه از روايات استفاده مى شود که اين کار از نشانه منافقان است که انسان ديگران را به نيکى ها و ترک بدى ها دعوت کند و خود به اين اندرز عمل ننمايد: در حديثى از امام سجاد على بن الحسين(عليه السلام)مى خوانيم که فرمود: «إِنَّ الْمُنَافِقَ يَنْهَى وَلاَ يَنْتَهِي وَيَأْمُرُ بِمَا لاَ يَأْتِي; منافق ديگران را از بدى ها باز مى دارد; ولى خويشتن را باز نمى دارد و ديگران را به نيکى ها دعوت مى کند و خود بدان عمل نمى نمايد».(2) (1). کافى، ج 1، ص 44، ح 3. (2). کافى، ج 2، ص 396، ح 3.
🌹 🌴 وقال عليه السلام : نَفْسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ. نفسهاى انسان گامهاى او بسوى مرگ است. شرح و تفسير هر نفسى گامى است! امام(عليه السلام) در اين کلام کوتاه و بيدار کننده اشاره به پايان تدريجى عمر انسان کرده مى فرمايد: «نفس هاى انسان گام هاى او به سوى سرآمد زندگى و مرگ است»; (نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ). خُطى جمع «خُطْوة» به معناى فاصله ميان دو قدم به هنگام راه رفتن است که در فارسى از آن به عنوان «گام» نام مى برند. اين نکته مهمى است که انسان دائما در حال نفس کشيدن است; در خواب و بيدارى و قيام و قعود و در همه حال و اگر مدت کوتاهى راهِ نفس را بر او ببندند مرگ او فرا مى رسد. از سوى ديگر، دستگاه تنفس انسان و قلب و مغز و ساير اعضا استعداد محدودى دارند; مثلا دستگاه تنفس مى تواند حداکثر چندين ميليارد بار هوا را به درون کشيده اکسيژن آن را جذب کند و گاز کربن را همراه باقيمانده آن بيرون بفرستد. همچنين قلب توان دارد ميلياردها مرتبه باز و بسته شود به يقين هنگامى که اين عدد به نهايت رسيد تاب و توان اين دستگاه ها تمام مى شود; خود به خود از کار مى ايستند; مانند اتومبيلى که آخرين قطره سوخت آن تمام شود و در اين هنگام از کار باز مى ايستد، بنابراين همان گونه که در اتومبيل هر قطره اى از سوخت مصرف مى شود گامى به سوى پايان است، هر نفسى که انسان مى کشد و هر ضربانى که قلب او مى زند او را يک گام به پايان زندگى نزديک مى سازد. همان گونه که گام هاى پى در پى انسان را به مقصد نزديک مى کند. به همين دليل بعضى معتقدند که ورزش کردن زياد از عمر انسان مى کاهد، زيرا به هنگام ورزش نفس ها سريع تر و ضربان قلب بيشتر مى شود. در کتاب کافى نقل شده است که امام صادق(عليه السلام) فرمود: «مَا مِنْ يَوْم يَأْتِي عَلَى ابْنِ آدَمَ إِلاَّ قَالَ لَهُ ذَلِکَ الْيَوْمُ يَا ابْنَ آدَمَ أَنَا يَوْمٌ جَدِيدٌ وَأَنَا عَلَيْکَ شَهِيدٌ فَقُلْ فِيَّ خَيْراً وَاعْمَلْ فِيَّ خَيْراً أَشْهَدْ لَکَ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَإِنَّکَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَهَا أَبَداً; هر روزى که بر انسان مى گذرد به او مى گويد: اى انسان من روز جديدى هستم و بر اعمال تو گواهم. در من از نيکى ها سخن بگو و کار نيک انجام ده تا روز قيامت براى تو گواهى دهم، زيرا من که بگذرم ديگر هرگز مرا نخواهى ديد».(1) اين همان چيزى هست که قرآن مجيد در سوره «والعصر» به آن اشاره کرده و مى فرمايد: «(وَالْعَصْرِ * إِنَّ الاِْنْسَانَ لَفِى خُسْر); سوگند به عصر که انسان (همواره) در حال خسران است». فخر رازى در تفسير اين آيه سخنى دارد که جالب به نظر مى رسد وى مى گويد: يکى از بزرگان پيشين مى گفت معناى اين سوره را من از مرد يخ فروشى آموختم فرياد مى زد: «اِرْحَمُوا مَنْ يَذُوبُ رَأسُ مالِهِ، اِرْحَمُوا مَنْ يَذُوبُ رَأسُ مالِهِ; به کسى که سرمايه اش مرتبا ذوب مى شود رحم کنيد». پيش خود گفتم: اين است معناى (إِنَّ الاِْنْسَانَ لَفِى خُسْر). (1). کافى، ج 2، ص 523، ح 8.
🌹 🌴 وقال عليه السلام : كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ، وَكُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ. هر چيز كه شمرده شود سرانجام پايان مى گيرد و آنچه در انتظار وجودش هستى سرانجام فرا مى رسد. شرح و تفسير همه معدودها محدودند! اين گفتار حکيمانه هرچند با حکمت پيشين در يک عبارت ذکر نشده; ولى در واقع مکمل آن است. نخست مى فرمايد: «هرچيز که شمرده مى شود سرانجام پايان مى گيرد»; (کُلُّ مَعْدُود مُنْقَض). اين اشاره به قانون کلى فلسفى است که هرچيز تحت عدد در آيد محدود است و هرچه محدود است پايان پذير است و از آنجا که عمر انسان ها تحت عدد قرار مى گيرند; مثلا مى گوييم: عمر شصت ساله، يا هشتاد ساله. مفهومش اين است که هر ساعتى که بر انسان مى گذرد تدريجا از آن کاسته مى شود و اين سرمايه به سرعت رو به فنا مى رود و مهم اين است که گذشتن و کاستن آن در اختيار ما نيست چه بخواهيم، چه نخواهيم به سرعت در حال عبور است. آن گاه در ادامه مى فرمايد: «و آنچه مورد انتظار است سرانجام فرا مى رسد»; (وَکُلُّ مُتَوَقَّع آت). منظور از «متوقَّع» امورى است که به طور قطع مى دانيم در آينده رخ مى دهد; مانند مرگ و پايان زندگى و قيام قيامت. اشاره به اين که کسى که به اين امور آگاه است بايد توجه داشته باشد که روزى مرگ دامان او را مى گيرد و روزى در دادگاه عدل الهى حضور مى يابد. به همين دليل در تفسير آيه شريفه (وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى يَأْتِيَکَ الْيَقينُ) يقين را به مرگ تفسير کرده اند.(1) آنچه امام در دو جمله بالا بيان فرموده در واقع اشاره به دنياى فانى و گذاران است; دنيايى که عمرش در برابر جهان آخرت بسيار ناچيز است، همان گونه که در حديثى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَا الدُّنْيَا فِي الاْخِرَةِ إِلاَّ مِثْلُ مَا يَجْعَلُ أَحَدُکُمْ إِصْبَعَهُ فِي الْيَمِّ فَلْيَنْظُرْ بِمَ يَرْجِعُ; عمر دنيا در برابر آخرت مانند اين است که يکى از شما انگشت خود را در دريايى فرو کند (و سپس بيرون آورد) در اين حال نگاه کند ببيند چه اندازه از آب دريا بر انگشت او باقى مانده».(2) اين هشدارى است به همه دنيا طلبان و آنها که به آخرت و زندگى جاويدان پشت کرده اند تا بدانند چه چيز به دست مى آوردند و چه چيز را از دست مى دهند. (1). حجر، آيه 99. (2). بحارالانوار، ج 70، ص 119، ح 111.
هدایت شده از صالحین تنها مسیر
یاعلی جان بین الطلوعین بیداریم 🌔 در فکر صحن و سرایت اگر ماه رمضان تعلق به مقام ولایت علوی ع دارد و امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام محبوب ماست ، چگونه ممکن است ماهی که انتساب به محبوب دارد ، بر کسی بگذرد و تغییری در رفتار و اعمال ما حاصل نگردد ؟!‌ ما اگر در محبت صادقیم ، در ظرف محبوب باید عاشقانه عمل کنیم. آیا زمان آن نرسيده كه روزي نهج البلاغه اميرالمومنين (علیه السلام) رابخوانيم 🌹 🌴 وقال عليه السلام : إِنَّ الاَُْمُورَ إذا اشْتَبَهَتْ اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا. كارها هنگامى كه مشتبه شوند آخرشان را با اولشان مى سنجند (سالي كه نكوست از بهارش پيدا است) شرح و تفسير امام(عليه السلام) در اينجا درس مهمى مى دهد که براى همه مديران، بلکه همه رهروان راه حق کارگشاست. مى فرمايد: «هنگامى که کارها مشتبه شوند (و آينده روشن نباشد) آخرشان را بايد به اولشان سنجيد»; (إِنَّ الاُْمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا). اشاره به اين که هميشه آغاز و انجام کارها با يکديگر پيوند ناگسستنى دارند و در واقع شبيه علت و معلول اند، بنابراين اگر ما در چگونگى پايان کارى شک و ترديد داشتيم بايد ببينيم آغازش چگونه بوده است; هرگاه در مسير صحيح بوده عاقبت آن نيز چنين است و مطابق ضرب المثل فارسى: «سالى که نکوست از بهارش پيداست» و اگر آغاز آن در مسير نادرستى قرار گرفته بايد بدانيم که عاقبت آن نيز نادرست و خطرناک است و به گفته معروف: خشت اول چون نهد معمار کج *** تا ثريا مى رود ديوار کج! اين سخن پيام ديگرى نيز دارد و آن اين که اگر مى خواهيم نتيجه هاى خوب و پربار از کارهاى خودمان بگيريم بايد در آغاز مراقب زيربناهاى آن باشيم. تفاوت بناى مسجد قبا و مسجد ضرار در همين امر است که اولى به مصداق (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى)(1) پايه صحيحى داشت و سرانجام به مضمون (فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا)(2) عبادتگاه مؤمنان شد و مسجد ضرار که پايه آن بر اساس نفاق و کفر و شرک و تفرقه ميان مؤمنان بنا شده بود عاقبتش اين بود که به دستور پيغمبر طعمه حريق شود. قريب اين معنا در عهدنامه مالک اشتر نيز آمده است آنجا که امام مى فرمايد: «اسْتَدِلَّ عَلَى مَا لَمْ يَکُنْ بِمَا قَدْ کَانَ، فَإِنَّ الاُْمُورَ أَشْبَاهٌ; «با آنچه در گذشته واقع شده است نسبت به آنچه واقع نشده استدلال کن، زيرا امور جهان شبيه به يکديگرند». (1). توبه، آيه 108. (2). توبه، آيه 108.
🌹 🌴 ☘وقال عليه السلام: لاَ قُرْبَةَ بِالنَّوَافِلِإِذَا أَضَرَّتْ بِالْفَرَائِضِ.☘ كارهاى مستحب اگر به واجبات زيان رساند موجب قرب خدا نمى شود. روشن ترين تفسيرى که براى اين گفتار حکيمانه امام(عليه السلام) به نظر مى رسد اين است که هرگاه کارهاى مستحب ضررى به واجبات بزند ارزش آن کاسته مى شود و ثواب آن کم مى گردد، مثل اين که کسى از سر شب تا بعد از نيمه شب مشغول عزادارى باشد ولى خواب بماند و نماز صبح او قضا شود. همه مى گويند آن مستحبى که به اين فريضه لطمه زد کم ارزش است. يا اين که به سراغ کارهاى خير و کمک به مستمندان برود; ولى در اداى ديون خود و يا حج واجب کوتاهى کند. دليل آن هم روشن است فرائض و واجبات مصالحى دارد که اگر ترک شود به انسان لطمه جدّى مى زند در حالى که مستحبّات چنين نيست و به اين مى ماند که کسى داروى اصلى درد خود را رها کرده و به داروهاى اضافى و غير ضرورى بپردازد. در حديثى که در غررالحکم از اميرمؤمنان(عليه السلام) نقل شده مى خوانيم: «يَسْتَدَّلُ عَلى إدْبارِ الدُّوَلِ بِأرْبَع تَضييعِ الاُْصُولِ وَ التَمَسُّکِ بِالْفُرُوعِ وَتَقْديمِ الاْراذِلِ وَتَأخيرِ الاْفاضِلِ; چهار چيز است که دليل بر سقوط دولت ها مى شود: ضايع ساختن اصول، و چسبيدن به فروع و مقدم داشتن اراذل و مؤخر داشتن افاضل در بعضى از عبادات اگر واجبات را رها کنند و به مستحبات بپردازند مستحب اساساً باطل است; مانند کسى که روزه قضاى واجب بر اوست اگر روزه مستحب بگيرد از اساس باطل است و يا اين که حج واجب را رها کند و به سراغ حج مستحب برود که به عقيده جمعى حج مستحب او باطل است. لینک کانال را با دوستان خود به اشتراک بگذارید تا با دنبال کردن حکمت ها و انشالله با عمل به حکمت ها ، 🌹 مرام علی پررونق تر از نام علی بشه
🌹 🌴 وقال عليه السلام : مَنْ تَرَكَ قَوْلَ: لاَ أَدْري، أُصِيبَتْ مَقَاتِلُهُ. كسى كه جمله «نمى دانم» را ترك كند خود را به كشتن خواهد داد. (اظهار اطلاع در همه چيز سبب گمراهى و گمراه ساختن و مايه هلاكت دنياو آخرت خواهد شد). شرح و تفسير خطرات ترک «نمى دانم» امام(عليه السلام) در اين گفتار حکيمانه سخنى را که در حکمت 82 آمده بود به صورت جالب ديگرى بيان مى کند و مى فرمايد: «کسى که جمله «نمى دانم» را ترک کند مواضع آسيب پذير خود را در معرض ضربه هاى خطرناک (مخالفان) قرار داده است»; (مَنْ تَرَکَ قَوْلَ «لاَ أَدْرِي» أُصِيبَتْ مَقَاتِلُهُ). اشاره به اين که با اين کار خود را به هلاکت مى افکند و اين هلاکت ممکن است جنبه دنيوى داشته باشد در آنجا که سخنان نسنجيده و خطرآفرين است و يا جنبه اخروى، در آنجا که سخنانش لطمه به حيثيت و آبروى اشخاص وارد مى کند يا مردم را به گمراهى مى کشاند. «مقاتل» جمع «مقتل» است. ارباب لغت آن را به مواضعى از بدن که اگر ضربه بر آن وارد شود حيات انسان به مخاطره مى افتد تفسير کرده اند; مانند سر و سينه و امثال آن. ابن ابى الحديد در شرح اين سخن حکيمانه داستان جالبى از بوذرجمهر نقل مى کند که زنى نزد او آمد و از مسئله اى سؤال کرد. بوذرجمهر گفت: نمى دانم. زن عصبانى شد. گفت: پادشاه هر سال آلاف و الوفى به تو مى دهد که بگويى نمى دانم؟ بوذرجمهر گفت: آنچه را به من مى دهد در برابر چيزهايى است که مى دانم و اگر مى خواست در برابر آنچه نمى دانم چيزى به من بدهد تمام بيت المال او نيز کفايت نمى کرد (اشاره به اين که مسائلى را که ما نمى دانيم بسيار بيشتر از آن است که مى دانيم). نيز از بعضى فضلا نقل مى کند که اگر کسى در برابر چيزهايى که نمى داند بگويد: نمى دانم، او را تعليم مى دهيم تا بداند و اگر بگويد: مى دانم، امتحانش مى کنيم تا بگويد نمى دانم (و رسوا شود).(1) شبيه اين سخن را مرحوم مغنيه در فى ظلال نهج البلاغه از کتاب «الحکمة الخالده» نقل مى کند که دانشمندى مى گفت: گفتن «لا أدرى» (نمى دانم) را ياد بگيريد، چرا که اگر بگوييد نمى دانم به شما تعليم مى دهند تا بدانيد و اگر بگوييد مى دانم از شما سؤال مى کنند و نمى دانيد و رسوا مى شويد. سپس مى افزايد: احدى از ياران رسول خدا(صلى الله عليه وآله)ادعا نکرد که همه چيز را مى داند و به طور مطلق نگفت: «سلونى» (از من بپرسيد) به جز على بن ابى طالب(عليه السلام)(2). در همين رابطه ضرب المثلى نقل شده است که آن نيز محتواى کلام امام را دارد: «مَقْتَلُ الرَّجُلِ بَيْنَ فَکَّيْهِ» موضع آسيب پذير انسان در ميان دو فک او قرار دارد (يعنى زبان او مايه هلاکت او مى شود).(3) مرحوم شوشترى از قتاده (فقيه معروف اهل سنت) نقل مى کند که روزى ادعا کرد که من هر چه را تا به حال شنيده ام يا به حافظه سپرده ام هرگز فراموش نکرده ام. بعد از اين سخن به خدمتکارش گفت: کفش مرا بياور بپوشم. خدمتکار گفت: کفش شما در پاى شماست (وى از آن ادعا و اين عمل سخت شرمنده شد).(4) (1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 236. (2). فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 266. (3). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 90. (4). شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 6، ص 359.
🌹 🌴 وقال عليه السلام : رَأْيُ الشَّيْخِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلاَمِ وَروي: مِنْ مَشْهَدِ الْغُلاَمِ. راى و تدبير پير، نزد من بهتر از استقامت جوان (در ميدان جنگ) است و در روايت ديگرى آمده است. «از جنگجوئى جوان». شرح و تفسير اهميت رأى پير امام(عليه السلام) در اين کلام حکمت آميزش، مقايسه اى ميان رأى و تدبير پيران و چالاکى و دلاورى جوانان مى کند و مى فرمايد: «راى و تدبير پير نزد من بهتر از چالاکى جوان (در ميدان نبرد) است. در روايت ديگرى آمده است: از جنگجويى جوان بهتر است»; (رَأْيُ الشَّيْخِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلاَمِ وَرُوِيَ «مِنْ مَشْهَدِ الْغُلاَمِ»). «جَلَد» به معناى چابکى و نيرومندى و «غلام» در اينجا به معناى جوان و «مشهد» در اين گونه موارد به معناى ميدان جنگ است. بديهى است براى پيروزى در نبرد با دشمن در درجه نخست نقشه هاى صحيح لازم است و در درجه بعد دلاورى و چالاکى جنگجويان و به يقين تا نقشه صحيحى نباشد دلاورى ها به نتيجه اى نمى رسد، ازاين رو امام(عليه السلام)مى فرمايد: تدبير پيران نزد من از شجاعت و چالاکى جوانان بهتر است، زيرا مردان بزرگسالى که سال ها ميدان هاى نبرد را ديده اند و تجربه ها آموخته اند بر اساس آن تجربه ها قادر به تنظيم برنامه صحيح هستند در حالى که جوانان، چنين توانى را ندارند; ولى به عکس پيران، داراى قدرت و توانايى جسمى کافى و دلاورى و چالاکى هستند، گرچه هر يک امتيازى دارند; ولى پايه اصلى را رأى و تدبير پيران تشکيل مى دهد. تاريخ نيز اين کلام حکيمانه را کاملاً تأييد مى کند مثلا در جنگ خندق تدبيرى که سلمان فارسى در پيشنهاد حفر خندق انديشيد توانست مدينه را از سقوط در چنگال دشمن حفظ کند. اين گفتار حکيمانه در ضمن به جوانانى که نسبت به پيران بى اعتنا هستند و خود را کانون همه چيز و پيران را خارج از گردونه اجتماع مى پندارند هشدار مى دهد که به بزرگسالان احترام بگذاريد و خود را از تجارب آنها بى نياز ندانيد. به گفته ابو الطيب: الرّأْىُ قَبْلَ شُجاعَةِ الشَّجْعانِ *** هُوَ أوَّلٌ وَهِىَ الْمَحَلُّ الثّانى فَإذا هُما اجْتَمَعا لِنَفْس مَرَّةً *** بَلَغَتْ مِنَ الْعُلْياءِ کُلَّ مَکان علم و تجربه پيش از شجاعت شجاعان است آن اول است و اين در محل دوم قرار دارد. ولى هنگامى که هر دو با هم براى شخص نيرومندى جمع شوند به بالاترين محل صعود مى کنند.(1) ابن ابى الحديد بعد از ذکر شعر بالا نصيحتى از يکى از سلاطين به فرزندش نقل مى کند که مى گفت: فرمانده لشکر خود را جوان مغرور و کم تجربه اى انتخاب نکن و نه پير از کار افتاده اى را که گذشت روزگار از عقلش کاسته، چنان که گذشت عمر جسمش را ضعيف کرده. بر تو باد که بزرگسالان پرتجربه را برگزينى.(2) (1). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 337. (2). همان.