♡••
الهــــــــــۍ
تُـونظرڪنبہدِلمـ
حالِدلمـخُــوبشود...
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
recording-20210519-170459.mp3
1.18M
✅ مشارکت بالا فقط زمانی اتفاق می افته که هیچ فرد غربگرایی تایید صلاحیت نشه
⭕️ تایید صلاحیت افراد غربگرا منجر به متشنج شدن فضای سیاسی کشور و نا امیدی مردم از انقلاب خواهد شد.
🔶 از شورای نگهبان مجدانه خواستاریم که حتی یک نفر از غربگراها رو تایید صلاحیت نکنند.
حاج آقا حسینی
❇️ @IslamlifeStyles
قبل از خواب صد مرتبه ذکر
الباعث
به معنی زنده کننده مردگان است
و
کسیکه هنگام خواب این ذکر را صد مرتبه بگوید
و دست به سینه اش بکشد
خداوند باطنش را زنده گرداند و قلبش،
را نورانی کند.
مصباح کفعمی
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
صالحین تنها مسیر
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو💔 #قسمت4⃣ ارمیا را هم در آینه میدید! کت وشلوار مشکی رنگش با آن پیراهن سفی
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو 💔
#قسمت5⃣
ارمیا نگاه از آن حلقه ی زیبا گرفت. این حلقه کجا و آن حلقه کجا؟! دستش روی پایش افتاد. بغضش را با آب دهانش فرو داد و حلقه را به داخل جعبه بر گرداند و گفت:
_باشه برای بعد!
آیه بغض صدایش را شنید. لرزش داشت صدای مردی که همسرش بود... آیه دست برد تا حلقه را از دستش در آورد که صدای ارمیا مانع شد:
_لازم نیست، باشه هر وقت آمادگیشو داشتید و من تونستم براتون بهترشو بگیرم!
به چه فکرمیکنی مرد؟ چه خیالی در سرت آمده که اینگونه با بغض حرف میزنی؟ "
آیه: ببخشید یادم رفت درش بیارم، الان در میارم!
دوباره دست برد که در آورد که ارمیا نگاهش را برای اولین بار به چشمان
آیه دوخت:
_نکن... با من این کارو نکن! حقوقمو که ریختن، برات بهترشو میخرم،
یکم فرصت بده! اون ماه اتفاقی افتاد که تمام پساندازم رفت، بهم
فرصت بده، برات کم نمیذارم!
آیه بغض چشمان ارمیا را میدید:
_فکرش رو نکن؛ همین خوب و قشنگه!
حلقه ی سید مهدی را از دستش در آورد و نگاهش کرد:
_این رو میذارم کنار برای زینب!
حلقه را به دست فخرالسادات داد:
_برای زینب نگه میدارید؟
فخرالسادات با لبخند سر تکان داد و حلقه ی پسرش را از عروسش گرفت.
آیه دستش را مقابل ارمیا گرفت و منتظر ماند. سکوت سنگین بود... همه
بغض داشتند.
ارمیا دوباره دست برد و حلقه رابرداشت. آن را بین دو انگشت شست و
اشاره ی دستانش گرفت. دست چپش را برای گرفتن دست آیه پیش برد که دست آیه لرزید و کمی عقب رفت. ارمیا چشمانش را بست و نفس گرفت... زینب با مهدی در حال جمع کردن سکه هایی بودند که زهرا خانم بر سر عروس و داماد ریخته بود. صدای خنده شان می آمد. به صدای خنده ی زینب گوش داد و دلش را آرام کرد. الان دیگر اومرد آیه وپدرزینب بود، اما برای آیه زود بود، باید فرصت میداد!
نفس گرفت و دست چپش را عقب کشید. با احتیاط حلقه را در دست آیه کرد بدون هیچ برخوردی میان دستانشان. آیه لب گزید. میدانست ارمیا را ناراحت کرده! میدانست غرور مردش شکسته شد میان آن همه نگاه؛ اما مگر دست خودش بود؟ هنوز دستان سید مهدی در یادش بود!
"خدایا چه کنم؟!"
رها جعبه ی حلقه را به سمت آیه گرفت. انگشتر عقیق در آن میدرخشید.
حلقه را که برداشت، بوسید و با لبخند به آن نگاه کرد. بعد نگاهش را به ارمیا دوخت و گفت:
_حلقه ی سید مهدیِ؛ بعد از شهادتش یه پلاک و این انگشتر و قرآنش رو برام آوردن، خیلی برام عزیزه؛ اگه دوست
ندارید، یکی دیگه براتون میگیرم!
ارمیا لبخندش را به چهره ی آیه پاشید:
_هر چیزی که مربوط به سید مهدی باشه برای شما خیلی عزیزه، همین که منو در این حد دونستید که این رو به دستم بسپرید، برای من دنیا دنیا ارزش داره!
آیه نگاهش را به زمین دوخت:
_من زن و دختر سید مهدی رو هم به دست شما سپردم!
ِچیز شیرینی در تمام وجود ارمیا جریان پیدا کرد:
ِ _تمام سعیمو میکنم که امانت دارخوبی باشم!
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷سنیه منصوری
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو 💔
#قسمت6⃣
دستش را به سمت آیه گرفت و آیه آرام انگشتر را به انگشتش کرد.
سایه که ظرف عسل را برداشت، نگاه آیه هراسید و لب به دندان گرفت.
ارمیا مداخله کرد:
_محمد جان، داداش من بیا این خانومتو ببر؛ خُب زنم از خجالت آب شد،این کارا چیه؟
آیه لبخند شرمگینی زد و نگاهش را به زمین دوخته نگاه داشت.
محبوبه خانم دخالت کرد: _شگون داره! بذارید دهن هم که زندگیتون شیرین
بشه!
زهرا خانم هم تایید کرد و فخرالسادات عسل را از دست عروس کوچکش گرفت و مقابل ارمیا نگه داشت.
اجبار سخت اما شیرینی بود. خودش هم دلش میخواست اما این نگاه و ترس آیه را دوست نداشت.
نگاهش که به زینب افتاد لبخند زد: _زینبم،
عزیزم بیا پیش بابا!
زینب با لبخند به سمت ارمیا آمد. ارمیا ظرف عسل را از دست فخرالسادات گرفت و به دست زینب داد. زیر گوشش چیزی گفت و زینب سری به تایید تکان داد.
انگشتش را به داخل ظرف عسل کرد و به سمت دهان مادرش برد. آیه نگاهش بغض گرفت... دهان گشود و شیرینی
عسل را با انگشتان دخترکش به جان گرفت و بعد پشت دستان کوچک دخترش را بوسید. زینب دوباره انگشت به درون ظرف عسل برد و آن را به سمت دهان ارمیا برد... ارمیا دهان باز کرد و شیرینترین عسل دنیا را در کام گرفت و همانجایی را بوسه زد که آیه بوسیده بود.
یوسف خنده ای سر داد:
_خوب از زیرش در رفتینا، خداییش چطور این فکر به سرتون زد؟
ارمیا: دست کم گرفتیا، ما خودمون فرمانده ی عملیاتیما! رکب نمیخورم،
دست کم گرفتی داداش؟
مسیح همانطور که عکس میگرفت:
_خدا به داد زنداداش برسه، زنداداش حواست بهش باشه!
رها صورت آیه را بوسید:
_نگران آیه نباشید که خودش یه پا چیریک شده! خدا به داد داداش شما برسه، این آیه خانوم رو من میشناسم! با یه اشاره داداش شمانقشه هاش رو عوض کرد، اونم تو چند ثانیه!
صدرا دستش را روی شانه ی رها گذاشت و به سمت خود کشید:
_پس بیا اینور که بدآموزی داره آیه خانم! من زندگیمو دوست دارم.
همه تبریک میگفتند و شوخی و خنده ها به راه بود. از پله های محضر پایین آمدند و آیه همانطور که زینب دست او و ارمیا را میکشید با رها صحبت میکرد. ارمیا متوجه شد که آیه کلافه شده است. زینب را بغل کرد و به سمت آیه رفت:
_چیزی شده؟
آیه چادرش را مرتب کرد و گفت:
_نه چیزی نیست، به آقا یوسف و آقا مسیح بگید برای ناهار بیان خونه؛ مثل اینکه تدارک دیدن برای ناهار!
ارمیا سری تکان داد و از آنها دور شد، میدانست که کلافگی آیه برای چیز دیگریست اما کاری از دستش برنمی آمد، آیه نمیخواست بگوید.
همه میخواستند سوار ماشینها شوند که محمد به سمت ارمیا رفت و کلید ماشینش را در دستش گذاشت:
_موتورتو بده من، تو با خانومت با ماشین من برید!
ارمیا شرمنده سرش را پایین انداخت. محمد دست روی شانه اش گذاشت:
_سرتو بالا بگیر! این چه کاریه؟ باهات تعارف ندارم، تو عین مهدی ای برام!
ارمیا لبخند دردناکی زد:
_شرمنده تم به خدا!
محمد ابرو در هم کشید:
_این حرفا رو نزن، برو زودتر تا این زنداداش فراری من فرار نکرده!
ارمیا نفس عمیقی کشید و با افسوس گفت:
_هنوز ازم فراریه، خجالت نیست، میفهمم که به خاطر زینب راضی شده، اما همینم خداروشکر!
کلید موتور را در دست محمد گذاشت و تشکر کرد.
در را که برای آیه باز کرد با شرمندگی گفت:
_به خدا شرمنده ام! تو همه چیز داری و من هیچ چیزی ندارم به پات بریزم!
آیه هیچ نداشت که بگوید. سوار ماشین محمد شد؛ انتخاب سید مهدی بود دیگر!
تمام مسیر را آیه سکوت کرده بود. ارمیا چندبار خواست صحبت کند که پشیمان شد. آیه نگاهش را به خیابان دوخته بود. آخر تمام این خیابانها از او خاطره داشتند. از مردی که رفت و زنش شرمنده ی تمام خاطرات شد. قطره اشکی بر گونه اش افتاد. دستش را روی پلاک درگردنش گذاشت. "کجایی مرد؟ کجایی تمام زندگی من کجایی که زنت نفس کم دارد؟
َکمر خم کرده است. کجایی! کجایی که
همسرت دیگر نای زندگی ندارد؛ کاش من به جای تو رفته بودم! کاش من رفته بودم و تو زندگی میکردی! آخر خودم هم به خودم حق نمیدهم که دوباره ازدواج کنم! اگر دخترکت بزرگ شود و بگوید "من بچه بودم! تو چرا پذیرفتی؟"
چه پاسخش دهم؟ خودم هم جواب خودم را نمیدانم، پس چگونه دفاع کنم از این کارم؟"
ارمیا ماشین را مقابل خانه متوقف کرد و نگاهی به صورت خیس از اشک
همسرش انداخت. "گریه نکن بانو! گریه نکن جان من
اشکهایت دلم را میسوزاند! گریه نکن! من آنقدرها هم بد نیستم!"
ارمیا پیاده شد و در را برای آیه باز کرد. آیه که از ماشین خارج شد، ارمیا سرش را پایین انداخت و آرام، طوری که آیه تنها بشنود گفت:
ادامه دارد...
نویسنده: 👇
🌷#سنیه_منصوری
#سلام_صبحگاهی
سلام بر صبحگاهان حضورت
«ای نگاه کرمت کار گشای همه خلق »
کجا نشان تو جوییم؟...
يَا مَوْلاىَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ ، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
«أَنْتُمُ الْأَمانَةُ الْمَحْفُوظَة»
و در مکتب وحی؛
بندگی؛ تنها راهِ امانتداری است..!🌱
قاب عکست خود قرار قلب هر غم پروری ست
خوش به حال زائرت که از گناهانش بَری ست...
-علیمهدوینسب-🌱•.
@nasimintezar نسیم انتظار - حنیف طاهری(1).mp3
12.32M
#کربلاییحنیفطاهری
"جز او بقیع؛
زائر خلوت نشین نداشت...
...♡
🌷السلام علیکم یا أهل بیت النبوه🌷
از صفای ضریح دم نزنید
حرفی از بیرق و علم نزنید
گریه های بلند ممنوع است
روضه که هیچ سینه هم نزنید
کربلا رفته ها کنار بقیع
حرفی از صحن و از حرم نزنید
زائری خسته ام نگهبانان
به خدا زود می روم نزنید
زائری داد زد که نا مردان
تازیانه به مادرم نزنید
غربت ما بدون خاتمه است
مادر ما همیشه فاطمه است
کاش درهای صحن وا بشود
شوق در سینه ها به پا بشود
کاش با دست حضرت مهدی
این حرم نیز با صفا بشود
کاش با نغمۀ حسین حسین
این حرم مثل کربلا بشود
در کنار مزار ام بنین
طرحی از علقمه بنا بشود
پس بسازیم پنجره فولاد
هر قدر عقده هست وا بشود
چارتا گنبد طلایی رنگ
چارتا مشهد الرضا بشود
این بقیعی که این چنین خاکی است
رشک پروانه های افلاکی است
در هوایش ستاره می سوزد
سینه با هر نظاره می سوزد
هشت شوال آسمان لرزید
دید صحن و مناره می سوزد
بارگاه بقیع ویران شد
دل بی راه و چاره می سوزد
#هشتم_شوال
#تخریب_قبور_ائمه_بقیع
#تسلیت
AUD-20210519-WA0029.mp3
11.05M
بوي غم بوي عزا دارد بقيع
غربتي بي انتها دارد بقيع
اشك زهرا روي خاكش ريخته
روز و شب حال بكا دارد بقيع
بس حكايت از زمان غربت و
ناله هاي مرتضي دارد بقيع
در ميان سينه ي سوزان خود
گنج پنهان سال ها دارد بقيع
باز بي شمع و چراغ و زائر است
مردماني بي وفا دارد بقيع
بوده اينجا هيئت ام البنين
روضه خوان كربلا دارد بقيع
بغض مي بارد به هر جا پا نهي
آستاني غم فزا دارد بقيع
هر كه برگشته از آن وادي غم
گفته بس نا گفته ها دارد بقيع
خواب مي ديدم كه قد آسمان
گنبدي رنگ طلا دارد بقيع
خواب مي ديدم كه صحن و بارگاه
مثل صحنين رضا دارد بقيع
كربلا خاكش شفا گر مي دهد
تربت پاكش شفا دارد بقيع
آن قدر هم بي كس و بي يار نيست
زائري نام آشنا دارد بقيع
روز تخريب ضريح و گنبدش
مهدي صاحب عزا دارد بقيع
تا هميشه ياد مادر باشد و
خاك بر روي عبا دارد بقيع
انتقام فاطمه خواهد گرفت
آخر اي دنيا ، خدا دارد بقيع
اَلّلهُمَ صَلِّ عَلی مُحَّمدِ وَ آلِ مُحَّمد وَعَجِّل فَرَجَهُم
#هشتم_شوال
#بقیع
چگونه #اخبار_جعلی در خصوص #انتخابات1400 را تشخیص دهیم؟
• به تاریخ خبر توجه کنید.
• به منبع خبر توجه کنید.
• درموردگوینده خبر تحقیق کنید.
• درخصوص خبر فکر کنید.
• جستجوی معکوس انجام دهید.
#سواد_رسانه