💠✨💠
سلام بر استواران غدير!
آنانکه اسير تندباد حوادث نگرديدند و پس ازهفتاد روز، مردِ ناميِ دنياي اسلام، يارِ وفادار و شجاع رسول، درِ شهرِ علمِ نبوي، مجسمهِ تمام نمايِ اخلاق نبي، اميرالمومنين، علی علیه السلام را تنها نگذاشتند.
آنانکه در دل خود، پيامِ برگزيدهِ کائنات، از فراز منبري از جهاز شتران، در هواي صاف ظهر بيابانِ عطش گرفته جحفه، در کنار برکه تاريخي غدير، با تحمل رنج و فشار و شکنجه را، صدها سال زنده نگهداشته و به نسل های پس از خود رسانيده اند. آنچنانکه گویي اينک گوش جان ما اين نواي آسماني را مي شنود
#معاشرالناس! آنانکه در بيعت با علي (عليه السلام) پيشي گيرند، دوستي او را پيشه کنند و ولايتش را گردن نهند، رستگارند و در بهشت برين جاي دارند!
پس زائرِ فرزندِ مولا!
بدان غدير، ميثاقي است که وفاداري به آن شاهدِ صدقِ ايمان است؛ هنوز هم وفا ميطلبد و دستان بيعتگر را به صدق فرا ميخواند.
و امروز، ماييم همان غايبان، که بايد پرچم رسالت غدير را از دامن خطبه رسول خدا (ص) برگيريم و تمام دين را در ولايت اميرالمومنين علي (عليه السلام) ببينيم.
دمي در کنار خطبه بنشينيم و ظهور فرزندش را به دعایی گيريم که اين دستان بيعت امام عصر (عج) است و امروز غدير، و اين بار وقت وفاي ما!
یا علی
فرازیک ازخطبه غدیر
ستایش خداے را سزاست که در یگانگے اش بلند مرتبہ و در تنھایے اش بہ آفریدگان نزدیک است؛
سلطنتش پر جلال و در ارکانِ آفرینشاش بزرگ است؛
بر همه چیز احاطه دارد بے آنکه مکان گیرد و جا بہ جا شود و بر تمامی آفریدگان بہ قدرت و برهان خود چیره است؛
همواره ستوده بوده و خواهد بود و مجد و بزرگے او را پایانے نیست؛
آغاز و انجام از او و برگشت تمامے امور بہ سوے اوست، اوست آفریننده ی آسمانھا و گستراننده ی زمین ها و حکمران آنھا، دور و منزه از خصایص آفریده هاست و در منزه بودن خود نیز از تقدیس همگان برتر؛
هموست پروردگار فرشتگان و روح، افزونے بخش بر آفریدگان و بخشنده بر همہ ی موجودات است؛
به نیم نگاه دیده ها را ببیند و دیده ها هرگز او را نبینند...
💠✨💠
صالحین تنها مسیر
#برنامه_جامع_تربیت_دینی56 🔵🌺⭕️💮💖 #برای_عبد_شدن 26 "عبد یعنی قطع ارتباط با غیر مولا" ✨اگه دقت کرده ب
#برنامه_جامع_تربیت_دینی57
🔵🌺⭕️💮💖
#برای_عبد_شدن 27
"انگیزه های ما"
🎴در اطرافمون آدمای زیادی میبینیم که آدم خوبی نیستن. جوانانی که زندگی های پر از گناه دارن.
چرا؟
چرا همه ی انسان ها نباید خوب باشن؟❓❗️ چرا خوب نیستن؟
🔴چون ماها انگیزه ی قوی و سالم و دست اول بهشون نمیدیم!
مخصوصا پدر و مادرها!
🔷مدام انگیزه های "دم دستی و سطح پایین" میدن به بچه ها. مثلا میخواد به بچش انگیزه بده میگه "تو باید آدم مهربونی بشی!"
😳❓❗️
تو باید مراقب باشی دزد نشی! اگه درس نخونی معتاد میشی!❌
⛔️آخه بنده ی خدا این چه انگیزه ای هست که به بچت میدی؟! خب طرف حق داره بره دنبال کارای بد.😒
یا توی مدرسه هی میگن درس بخون تا دکتر و مهندس بشی! درس بخون تا توی کنکور قبول بشی!😐
❌خب این آدم حق داره از درس فراری بشه.
بابا اون آدمه... حواست هست؟
👈آدم رو که نباید بهش انگیزه های کوچولوی مسخره داد! معلومه که با همچین انگیزه هایی حرکت نمیکنه.❌🚗
در اوج راحت طلبی بار میاد. حال نداره بره لامپ رو روشن کنه!
➖حاج اقا پس چیکار کنیم؟😢 به خودمونم از همین انگیزه ها دادن!
خب الان وضعیت خودت خیلی خوبه؟! نه بزرگوار! باید انگیزه های درست و حسابی و عالی به انسان ها داد.✔️✅
باید جوانت رو با انگیزه ی "عبودیت" بزرگ کنی...
یه انگیزه ی بزرگ و شیک و تمام نشدنی...
🌺🌐🔵
هر چقدر جلو بره انگیزش بیشتر میشه.
💖
حاج آقا اگه به بعضیا انگیزه عبودیت بدیم درس نمیخونن!
⛔️خب نخونن! اون کسی که میخواد به هر انگیزه ای غیر از عبد شدن درس بخونه همون بهتر که نخونه! شمشیر رو میخوای بدی دست یه آدم مست و دیوانه؟!😒
کسی که انگیزش دکتر و مهندس شدنه همون بهتر که درس نخونه. این شد زندگی ؟!
انگیزه های درست بدید به انسان ها...
🔹➖🔷➖🔶
یه سوال؟
شما با چه انگیزه هایی زندگی میکنید؟
🌱✅➖➖💖
🌺تنهامسیر آرامش
صالحین تنها مسیر
#ملاقات_با_خدا 45 💢 مثلا طرف میگه من پنجمِ ماهِ قمری میخوام برم اعتکاف! 🔸میگم آخه عزیزم دستور این
شاهد:
#ملاقات_با_خدا 47
"رابطه ایمان و تقوا "
🔶 ایمان کارش چیه ؟
🌺 ایمان برای شما "هدف" تعیین میکنه تا بتونی با "انگیزه و شوق کافی" از میدان های پر خطرِ هواهای نفسانی عبور کنی......
🎯💥💓
🔶 ایمان به انسان میگه:
🌷 عزیزدلم نگران نباش؛ بعد از این دنیا، عالَم دیگه ای هست که برای همیشه توی اون باقی میمونی.
✅ پشت این پرده خبری هست....
👌"خدایی که تو رو خلق کرده هدفی داشته از خلقتت...."
🌹 @IslamLifeStyles
#ملاقات_با_خدا 48
🔶 ایمان بهت میگه :
🚸🌏 عزیزم سختی ها و رنج های دنیا همش حکمت هایی داره که در نهایت به نفعِ تو هست🌱
✔️ کسی که تو رو توی این شرایط گذاشته، برنامه ی خوبی هم بهت داده ؛
بیا و به مولای خودت اعتماد کن......💞
✨ " ایمان میاد و تو رو با طراحِ اصلی خلقت مرتبط میکنه "
✅ وقتی که به برنامه مولای خودت اعتماد کردی و اون رو پذیرفتی
👈 "برنامه خدا" یعنی "تقوا" رو شروع میکنی...
🌹
هدایت شده از تنها مسیر
🌼امام رضا عليه السلام:
💛هر كه غم و نگرانى مؤمنى را بزدايد، خداوند در روز قيامت گره غم از دل او بگشايد
📚ميزان الحكمه جلد 5 صفحه280
🆔 @Tanhamasir_ir
💠✨💠
آیا یک نوبت شده است که به قصد دیدار گمشده تان، به زیارت حضرت رضا علیه السلام بروید؟
مکانهایی که می شود امام زمان علیه السلام را پیدا کرد کجاست؟
آیا شده است که یک سفر به مشهد بروی، به این عنوانکه شاید گم شده خود را در حرم جدّش امام رضا علیه السلام ببینم؟
کلاهت را قاضی کن، نمی خواهد به من بگویی، خودت قضاوت کن، ببین چطوری هستی.
آن قدر حضرت را در حرم امام رضا علیه السلام، در رواق های حرم، در خیابان مشهد، در دو فرسخی مشهد، بالاسر، پاییندست مشهد، دیده اند
چطور شد تو که شیعه هستی، علاقه داری، اگر پول به دستت برسد و بتوانی، خودت را به حرم امام رضا علیه السلام می رسانی
می گویی 11 ذیالعقده روز ولادت حضرت است، 23 ذیالعقده روز زیارتی حضرت است، بروم زیارت کنم. آنوقت امام زمان علیه السلام میل ندارد به زیارت جدّش بیاید؟
او که به پول، گذرنامه، قطار، هواپیما و ... نیاز ندارد. پا را از اینجا برمی دارد و پای دیگر را مشهد می گذارد.
نکته حساس این جاست. نمی گویم شما به زیارت امام رضا علیه السلام نرفته یا نمی روید. امّا آیا یک نوبت شده به این قصد یعنی قصد پیدا کردن و دیدن گم شده، به زیارت حرم امام رضا علیه السلام بروی؟
اگر رفته ای خوشا به حالت
محال است. اگر در این وادی بیفتی و سوزت بگیرد، چیزها می فهمی. اگر دنبال امام زمان علیه السلام افتادی، بالاخره می رسی!
اگر در سوز و گداز شدی، عاقبت، این محبّت، تو را پیوند می دهد. عاقبت، تو را می کشاند.
افتادن چشم به صورت آن حضرت، اثر دارد، خواه بشناسی و خواه نشناسی.
اصلاً دیدن آن جمال دلآرا، و متّصل شدن شعاع چشم ما به آن رخ زیبا، یک اثری در ما دارد، یک خاصیت هایی در چشم پیدا می شود
ای یوسف زهرا که صدها هزار یوسف از حسن جمالت حیران شده و هزاران خویشتن دار صبور از عشق دیدارت، گریبانها را شکافته که: ای پیدای پنهان! رخ بنما، خود را هویدا کن .
شمع افروز، ظلمت ها را پنهان کن .
ای نوح! غرق زدگان را دریاب و کشتی را از طوفان بلا برهان
ماه ذیقعده است، این ماه بیشتر تعلق به علی بن موسیالرضا علیه السلام دارد.
یازدهم این ماه تولد حضرت علیبن موسی الرضا است.
۲۳ این ماه زیارتی مخصوص علیبنموسیالرضا علیهالسلام است
و آخر این ماه هم شهادت امام جواد علیهالسلام فرزند عزیز حضرت علیبنموسیالرضا است.
ماه بسیار پر برکتی است.
لحظهی غروب، متعلّق به امام زمانت است، برنامهٔ خود را طوری تنظیم کن که چند دقیقه توسل به #امام_زمان ارواحنافداه داشته باشی. همه باهم دعای فرج روزمزمه کنیم
💠✨💠
صالحین تنها مسیر
🔹 #او_را ... ۶۳ بازم هوا رو به سردی میرفت. در حالیکه میلرزیدم ،دستامو بغل کردم و به اون دوتا نگاه ک
🔹 #او_را ... ۶۵
بازم برگشتم اینجا!
همون مکان امنی که برام مثل یه قرص آرامبخش عمل میکنه!
حتی بهتر از اون...❣
نه دیشب برای خوابم دست به دامن آرامبخش شده بودم و نه فکر کنم امشب نیازی بهش داشتم...!
یه بار دیگه در و دیوارشو نگاه کردم!
هیچ چیز عجیبی نداشت!
هیچ چیزی که باعث آرامشم بشه
اما میشد!!!
از اولین باری که پامو توش گذاشتم حدود بیست و چهار ساعت میگذشت
اما خیلی بیشتر از خونه هایی که تو بیست و یک سال عمرم توشون زندگی کرده بودم
برام راحت بود!
نه تختی بود که مثل پر قو نرم باشه،
نه میز ناهار خوری،
نه انواع و اقسام مبل اسپرت و سلطنتی و راحتی،
نه استخری داشت و نه...
حتی تلویزیون هم نداشت!!
اما با تمام سادگی و کوچیکیش،
چیزی داشت که خونه ،نه بهتره بگم قصر،قصر ما نداشت...!
و اون چیز...
نمیدونستم چیه!!
فکرم رفت پیش اون!!
چرا این کارا رو میکرد؟
من حتی برنامه ی سفرش رو به هم ریخته بودم
اما...
واقعا از کاراش سر در نمیاوردم!
خسته بودم!روز سختی رو پشت سر گذاشته بودم!
رفتم سمت پتو ها و یکیش رو روی زمین پهن کردم و یکی دیگه رو هم کشیدم روم!
خیلی جای سفتی بود!!
اما طولی نکشید که به خواب آرومی فرو رفتم😴
با دیدن مامان و بابا از جا پریدم!!😥
چشمای مامان از گریه سرخ شده بود
و بابا پیر تر از حالت عادی به نظر میرسید!😢
آماده بودم هر لحظه بزنن توی گوشم اما بغلشونو باز کردن...
یکم نگاهشون کردم و بدون حرفی دویدم طرفشون،
اما درست وقتی که خواستم بغلشون کنم،
هر دو پودر شدن و روی زمین ریختن!!
با ترس و وحشت از خواب پریدم😰
قلبم مثل یه گنجشک تو سینم بالا و پایین میپرید و صورتم از گریه خیس بود...!😭
بلند شدم و رفتم سمت ظرفشویی و به صورتم آب زدم!
وای...
فقط یه خواب بود!
همین!
اما دلم آشوب بود!
ساعتو نگاه کردم!
هفت صبح بود....🕖
فکر مامان ،بابا و مرجان همش تو سرم میپیچید و احساس بدی مثل خوره به جونم افتاده بود!
سعی کردم بهشون فکر نکنم!
با دیدن شعله های بخاری که سعی میکردن خونه رو گرم کنن ،
یاد اون افتادم!!
وای !
حتما تو این سرما، تا الان سرماخوردگیش بدتر شده!!
پتوها رو از روی زمین جمع کردم!
با اینکه بلد نبودم چجوری باید تا بشن،
سعی کردم فقط جوری که مرتب به نظر برسه ،روی هم بچینمشون!
همون دمپایی های آبی و زشت رو پوشیدم و رفتم جلوی در،
اما هیچکس تو ماشین نبود!!
سر و ته کوچه رو نگاه کردم اما حتی دریغ از یه پرنده!
خلوت خلوت بود!
فکرم هزار جا رفت...😰
یعنی این وقت صبح کجاست؟!
نکنه حالش بد شده!؟
نکنه اتفاقی براش افتاده!؟
نکنه....؟!
با استرس دستمو کردم تو جیبم و با دیدن شمارش یه نفس راحت کشیدم،
سریع برگشتم تو خونه و رفتم سمت تلفن!
صدای آهنگ پیشوازش تو گوشی پیچید!
اما کسی جواب نداد!!
دلم آشوب شد...
بلند شدم و رفتم جلوی در که دیدم با یه سنگک ، از سر کوچه ظاهر شد!
نفس راحتی کشیدم و به در تکیه دادم!
با دیدن من یه لحظه سرجاش ایستاد و با تعجب نگام کرد!
ولی سریع به حالت قبل برگشت و با سر به زیری تا جلوی در اومد!
-سلام صبحتون بخیر!
چرا اینجایید؟
-سلام...
تو ماشین نبودین،
ترسیدم!
-ترسیدین؟؟😳
از چی؟😅
-خب گفتم شاید حالتون بد شده...
دو شب تو این سرما،تو ماشین...
-وای ببخشید،
قصد نداشتم نگران...یعنی بترسونمتون...!
بعد نماز خوابم نمیومد،ترجیح دادم برم پیاده روی و برای صبحونتون هم نون بخرم!
-دستتون درد نکنه...!
ممنون
ببخشید که...
ولی حرفمو خوردم!
کلمه ی "مزاحم" دیگه خیلی تکراری شده بود!
-پس شما هم بیاید داخل!صبحونه بخوریم...
-نه ممنون!
من خوردم!
شما برید تو،من همینجا منتظرتون میمونم،
بعد صبحونتون بیاید یکم حرف دارم باهاتون!
سرمو تکون دادم و نون رو ازش گرفتم!
برگشتم تو ، که بسته شدن صدای در شنیدم!
پشتمو نگاه کردم!
نبود!
فقط در رو بسته بود...!
نمیتونستم معنی حرکات عجیب و غریبشو بفهمم!
برام غیرعادی بود!!
خصوصا از اینکه موقع حرف زدن نگاهم نمیکرد،اعصابم خورد میشد!!
هنوز نتونسته بودم دلشوره ی خوابی که دیده بودم رو از خودم دور کنم.
یکم از سنگک کندم و سعی کردم خودمو بزنم به اون راه و مشغول صبحونه شم!
اینقدر فکرم مشغول بود که حتی یادم رفت برم از یخچال چیزی بردارم و با نون بخورم!
هر کاری کردم فکرمو مشغول چیز دیگه کنم،نشد...!
با دو دلی به تلفن گوشه ی اتاق نگاه کردم!
"محدثه افشاری"
❤️
🔹 #او_را ... ۶۶
ترجیح دادم به مرجان زنگ بزنم!
هرچند این وقت صبح ،حتما خواب بود
طول کشید تا جواب بده...
-الو؟؟😴
-مرجان😢
این دفعه مثل برق گرفته ها جواب داد!
شاید فکرکرد اشتباه شنیده!!
-الو؟؟؟؟😳
زدم زیر گریه
-ترنم😳
تویی؟؟؟؟
-اره 😭
-تو زنده ای؟؟😳
هیچ معلومه کجایی؟؟
-میبینی که زنده ام...😭
-خب چرا گریه میکنی؟؟
خوبی تو؟؟
الان کجایی میگم؟؟
-نگران نباش،خوبم...
-بگو کجایی پاشم بیام!
-نه لازم نیست!
فقط بخاطر یچیز زنگ زدم!
مامان بابام...😢
خوبن؟؟
-خوب
صالحین تنها مسیر
🔹 #او_را ... ۶۳ بازم هوا رو به سردی میرفت. در حالیکه میلرزیدم ،دستامو بغل کردم و به اون دوتا نگاه ک
ن؟؟
بنظرت میتونن خوب باشن؟؟😒
داغونن ترنم...
داغونشون کردی!!
هرجا که هستی برگرد بیا...
-نمیتونم مرجان😭
نمیتونم!!
-چرا نمیتونی؟
میفهمی میگم حالشون بده؟؟
همه جا رو دنبالت گشتن!
میترسیدن خودتو کشته باشی!!
-من از دست اونا فرار کردم!
حالا برگردم پیششون؟؟؟
-ترنم پشیمونن!!
باور کن پشیمونن!!
مطمئن باش برگردی جبران میکنن!!
-نه...😭
دروغ میگی
دروغ میگن
اونا اخلاقشون همینه!
عوض نمیشن!
-ترنم حرفمو باور کن!
خیلی ناراحتن!
اولش فکر میکردن خونه ی ما قایم شدی،
اومدن اینجا رو به هم ریختن
وقتی دیدن نیستی،حالشون بدتر شد!
به جون ترنم عوض شدن!
بیا ترنم...
لطفا😢
دل منم برات تنگ شده😢
-تو یکی حرف نزن😠
من حتی اندازه یک پارتی شبانه برای تو ارزش نداشتم!😭
-ترنم اشتباه میکنی!!
اصلا من غلط کردم...
تو بیا
هممون عوض میشیم!
-نمیتونم...
نه...اصرار نکن!
-خب اخه میخوای کجا بمونی؟
میخوای تا اخر عمرت فراری باشی؟؟
چیزی نگفتم و فقط گریه کردم...😭
-ترنم...
جون مرجان😢
چندساعت دیگه سال تحویله!
پاشو بیا...
-نمیدونم
بهش فکر میکنم...
-ترنم...خواهش میکنم...
-فکرمیکنم مرجان...
فکرمیکنم...
و گوشی رو گذاشتم!
انگار غم دنیا تو دلم ریخته بود
سرمو گذاشتم رو زانوهام و زار زار گریه کردم....💔
صدای در ،یادم انداخت که اون منتظرمه!
با چشمای قرمز در رو باز کردم و سعی کردم مثل خودش زمینو نگاه کنم!
-اتفاقی افتاده؟؟
راستش صدای گریه میومد!
نگران شدم!
زیر چشمی نگاهش کردم،
هنوز نگاهش پایین بود!
منم پایینو نگاه کردم!
-چیزی نیست!
کارم داشتید؟؟
-بله!
میشه بریم تو ماشین؟؟
سرمو تکون دادم و رفتم سمت ماشین!
مثل همیشه رو به رو ،رو نگاه کرد و شروع کرد به صحبت!
-چرا نمیخواید برید خونه؟؟
میدونید الان چقدر دل نگرانتونن؟؟
لبام قصد تکون خوردن نداشتن!
به بازی با انگشتام ادامه دادم...!
-حتما دلشون براتون تنگ شده...
شما دلتون تنگ نشده؟؟
یه قطره اشک،از گوشه ی چشمم تا پایین چونم رو خیس کرد و تو روسری زشت و سفید بیمارستان فرو رفت...
-میشه ببرمتون پیش خانوادتون؟؟
اشک بعدی هم از مسیر خیس قبلی سر خورد
و
سرم تکون ملایمی به نشونه ی تایید خورد...!
لبخند ملایمی زد و ماشینو روشن کرد.
تو طول مسیر،تنها حرفی که زدیم راجع به آدرس خونه بود!
چنددقیقه ای بود رسیده بودیم،
اما از هیچکس صدایی در نمیومد!
غرق تو فکر بودم،
فکر مقایسه ی این ویلای بزرگ و بدون روح
با اون اتاق ۳۰متری دوست داشتنی...❣
فکر مقایسه ماشین ۳۰۰میلیونی و سردم با این پراید قدیمی اما...
تا اینکه اون سکوت رو شکست!
-وقت زیادی نمونده!
دوست نداشتم برم!
اما در ماشینو باز کردم!
-شمارمو دارید دیگه؟
سرمو تکون دادم!
-من دوست دارم کمکتون کنم،
ولی حیف که بد موقعه!
امیدوارم سال خوبی داشته باشید!
با لبخند گفتم "همچنین" و پیاده شدم!
به خونه نگاه کردم،
با پایی که نمیومد رفتم جلو!
و زنگ رو زدم...
اما برگشتم و پشتم رو نگاه کردم!
هنوز اونجا بود!
دستشو تکون داد و آروم راه افتاد!
-بله...؟
صدای مامان بود!
رفتنشو نگاه میکردم!
دوباره استرسم داشت برمیگشت!
-ترنم...تویی؟؟😳😢
"محدثه افشاری"
❤️✨
🍃🕊خدایا...
تنها عنایت توست که مرا نجات میدهد...
به من کمک کن تا آنچه را برایم رقم زدی با آرامش و صبر بپذیرم...
مرا یاری کن تا پذیرفتن آن مرا در دعا کردن به درگاهت کاهل نکند ...
یاریم کن تا آنچه را می خواهم تنها از تو بخواهم...
و خواستن و رسیدن به آن مرا از تو حتی لحظه ای دور نکند ...
🍃🕊خدای خوبم...
کمکم کن تا در خواستن این خواسته همواره امیدوار باشم و در لحظه لحظه آن به تو توکل کنم ...
کمکم کن که به یاری تو در این مسیر ایمان قلبی داشته باشم و با یقین به آن بیاندیشم ...
🍃🕊خدایا...
آفات و بدی های خواسته ام را از من دور کن تا آن را وسیله ای کنم برای نزدیکیم به تو...
💠✨💠
بسم الله الزحمن الرحیم
📖 أَمَّنْ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ ۗ أَإِلَٰهٌ مَعَ اللَّهِ ۚ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ
💠 [آیا آن شریکان انتخابی شما بهترند] یا آنکه مخلوقات را می آفریند، آن گاه آنان را [پس از مرگشان] بازمی گرداند؟! و کیست آنکه از آسمان و زمین شما را روزی می دهد؟ آیا با خدا معبودی دیگر هست [که شریک در قدرت و ربوبیت او باشد؟] بگو: اگر راستگویید دلیل خود را بیاورید.
#سوره_نمل_آیه_۶۴
#تفسیر_صفحه_۳۸۳
🔑با سؤال، وجدانها را بيدار كنيد.
@saLiintanhamasir
صالحین تنها مسیر
@saLhintanhamasir
صبــحتـون عسـل
حـرفـاتـون غـزل
حسـتـون عـشق
دلتـون گـرم
لبـتـون خنـدون
زنـدگیتـون آروم.
حالتون خوب خوب خوب
🌸.زیباست گلستان خدا رنگ به رنگ است
لبخند بزن، خنده دوای دل تنگ است
صبح است بزن بوسه، تو بر ساحت خورشید
ترکیب گل و شادی و لبخند قشنگ است
سلام صبح زیباتون بخیر🌸
💠 #پندانه
همت در طلب :
تو به هر حالى كه هستى طالب باش مانند انسان خشك لب در طلب آب، و آنرا جستجو كن. خشك لبى گواهى مى دهد كه به آب حيات مى رسى و حال تشنگى اين پيغام را از آب به تو مى رساند كه حتماً به من خواهى رسيد.
طلب، هر مانعى را در راه حق از ميان مى برد و آن كليد خواسته هاى توست.
طلب در مَثَل همچون خروس سحرى است كه صدا مى زند بامداد نزديك است. اگر چه اسباب طلب ندارى؛ در راه خداوند حركت كن كه نيازى به سبب نيست.
هر كس را ديدى كه در حال طلب است رفيق او بشو كه با مجاورت طالبان در زمره طالبان در آيى.
اگر شنيدى مورى خواست به مقام سليمانى برسد، نبايد طلب او را كوچك بنگرى؛ چه آنكه همّت در كار محرّك است بسوى بزرگى و كمال و هميشه در راه طلب به مقصود بنگر.
💠✨💠
اطلاعیه💠
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺
☄شرکت اقتصادی_فرهنگی تشکیلات تنهامسیر آرامش، برای شروع فعالیت هایش،
در رشته های عروسک سازی و بافتنی (به روش های مختلف، قلاب، دومیل و...) و بسته بندی مواد خوراکی
مربی می پذیرد
شرایط مذکور:
⭕️مربی توانایی و تخصص لازم را داشته باشد.
⭕️فعلا فقط در سه مورد ذکر شده فعالیت خواهیم داشت.
💠برای مصاحبه، کلمه "آموزشگاه هنری"را به آیدی @tanha_masiri_am بفرستید.