فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#غروب_جمعه
«اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا
غیبة ولینا
کثرت عدونا و قلة عددنا»
🤲#اللهمعجللولیکالفرج🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🌸🧒🏻👦🏻
🎥نماهنگ اربعــین دههنــودیها❤️
🔸پیادهروی کودکان در مسیر کربلا
📱تصویر و تدوین (موبایلی): مهدی حامدی
#پیادهرویاربعین
#ادب
@khaaneh_adab
@tanhamasirmedia
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
#دلنوشته
امام زمان(عج)........♥
دلم گرفته خدایا در انتظار فرج
دو دیده ام شده دریا در انتظار فرج
هنوز می رسد از کوچه های شهر حجاز
صدای گریه زهرا در انتظار فرج
هنوز در همه عالم میان دشمن و دوست
علی است بی کس و تنها در انتظار فرج
هنوز می رسد از چاه های کوفه به گوش
صدای ناله مولا در انتظار فرج
هنوز ناله کشد از جگر امام حسن
گشوده دست دعا را در انتظار فرج
هنوز پرچم سرخ حسین منتظر است
گشوده چشم به صحرا در انتظار فرج
هنوز می رسد آوای دلربای حسین
ز نوک نیزه اعدا در انتظار فرج
هنوز تشنه لبان اشکشان بود جاری
کنار کشته سقا در انتظار فرج
هنوز خون شهیدان کربلا جاری است
ز چشم زینب کبرا در انتظار فرج
هنوز ناله "میثم" رسد به گوش که هست
چو چشم فاطمه ، دنیا در انتظار فرج
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
عجب دیوارنگاری زدن میدون ولیعصر
این صهیونیستها همینجوری جمعیت عظیم راهپیمایی اربعین رو میبینن کپ میکنن، نمیگین اینو میزنید وسط شهر یهو سکته میکنن؟
#راه_قدس_از_کربلا_میگذرد
#اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 الهی عظم البلا | نماهنگ ویژه دعای فرج الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی
🍃أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج🍃
#قرار_عاشقی
🌷 هرشب
صالحین تنها مسیر
#قسمت_هشتاد_وهشتم کوچ غریبانه💔 -تو کجا می ری؟خان دایی کار داره،تو به این زودی می خوای بری چی کار؟
#قسمت_هشتادونهم
کوچ غریبانه💔
بعد از رفتن او بود که الهه دوباره شروع کرد: ببخشید مانی جون. نباید جلوی بچه همه چیز رو می گفتم ، ولی اینقدر
پریشونم که
حال خودمو نمی فهمم.
_ می دونم چی میگی...حقیقتش خود منم حسابی شوکه شدم...حالا چیکار باید کرد؟
_ فقط دعا. هیچ کاری از دست کسی بر نمیاد. هفته پیش منتقلش کردن به بیمارستان مجهزتر. بخشی که ناصر توش
خوابیده همه
سرطانی هستن.
_ خودش میدونه چه بیماری گرفته؟
_متاسفانه آره. نمیدونم از کجا فهمیده. از وقتی فهمیده روز به روز مثل شمع داره آب میشه. تو این یه ماه اخیر
اونقدر از بین رفته که
ببینیش باورت نمیشه این همون ناصره. امروز صبح که رفته بودم پیشش حالش از دیروز بدتر شده بود. ازش
پرسیدم چیزی لازم
نداری؟ هر چی که دلت میخواد یا هوس کردی بگو برات بیارم. می دونی ازم چی خواست؟ خواست که تو رو ببرم
پیشش. می گفت
میخوام از مانی حلالیت بگیرم ، چون فرصت زیادی ندارم.
دوباره به گریه افتاد.دستش را گرفتم: الهه جون از طرف من بهش بگو حلالش کردم. کینه ای ازش به دل
ندارم.گذشته هر چی که بود
دیگه گذشته. نمیخواد خودشو با این فکرا ناراحت کنه.
_ خودت بیا اینارو بهش بگو. اون میخواد تو رو ببینه. خواهش میکنم مانی، روی ناصرو زمین ننداز.این دم آخری بیا
و خوشحالش
کن.
دودل بودم، با این حال از جا بلند شدم: باشه، الان میذارن بریم ملاقاتش؟
_ اره هنوز خیلی وقت هست.
_ سحرو چیکار کنم؟ بیارمش؟
_ بیار، بد نیست ناصر یه بار دیگه ببینتش.
یک ربع بعد سه تایی راه افتادیم. وارد بیمارستان که شدیم الهه پیش قدم شد.مسیری را که به بخش سرطانی ها
میرفت می شناخت و
با شتاب پیش میرفت.
من و سحر هم با قدم های سریع دنبالش بودیم. برای یک لحظه متوجه سحر شدم. دستش توی دستم بود. احساس
کردم کمی ترسیده.
فشاری به پنجه هایش آوردم.
_سحرجان تو خوبی مامان؟
نگاهش به من افتاد و با تکان سر جواب مثبت داد. عاقبت به راهروی عریضی پیچیدیم که عده ای از بستگان بیماران
با قیافه های
نگران و غمگین این گوشه و آن گوشه به انتظار ایستاده بودند.
الهه گفت: تو یه دقیقه اینجا باش من الان بر میگردم.
کمی بعد همراه با پدرش و خاله از دری که رفته بود بیرون آمد.
_ سلام خاله...سلام عمو.
سلامم را به سردی و با تاخیر جواب دادند. سعی کردم به دل نگیرم. این برخورد را به حساب ناراحتیشان گذاشتم.در
عوض با سحر
خوش برخورد بودند و به محض دیدنش او را در آغوش گرفتند. الهه دستم را کشید و من را به دنبال خودش از
همان در داخل
برد.در نگاه اول اتاق بزرگی را دیدم که شش تخت در دو طرفش قرار داشت که هیچ کدام خالی نبود. فضای اتاق با
وجود ملاقات
کنندگانی که اطراف تختها ایستاده بودند شلوغ به نظر میرسید. الهه مرا به سمت یکی از تختها هدایت کرد و خودش
آهسته برگشت.
تازه در این لحظه چشمم به شخصی افتاد که روی تخت دراز کشیده بود و ملحفه سفیدی تا روی سینه اش را می
پوشاند. نگاهم به
چهره اش که افتاد قلبم لرزید این ناصر بود؟!!او هم متوجه من شد و سعی کرد لبخند بزند.
-سلام مانی...خوش آمدی.
#قسمت_نودم
کوچ غریبانه💔
صدایش ضعیف و نارسا به گوش می رسید.پوست صورتش به استخوان چسبیده بود و چشمانش آن برق و جلوۀ
سابق را نداشت و در کاسه دو دو می زد.موهای پرپشت و سیاه رنگش کم پشت و کدر به نظر می آمد و لبهاش بدحالت و دهانش به طرز عجیبی گشاد شده بود!از دیدنش به حدی جا خوردم که زانوانم دچار
رعشه شد.عجیب این که تمام کینه ای که از او به دل داشتم در یک آن از میان رفت!روی صندلی کنار تختش نشستم
و با صدایی که برای خودم نیز غریبه بود گفتم:
-سلام ناصر...تو اینجا چیکار می کنی؟
دوباره تبسم کرد.این بار متوجه شدم که دندانهایش هم حالت عادی نداشت.
-دارم تقاص پس می دم؛تقاص بدی هایی که به تو کردم.فکر نمی کردم این قدر سخت باشه!
-ولی من کینه ای ازت به دل ندارم.من خیلی وقته گذشته رو فراموش کردم.تو هم خودتو با این حرفا ناراحت نکن.
-کار از ناراحت کردن گذشته.می بینی که عین مردۀ تو گور شدم.
-خدانکنه...این جوری حرف نزن.خودت می دونی که خیلی از بیمارای سرطانی درست همون روزای آخر شفا پیدا
می کردن.نباید امیدتو از دست بدی.
-به جای این تعارفا بذار تا هنوز وقت دارم یه کم برات درد دل کنم.دلم می خواد سبک از این دنیا برم.
-این جوری حرف نزن تو بازم فرصت داری.از کجا معلوم که این آزمایش خدا نباشه؟نذار ایمانت ضعیف بشه.
-باشه هر چی تو بگی...ای کاش همیشه این جوری مهربون بودی.اگه اون موقع ها که باید،از تو توجه و محبت می
دیدم،غلط می کردم چشمم دنبال ناموس این و اون باشه.
-تو از همون اولش با من بد تا کردی ناصر،چه طور توقع محبت داشتی؟
-دست خودم نبود.همین که می دونستم دل تو جای دیگه ست منو آتیشی می کرد.وقتی می دیدم نمی تونم جای اون
طرفو تو قلبت بگیرم،دلم می خواست تحقیرت کنم،غرور تو بشکنم و بهت یه جوری ثابت کنم که منم می تونم
طرفدارای زیادی داشته باشم و چندان برام فرقی نمی کنه که تو منو نمی خوای.
حرف هایش دلم را شکست.بی اختیار پرسیدم:
-تو اصلا چرا اومدی سراغ من؟به قول خودت تو که می دونستی دل من جای دیگه ست،چرا وادارم کردی بیام زنت
بشم؟تو می دونستی بری با کسی ازدواج کنی که دوستت داشته باشه و دوستش داشته باشی،چرا خودتو وادار کردی
کسی رو بگیری که دوستش نداشتی؟
داشت نگاهم می کرد.چشم های به گودی نشسته اش پر از اشک شد:
-اشتباه تو همین جاست.من دوستت داشتم مانی؛خیلی زیاد.شاید همین عشق بود که باعث شد به بیراهه برم.همین
عشق بود که کم کم تبدیل به نفرت شد و زندگیمو تباه کرد.
-باورم نمی شه ناصر...تو یه عاشق واقعی نبودی.عشق آدمو باگذشت می کنه،آدمو فداکار می کنه نه لجباز و انتقام
جو.
-نمی دونم،شاید حق با تو باشه.احساس من هرچی بود،دلم می خواست تو فقط مال من باشی و فقط به من فکر
کنی،ولی هیچ وقت این طور نشد.
-من که داشتم با تو زندگیمو می کردم.شش سال مدت کمی نیست.شاید اگه به جای مسخره کردن،توهین کردن و
خیانت کردن بهم محبت می کردی،اوضاع خیلی فرق می کرد.بالاخره منم آدم بودم.
-این جوری حرف نزن که پشیمون ترم کنی.همین الانشم از رفتار گذشته ام مثل سگ پشیمونم.
-ولش کن،بهتره گذشته رو یاد خودمون نیاریم.گذشته هر چی بود گذشت.بازگو کردن این حرفا چه فایده ای داره؟
-چرا،خوب شد که اومدی.الان احساس راحتی می کنم.شاید باورت نشه ولی توی این مدت که بستری بودم خیلی ها
اومدن دیدنم،ولی همۀ اونایی که اومدن یه طرف،تو یه طرف.حالا اگه همین فردا عزرائیل بیاد سراغم ناراحت
نیستم،فقط به شرط این که بدونم تو منو بخشیدی.
دست استخوانی اش را که بند بند انگشتان آن از زیر پوست پیدا بود میان دستم گرفتم و از صمیم قلب گفتم:
-من بخشیدم،خدای منم ببخشه و اگه این آزمایشه،هر چه زودتر شفای خیر عطا کنه.
-حالا که منو بخشیدی دو تا خواهش ازت دارم،قبول می کنی؟
با تردید گفتم:
-بگو،اگه از دستم بر بیاد حتما انجام می دم.
انگار نیرویش تحلیل رفته بود.ظاهرا صحبت کردن او را به زحمت می انداخت،با این حال نفسی تازه کرد و گفت:
یا صاحب الزمان عجل الله 💚
تو بيا عزيز زهرا که تو سيد جهاني
که تو هم بهار مردم که تو هم بهار جاني
تو بيا که چشم مردم به ره عنايت توست
که تو هم طبيب دلها که تو نور دیدگانی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔴 اربعین حسینی؛ بابرنامه یا بیبرنامه؟!
🔹پیادهروی #اربعین، یک حرکت برنامهریزی شده از سوی دولتهای ایران یا عراق نیست. اگر برنامهریزی شده بود بعد از سالها با همکاری هم میتوانستند زیرساختهای حضور حداکثری را فراهم کنند نه اینکه وزیر کشور ایران، یک هفته قبل از اربعین به عراق برود و رایزنی کند. نه اینکه زوار اباعبدالله با مشکلات عدیده در مرزها مواجه شوند و دو طرف مشکلات را به گردن همدیگر بیاندازند!
🔸اربعین حسینی هزار سال است که با تمام مشکلات و موانع برگزار میشود و عاشقان حضرت اباعبدالله علیهالسلام برای رسیدن به مقام سیدالاحرار، از قطع انگشتان و قطع دست تا اعطای جان شیرینشان دریغ نکردند. شعلهور شدن این حرارت در عصر جدید اما ثمره انقلاب اسلامی۵۷ و نهضت امام(ره) است.
🔹احیای مکتب حسین در قرن جدید، ثمره مبارزه مستضعفان علیه مستکبران است. مستضعفانی که با نام و یادِ سیدمظلومان، اهل قیام شدند و روزی بر پشت پیراهن خاکی خود مینوشتند: "یا زیارت یا شهادت"؛ "میرویم تا راه کربلا را باز کنیم". نهضت نوین پیادهروی اربعین ادامه آن مجاهدتهاست.
🔸اربعین، یک منسک خشک و خالی و میان تهی نیست، بلکه بزرگداشت آزادیخواهی و عدالتخواهی است و نباید اجازه داد به سرنوشت حجِ بدون تبرئه، حج بدون نفی طواغیت و مستکبران، حج خنثی در برابر مسائل جهان، حج بیتفاوت در برابر مشکلات اسلام و مسلمین دچار شود. این نهضت، احیای ظلم ستیزی سیدمظلومان است.
🔹دشمنان اما خوب میدانند، #پیادهروی_اربعین در سالهای اخیر، هرچه باعظمتتر برگزار شود به شدت موضع انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را بالا میبرد و منافع ایران و عراق را در شرایط فعلی تامین میکند. لذا از انواع و اقسام حیله و تخریب استفاده کرده تا آنرا کمرنگ کنند. از اختلافافکنی بین ملت ها تا شایعه صیغه زنان ایرانی و مردان عراقی و بالعکس؛ رسانههای جریان اصلاحات البته کمتر از دشمنان اسلام و ایران هم به این مسائل دامن نزدند!
🔸با این وجود وظیفه دولتها چندبرابر سنگینتر است. شعارِ "اربعین باید مردمی بماند" به معنای بیمسئولیتی دولتها نیست. خیر؛ دولتها باید بتوانند زیرساختهای مورد نیاز را فراهم کنند. بعد از سالها، این همه موانع و سختی شایسته نیست. حالا که مردم علاقمند هستند و از سد این همه تخریب و موانع رسانهای عبور کردند نباید در مرزها و مسیرها دچار مشکل شوند!
🔹نهضت اربعین برنامهریزیِ زمینی و دولتی نیست بلکه اراده آخرالزمانی آن مَظْلُومِ بِلا ناصِر و ساکِنِ التُّرْبَةِ الزّاکِیَةِ است. اما دولتها و اهل زمین، برای رساندن خود به این نهضت باید برنامه داشته باشند و لیاقت خود را برای در آغوش کشیدن این گوهر پاک نشان دهند وگرنه...
✅ #داود_مدرسی_یان:
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂 قدر نزدیکانمان را بدانیم. 🍂
فَكُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلالاً طَيِّباً وَاشْكُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ
(نحل/١١۴)
⚡️ ترجمه :
پس، از آن چيزهاى حلال و پاكيزه اى كه خداوند روزى شما كرده بخوريد، و اگر تنها او را مى پرستيد نعمت خدا را شكرگزاريد.
❌عبادت وبندگى بدون شكر نعمت ها نمى شود.
💥 شکر حقیقی آن است که قدر نعمت را بدانیم و از آن درست، و به گونه ای که خدا فرموده، استفاده کنیم.
🍁اطرافیان و نزدیکان ما(مثل: والدین، خواهر و برادر، همسر، فرزند و......) نعمتهای الهی هستند.
⚡️ اگر قدرشان را ندانیم و با آنان درست برخورد نکنیم، شکر نعمت خدا را بجا نیاورده ایم، و در نتیجه، بندگی کاملی هم نخواهیم داشت.
چون شرط بندگی، شکر نعمتهاست.
#سبک_زندگی_قرآنی