eitaa logo
صالحین تنها مسیر
219 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 الهی عظم البلا | نماهنگ ویژه دعای فرج ‎الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی 🍃أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج🍃 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هميشه دعا كن چشمانى داشته باشى كه بهترين ها را ببيند، قلبى كه بدترين ها را ببخشد، ذهنى كه بدى ها را فراموش كند و روحى كه هر گز ايمانش را نبازد...
پویش رو شروع کنیم خانم‌های چادری و غیر چادری، شوهران و برادران و پسران بانوان چادری، چادر بانوان و دختران محجبه و چادری رو ببوسید و فیلم بگیرید و برای ما ارسال کنید☺️🌸 همنطور که دشمن داره برای هدف باطل خودش کار می‌کنه، ما مؤمنین هم باید برای امام زمان ارواحنا فداه ودین و اعتقادات و هدفمون کار کنیم یاعلی 💪 منتظر فیلمهای ارسالی شما عزیزان هستیم😊🌺 ⭕️@tehrantanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حرکت زیبای جوانان مشهدی در واکنش به عمامه‌پرانی عده‌ای معلوم‌الحال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بسیجی‌ها ناجیِ یک اغتشاشگر شدند 🔹شنبه ۱۴ آبان یک اغتشاشگر با خودرو روبروی مسجد جامع شهر قرچک توقف کرده و خواسته یک کوکتل مولوتوف را به سمت بسیجی‌ها پرتاب کند اما قبل از پرتاب، کوکتل مولوتوف درون ماشین آتش گرفته است. 🔹این موضوع باعث آتش گرفتن ماشین و خود فرد اغتشاشگر شده اما بلافاصله یکی از نیروهای بسیج به سمت خودرو رفته و او را بیرون کشیده و همزمان بقیه بسیجی‌ها آتش را خاموش کردند. https://eitaa.com/joinchat/1580466224Ca380cadff4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حضور باصلابت مادر شهید سید روح الله عجمیان در مراسم تشییع فرزندش 🔹هم سید، هم بسیجی، هم قهرمان، واژه‌های زیبای مادری است که امروز با افتخار با زبان اصیل لری در گوش دشمنان این سرزمین طنین انداز شد. -------------------------
🔵 نقد تیم ملی، یا تزریق شادی؟ اشتباه نکنیم الان چند اتفاق رو ببینید 🔻فوتبال ساحلی قهرمان جهان شده 🔻ملی پوشان تو بازی نیمه‌نهایی سرود ملی نخوندن 🔻تو بازی آخر سرود رو خوندن 🔻تو بازی آخر یکی بعد از زدن گل یه شادی نامعقولی کرده در حمایت از اعتراضات اخیر سرود نخوندن و اون شادی نامعقول مهمه وباید رسیدگی بشه. درحالت عادی اگر بود به‌شدت باید بهش پرداخته می‌شد، مطالبه می‌‌شد تا دیگه تکرار نشه ولی الان در شرایطی هستیم که مخالفین جمهوری اسلامی میخوان هیچکس شاد نباشه، همه خشمگین و افسرده باشن. هیچکس نقطه مثبت تو کشور نبینه. هر پیشرفتی از ایران حتی تو ورزش به حاشیه بره که نتیجه بگیرن جمهوری اسلامی ناکارآمده، پس تلاش کنن اعتراض و انقلابشون رو زنده نگه دارن و این یعنی ادامه پیدا کردن ناآرامی ها ⁉️حالا کدوم اولویت بالاتریه؟ ١_ پرداختن به قهرمانی تیم ملی و تزریق شادی و مبارزه با هدف دشمن که تزریق ناامیدی و افسردگیه؟ ٢_ پرداختن به نخوندن سرود ملی و نقد شادی پس از گل و مجدد تزریق خشم به جامعه و به حاشیه رفتن قهرمانی؟ مخصوصا که تو بازی آخر بازیکنا سرود رو خوندن و اشتباهشون رو جبران کردن 🔹حرف بنده اینه که باید همه‌جانبه موضوع رو نگاه کنیم، ببینیم وسط مقابله با دشمن کدوم ارجحیت داره. نه اینکه این اشتباهات بازیکنان ملی مهم نیستن. نه. اتفاقا باید عده‌ای بصورت ملایم و منطقی این عملکرد رو نقد کنن که فدراسیون پیشگیری کنه برای تورنومنت‌های بعدی. ولی تمرکز باید روی مسأله شادی باشه 🔻شما الان رسانه‌های ضدانقلاب رو نگاه کنید که مثلا دل برای ایران و ایرانی میسوزونن، اصلا به قهرمانی تیم ملی نمیپردازن، فقط روی سرود نخوندن و اون شادی پس از گل تمرکز کردن که مبادا شادی و امید به مخاطب منتقل بشه و از رسالت‌شون که فقط سیاه‌نمایی و لجن پراکنی غافل بشن. خب اگه ماهم فقط روی این مسائل کلید کنیم چه فرقی با اینترنشنال و بقیه داریم؟ | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این قسمت دوم نظرات ایرانیان خارج نشینان هستش. خانم کازین از آلمان. اینها کسانی هستند که مخالف جمهوری اسلامی بودند و رفتند و الان از بیرون وقتی ایران رو نگاه میکنن نظرات جالبی میدن اگه قسمت اولو ندیدید اینجا ببینید | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آزادی که غرب به ایران وعده میده این توش درمیاد. عراق هم همین بود. از یه سوراخ سه‌بار نباید گزیده شد @hosein_darabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درست‌ترین حرف یک مخالف نظام! 🔰 واقعاً باید این سوال رو از نسل جوان خود بپرسیم که چرا نظام سلطه اینهمه پول خرج می‌کنه و شبکه‌های متعدد راه‌اندازی می‌کنه تا فقط به اوضاع و مسائل کشور ایران بپردازند؟🤔 اگه دلسوز ما هستند پس چرا با پیشرفت‌ها و پیروزی‌های ما خوشحال نمی‌شوند؟ چرا ما را تحریم می‌کنند؟ آدمی که دلسوز یک فرد است مشکلاتشو برطرف می‌کنه نه اینکه سنگ جلوی پایش بیندازد! 🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
این پست هر شب تکرار می شود یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
اين ذكر قبل از خواب معادل هزار ركعت نماز است " يٓفْعٓلُ الله ما يٓشاءُ بقُدْرٓتِهِ ويٓحْكُمٰ ما يُريدُ بِعِزٓتِهِ " 📕مستدرك وسايل الشيعة ج١ص٣٣٩ باب ده حديث ٢١
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 الهی عظم البلا | نماهنگ ویژه دعای فرج ‎الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی 🍃أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج🍃 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
قسمت پنجاه و چهارم «خریدار عشق» سجاد:بهار منو ببخش که اذیتت کردم -تو هیچ وقت اذیتم نکردی،تو بهترین
قسمت پنجاه و پنجم « خریدار عشق» بعد از قطع شدن تماس در اتاق باز شد فاطمه: اعتصاب کردی خانووم😁 - اعتصاب چی ؟ فاطمه:اعتصاب دیدن یار 😄 - اگه واقعا با اعتصاب کردن ،یارمو میبینم ،تا عمر دارم اعتصاب میکنم 😊 فاطمه: خوبه حالا،هندی شدی واسه ما ،پاشو بیا  افطار  کن تا پس نیافتادی😄 - باشه الان میام بعد از خوردن غذا به اتاقم برگشتم و وضو گرفتم، شروع کردم به نماز و دعا خوندن تا سحر بیدار بودم وبعد از خوردن سحری و خوندن نماز صبح خوابیدم نزدیکاهای ظهر بیدار شدم دست و صورتمو شستم و لباسمو پوشیدم رفتم از اتاق بیرون مادرجون روی تخت نزدیک حوض نشسته بود و داشت قرآن میخوند - سلام مادر جون: سلام به روی ماهت ،کجا میری؟ - خونه،خیلی وقته مامان و بابا رو ندیدم مادر جون: کاره خوبی میکنی ،حتما خیلی دلشون برات تنگ شده - اره مادر جون: برو به سلامت ،امشب برمیگردی؟ - نه ،فردا شب برمیگردم ،از سمت جمکران میام خونه مادر جون: باشه ،مواظب خودت باش - چشم،فعلا با اجازه مادر جون : در امان خدا یه ماشین گرفتم رفتم سمت خونه ،زنگ آیفون و زدم ،در باز شد،وارد حیاط شدم چقدر دلم تنگ شده بود واسه خونه یه دفعه درخونه باز شد مامان اومد بیرون چشماش گریان بود،با دیدن من اومد سمتمو بغلم کرد مامان: نمیگی یه پدر و مادر چشم به راهتن؟ نمیگی نبودنت دیونمون کرده؟ نمیگی وقتی نمیای خونه بابات تا صبح به خاطر تنهایی تو نمیخوابه ،چقدر بیرحم شدی بهار ،که مارو فراموش کردی😭 -ببخش مامان خوشگلم،نبود سجاد عقلمو از کار انداخته بود ،فقط فکر و ذهنم سجاد بود ،شما به  بزرگیتون منو ببخشین (مامان شروع کرد به بوسیدن دست و صورتم ) مامان: الهی قربونت برم ،خوش اومدی، بیا بریم داخل وارد خونه شدم رفتم سمت اتاقم ،در اتاقمو باز کردم ،همه چی مرتب بود انگار یه چیز کم بود، بوی سجاد ،اینجا نشونه ای از سجاد پیدا نمیکردم ، یاد حرف دیشبش افتادم ،قرار بود امروز بره عملیات پناه بردم به سجاده و نماز و قرآن خوندن بعد ازخوندن نماز ،رفتم پایین بوی آبگوشت ،کل خونه پیچیده بود،رفتم داخل آشپز خونه روی صندلی میز ناهار خوری نشستم -مامان جان ،یه چاقو  بده من سالاد درست کنم مامان: باشه،مواظب باش دستتو چاقو نزنی -باشه شروع کردم  سالاد درست کردن مامان: بهار مادر ،سجاد تماس گرفته؟ - اره ،هر یه روز در میون زنگ میزنه مامان: خدا رو شکر ، یه سفره ،ابوالفضل نذر کردم ،ان‌شاءالله به سلامت برگرده ،برگزار کنم - ان‌شاءالله
قسمت پنجاه و ششم «خریدار عشق» نزدیکای اذان بود که با کمک مامان سفره افطار و پهن کردیم صدای زنگ آیفون اومد ،نگاه کردم زهرا و جواد هستن،در و باز کردم ،رفتم پشت در قایم شدم وقتی در باز شد ،پریدم جلوی زهرا و جواد زهرا: واییی خدااا نکشتت،داشتم پس میافتادم زهرا بغلم کرد: خوبی عزیزم ،چقدر دلم برات تنگ شده بود جواد: زهرا جان ،برو کنار یه درس حسابی به این دختر بدم که ما رو فراموش کرد 🤨 -عع دلت میاد داداشی🙁 زهرا: شوخی میکنه بابا، تا صبح مثل بچه کوچیکا ،نق میزنه و گریه میکنه واست 😃 پریدم تو بغل جواد: الهی قربون اون دلت برم من جوادم گوشمو یه کم پیچوند - آی آی آی ،چیکار میکنی جواد: دفعه آخرت باشه هااا - چشم جواد پیشونیمو بوسید : چشمت بی بلا یه دفعه صدای اذان و شنیدیم جواد: بریم که خیلی گشنمه بعد خوردن افطاربا کمک زهرا سفره رو جمع کردیم‌و ظرفا رو شستیم خیلی خسته بودم شب بخیر گفتم رفتم توی اتاقم چشمم به اتاقم افتاد دوباره غم سراغم اومد پرده اتاقمو کنار زدم هلال ماه پیدا بود روی تخت دراز کشیدمو به ما نگاه میکردم یعنی ماه من الان کجاست ؟ گوشیمو برداشتمو شروع کردم به نوشتن نامه برای سجاد ،میدونستم  سیمکارت توی گوشیش نیست که پیاممو بخونه ،ولی همینم آرومم میکردم که از دلنوشته هامو بگم ***عزیز دلم سلام، چقدر دلم برایت تنگ شده ، نمیدانم کجایی، نمیدانم در چه وضعی ،،ولی میدانم که حضرت زینب میزبان خوبیست 😢 میزبان هیچ وقت برای مهمانش کم نمیزاره دلشوره عجیبی به جانم افتاده ،نمیدانم این دلشوره از دلتنگیه یا ترس ،ترس از دست دادن تو سجادم ،منو ببخش،ببخش که خیلی اذیتت کردم ،، من عاشق بودم و راه عاشقی رو بلد نبودم ،، صدای در اتاق اومد ،اشکامو پاک کردمو روی تخت نشستم -بله با باز شدن در ،اشکام جاری شدن بابا: سلام بهار جان ،میدونستم که بیداری ! - سلام بابا جون بابا نزدیک شدو کنارم روی تخت نشست چند ثانیه ای به چشم هایی که پر از حرف بود نگاه میکردیم بلاخره شکستمو خودمو توی بغل بابا انداختم - بابا سجادم نیاد چیکارم کنم 😭 بابا چقدر عاشق بودن سخته😔 چقدر باید بسوزی تا عاشق بمونی😭 بابا دارم آتیش میگیرم ،حتی تصور بدون سجاد برام عذاب آوره بابا هم موهامو بوسه میزدو آروم گریه میکرد بابا : بهارم ،یه دونه ی بابا، سجاد به خاطر تو رفته ،به خاطر ناموس کشورش رفته ،اگه نمیرفت،اون بیشرفا هم چند وقت دیگه به ایران حمله میکردن ، تازه ،یه ناموس دیگه ای هم در خطر بود ،توی شام همه اهانت کردن به خانم حضرت زینب ،سجاد رفت تا دیگه هیچ شامی نگاه چپ به حضرت زینب نکنه با حرفهای بابا کمی آروم شدم سرمو روی پاهاش گذاشتمو خوابیدم
قسمت پنجاه و هفتم « خریدار عشق» با صدای زهرا بیدار شدم زهرا : بهار جان - جانم زهرا: پاشو وقت سحره - چشم الان میام بلند شدمو رفتم پایین اصلا اشتهای غذا خوردن نداشتم ولی میدونستم مامان باز نگرانم میشه مشغول غذا خوردن بودم که جواد پرسید : بهار دانشگاه میری ؟ - نه زهرا : چرا - صبر میکنم سجاد بیاد با هم دوباره ادامه میدیم باشنیدن این حرف کسی چیزی نگفت و همه مشغول غذا خوردن شدیم بعد از خوردن غذا وضو گرفتم رفتم سمت اتاقم سجاده مو پهن کردمو شروع کردم به خوندن نماز شب از وقتی که سجاد رفته بود ،عادت کرده بودم به خوندن نماز شب ،سجادم عاشق نماز شب بود بعد از خوندن نماز صبح ،خوابم برد با صدای اذان گوشیم بیدار شدم - واااییی چقدر خوابیدم من بعد از خوندن نماز ظهر و عصر لباسمو پوشیدم چادرمو سرم کردم، کیفمو برداشتم رفتم پایین مامان با دیدن من جا خورد مامان: میخوای بری بهار؟ - اره مامان جان مامان: چرا میخوای بری ،تا موقعی که سجاد سوریه اس باش - نمیتونم مامان جان، خونه سجاد ، اتاق سجاد ،حالمو کمی بهتر میکنه ،اینجا بمونم دیونه میشم مامان: باشه عزیزم ، مواظب خودت باش، زود زود بیا اینجا ،بابات خیلی غصه نخوره - چشم مامان و بوسیدمو از خونه زدم بیرون نزدیک ساعت ۲ونیم بود که رسیدم جمکران تا غروب جمکران بودمو حرکت کردم سمت خونه سجاد زنگ در و زدم فاطمه درو باز کرد فاطمه: سلام خوبی؟ - سلام وارد خونه شدیم مادر جون تو آشپز خونه بود رفتم باهاش احوالپرسی کردم رفتم تو اتاقم با باز کردن در اتاق نفسم تازه شد ، لباسامو عوض کردم و رفتم تو پذیرایی