#پست ۱۵
🧿واژگونی🧿
***
صدای ویز ویز پیامک عطی حواسش پرت کرد ولی بعد دست زن مقابلش گرفت
_بهتره صبور باشی ..
زن فین فینی کرد
_من عاشقش بودم همه زندگیمو به پاش ریختم .
دوباره صدای ویز ویز امد ناخودگاه عطی لبخند روی لب هاش نقش بست وقتی میدونست الان محسن داره بهش پیام میده اینقدر ذوق و استرس ناشناخته تو وجودش بیدار شده بود که دستپاچه گفت
_زندگی خیلی بی ارزشه عزیزم ...بهتره امیدوار باشی همینکه فهمیدی اون ادم یار همیشگی تو نیست خودش دو هیچ از زندگی جلویی ..
زن سر تکون داد
_مرسی عطی جون ..
و بعد آهی کشید و ادامه داد
_امیدوارم تو هم یار همیشگی تو پیدا کنی ..
عطی مکث کرد یار همیشگی ضربان قلبش تند تند میکوبید و انگار تمام حواسش پی گوشی اش بود
زن بلند شد .
_مرسی عطی جون ..
و رفت بیرون از اتاق .
عطی سریع گوشی شو برداشت دست هاش میلرزید وقتی چهار پیام از محسن تو صفحه اش دید .
با ذوق صفحه رو باز کرد
دید نوشته
"سلام عزیز دلم "
و این عزیز دلم های که جدیداً بهش میگفت چه حس عجیبی داشت .چشم هاش حریصانه بقیه پیام خوند
"برات کتاب پیدا کردم "
"یک قرار بزار کتاب بهت بدم و هم اینکه واقعا دلم میخواد ببینمت راستش کتاب بهانه است "
"میتونم بهت زنگ بزنم الان "
عطی سریع روی شماره زد .
صدای بوق انتظار براش قشنگترین سمفونی بود .
_سلام بانوی من ..
عطی با یک لبخند بزرگ گفت
_سلام خوبی ...واقعا کتاب پیدا کردی؟
البته ذوق زدگیش بخاطر کتاب نبود بخاطر این بود که میدونست دوباره میخواد ببینتش .
_بله براتون پیدا کردم ...البته بگم صحرا من روکچل کرد اینقدر گفت بدم بهش بخونه ولی گفتم کتاب صاحب داره حالا خوندی بده این بیچاره کلی بال بال زد .
عطی خندش گرفت و چقدر براش خوشایند بود که وجودش حتی از صحرا هم برای این مرد عزیز تر شده بود .
_من هر وقت شما وقت داشته باشی میتونم بیام ..
محسن مکث کرد
_حتی الان؟
عطی به ساعت نگاه کرد هفت شب بود به هوایی خونه مامان زری میتونست مهمونی عصرانه رو بپیچونه ..
با ذوق گفت
_حتی الان!
محسن گفت
_پس بیا چون میخوام مطلب مهمی رو بهت بگم !
عطی قلبش تند تر میزد .
سریع گفت
_باشه الان راه میفتم میام کافه همیشگی ..
خداحافظی کرد مقابل اینه ایستاد تتمه آرایشش پاک کرد گوشه روسریشو دور گردنش پیچوند یک وری کج گره زد این مدل صحرا شیک پوش بهش یاد داده بود که روسری از سرش سر نخوره و موهاش دیده نشه ..
به خودش تو آینه نگاه کرد لبش از بغض لرزید ..شاید باید قبل از اینکه این رابطه عاطفی بینشون محکم تر بشه بهش میگفت از گذشته نکبتیش ..
یکی در اتاق زد
یکی از دوست های دوره های زنونه اش بود .
_عه میخوای بری عطی ..
عطی سریع بارونیش تن کرد .
_آره ..
دختره که یک پیراهن کوتاه پوشیده بود کلی آرایش داشت گفت
_بیا عصرونه رو سلف کردم ...تو که اصلا چیزی نخوردی !
عطی لبخندی زد
_مرسی عزیزم ..جایی کار دارم ..
و سریع از جمع خدا حافظی کرد جمعی که هیچ وقت خودش متعلق بهش نمیدونست ..
سوار ماشین شد دوباره تو اینه خودشو چک کرد ..
و استارت زد .
توی راه با خودش فکر میکرد بهتره درباره گذشته اش امروز حرف بزنه ولی یک ترس عجیب تو دلش بود اگه اون با این شرایط پیش امده نخواد چی ..صدتا فکر تو سرش بود .
بلاخره رسید به کافه ..
محسن با یک لبخند پشت میز نشسته بود نگاهش میکرد وقتی اونو دید که اینجوری عاشقانه نگاهش میکنه نفس گرفت با خودش گفت بهتره بهش بگم .
محسن بلند شد
_سلام خانم چه قشنگ روسری تون بستین ..
عطی لبخند دندون نمایی زد .
محسن صندلی رو براش بیرون کشید .
بعد مقابلش نشست و کتاب بالا اورد
_اینم کتاب ..
عطی کتاب گرفت و با همون لبخند ورقش میزد و بدون اینکه به محسن نگاه کنه گفت
_ممنونم ...چند وقت پیش یک صفحه های رو توی نت ازش خوندم واقعا از خوندنش لذت بردم وقتی شما گفتین میتونید برام کتابش تهیه کنید ..خیلی خوشحال شدم ..
سرش بالا اورد دید محسن با عشق داره نگاهش میکنه ..
خجالت زده لبخندی زد
_خوبی شما ؟
محسن نفس گرفت
_نمیدونم واقعا خدا چه خواب هایی برام دیده ...ولی اینو میدونم این حسی که هر روز داره برام پررنگ میشه یک عشق واقعیه ..
عطی تیغه بینیش تیر کشید از اشک .
محسن ادامه داد
_زن داداش همش اصرار داره ببینه تو رو ...اینقدر که این صحرای لوس واسه چزوندن من هی تو خونه چپ و راست از تو میگه ...
بعد سرش پایین انداخت
_حاج داداشم میگه اگه مادر تون اجازه بدن یک شب دعوتتون کنیم .
عطی وحشت زده گفت
_مامان زری رو ؟
محسن سر تکون داد
_و داداش تو !
عطی انگار تمام خوشی هاش پر کشید .
محسن با اخم تو صورتش دقیق شد
#نویسنده_خانم_زهرا_باقرزاده_تبلور
✨﷽✨
#سلام_امام_مهربانم
دوباره صبح و نام شما
در کوچه پس کوچههای جان ما
میگردد و آرامشی را،
هدیه بر روح و روانها میدهد
بی نام تو، این زنده ماندنها
ندارد ارزشی؛
ای صاحب عصر و زمانه
برگرد آقا برگرد بیا بر سمت خانه
تقدیم به #شهدای_امنیت و ١٢ شهید فراجا
این صبر و صلابت و صفا، زهراییست
دلهایِ تمامِ شهدا زهراییست
«یا فاطمه» گفتیم و به میدان رفتیم
جمهوری اسلامی ما زهراییست
✍ #محمدمهدی_سیار
#صبحتبخیرمولایمن
مهدی جان ❤️
🏝طلوع هفتهای دیگر
از کرانههای انتظار و تابش آفتاب محبتتان بر قلبهای ما و در پناه زلال عنایتتان دویدنهای ما و با تکیه بر دعای روز و شبتان تلاشهای ما
هفتهها میگذرند و آتش فراق شما ، روز به روز ، جگرسوزتر و خانه براندازتر میشود..
هفتهام بخیر است وقتی اولین سپیدهدمانش با سلام بر پیشگاه مهربانتان آغاز شود ...
وقتی در سایهی نگاهتان ، پناه بگیرم
وقتی در بارش زلال دعایتان باشم
هفتهام بخیر است ...
وقتی شما را دارم 🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
شنبه تون معطر
به عطر خوش صلوات
بر حضرت محمد (ص)
و خاندان پاک و مطهرش
💎 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
💎 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🔘💫سلام ؛ روزتون بهشت
🔘💫به شروع هفته خوش آمدید
🕊💫در اولین روز هفته
🔘💫براتون یک دنیا آرزوی
🕊💫موفقیت و کامیابی دارم
🔘💫امیدوارم که هر آرزویي
🕊💫دارید ،امروز به شون برسید
🔘💫الهی که حاجات دلتون با
🕊💫حکمت خدا یکی باشه
🔘💫ایــــام شـــهــــادت
🕊💫حضرت زهرا(س) تسلیت باد
🌹در پناه لطف حق تعالی و
عنایت اهل بیت علیهم السلام
عاقبت بخیر باشید ان شال
🌹هفته تون پر خیر و برکت
✨خطبه فدکیه قسمت سی ام
فَبِعَینِ اللَّـهِ ما تَفْعَلُونَ، وَ سَیعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ، وَ اَنَا اِبْنَةُ نَذیرٍ لَكُمْ بَینَ یدَی عَذابٌ شَدیدٌ، فَاعْمَلُوا اِنَّا عامِلُونَ، وَ انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ.
👈🏻آنچه میکنید در برابر چشم بینای خداوند قرار داشته،
✅و آنانکه ستم کردند به زودی میدانند که به کدام بازگشت گاهی بازخواهند گشت،
☝🏻و من دختر کسی هستم که شما را از 🔥عذاب دردناک الهی که در پیش دارید خبر داد، پس هرچه خواهید بکنید و ما هم کار خود را میکنیم، و شما منتظر بمانید و ما هم در انتظار بسر میبریم.
ادامه دارد...
مقام عرشی حضرتزهرا_18.mp3
11.42M
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا "س" ۱۸
✨موجِ آخرالزمانی ایجاد شده در عالَم،
برای شناخت منجی و طلب او، به شدت و با سرعت فوقالعاده، وسیع و وسیعتر میشود!
و همانگونه که وقوعِ ناگهانی انقلاب، موجب تحیّر امپریالیسم جهانی شد؛
نزدیک است روزیکه؛
✦واقعهی ظهور نیز، در اوج تحیّر و ناباوری دنیا، اتفاق بیفتد.
از کجا میتوان این ادّعا را ثابت کرد؟!
#استاد_شجاعی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقدام بینظیر یک خانم
⁉️ چگونه دفن شبانه موجب تحقیر دشمن شد؟
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت سالروز شهادت #حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
دنباله ى ماجرا براى كسانى است كه هنوز در نيمه راه باوَرَند: بانو تا صحن خانه بيشتر تاب نياورد و در حاليكه بر زمين مى افتاد همه ى اهل خانه را براى كمك فراخواند.
داستان تازيانه و سيلى يك بار بوده يا تكرار شده؟ نمى دانم! بعد از فرياد «يا فضه» . هم...؟!! باز نمى دانم! ولى رويت سياه باد اى دشمن كينه توز، كه تازيانه ات بر «سر» فاطمه عليهاالسلام اصابت كرد و تا «كتف» او را سياه نمود!به صورت بانو هم... يا نه؟ نمى دانم! ولى دستت بريده باد كه جاى سيلى ات بر چهره ى زهرا عليهاالسلام ماند... و آنچنان رفت تا به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نشان دهد صورت نيلى را...!!
4_6037399089484664863.mp3
11.41M
#بشنوید
نماهنگ زیبا و پرمحتوای « بی مردم »
بانوای: #حاج_مهدی_رسولی
شاعر: محمد رسولی
🏴 ویژه ایام #شهادت_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
🏴 حضرت آقا بعد از مراسم بیت (در شام پنجشنبه ٢٣ آذر ١۴۰٢) به حاج مهدی رسولی فرمودند: این مرثیهی شما (اشاره به مداحی بی مردم) کار یک منبر نه بلکه کار چند منبر رو با هم کرد.
👌امشب دیدم در بیت رهبری ، حاج آقا عالی تاکید کردند بر خواندن مناجات خمس عشر ، 15 مناجاتی که واقعا عالی و بی نظیر هستند با مضامینی معنوی که دید انسان را نسبت به خدا و دین و توبه و دعا و... عوض می کند و دید درست به انسان می دهد.
✅ واقعا حیف هست که ما نخوانیم و از محتوایش بی خبر باشیم.
⬅️ ما قبلا به توفیق الهی در 22 جلسه کوتاه ، همه این 15 مناجات را شرحی ساده و مختصر کردیم که می توانید صوتها را از آدرس سایت 👈 اینجا دریافت کنید. روی هر لینک بزنید و سپس در صفحه جدید روی کادر قرمز که روی آن عبارت " دریافت لینک دانلود " نوشته شده بزنید و از لینک داده شده دانلود کنید.
👈 یکی از عزیزان می گفت سعی می کنم هر شب در نماز شب خودم یکی از این مناجات ها را بخوانم ! نوبتی از اول به آخر و دوباره از اول به آخر و... چقدر عالی 👌 ایکاش برنامه داشته باشیم روزی یکی را بخوانیم.
🔰انقلابی باید قوی شود🔰