eitaa logo
🌴سنگر عشق🌴
306 دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
9هزار ویدیو
71 فایل
┄──┅┅═🔶═┅┅──┄ ﷽ باسلام و عرض خوش آمد حق او با گریهِ تنها نمیگردد ادا ... #شهدا_آماده_ایم آدرس کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/saangareshgh ارتباط با ما 👈 @SeyedAli75 ┄──┅┅═🔶═┅┅──┄
مشاهده در ایتا
دانلود
#امام_خمینی: ✍گمان میکنند باشهادت فرزندان عزیزما میتوانند آنان را از راهی ڪہ انتخاب نموده‌اند منصرف نمایند #_21دی_سالروز_ترور_دانشمند #شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌷
🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷 هفته ای چند بار فاصله بیش از ۳۰۰ کیلومتری تهران نطنز رو طی میکرد در سرما و گرما. و گاهی روزها به خانه نمی آمد. همسرش میگفت، از فشارکاری و خستگی مصطفی شاکی بودیم.  یکبار پیش آیت‌الله خوشوقت رفته بودند و از آیت‌الله خوشوقت پرسیده بودند که " چقدر نزدیک است"؛ آقای خوشوقت فرموده بودند "این بستگی به این دارد که شما در چه کار می‌کنید". وقتی مصطفی این را گفت من دیگر گلایه هم نکردم چون احساس می‌کردم اگر بخواهم جلویش را بگیرم، گویی که جلوی امام زمان (ع) ایستادم. نمی‌گویم این حرف قطعی است اما به نظرم مملکت باید اصلاح بشود تا مصلح بیاید. 🌷 🌷 💞 سنگر عشق http://eitaa.com/joinchat/1940389899Ccfe69b9c58 💐🇮🇷💐🇮🇷💐
🗒شش درس از شش شهید :🌷 شیعه به دنیا آمده ایم تا مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم. :🌷 به برادر برادر گفتن نیست، به شبیه شدنه. :🌷 ظهور اتفاق می افتد، مهم این است که ما کجای ظهور ایستاده ایم. :🌷 (شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند. :🌷 سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد. :🌷 در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید...💞 🕊
میگفت دوست دارم سه تا بچه داشته باشم و اسم دومیشو بذارم عباس بعد میگفت ابوالفضل بذاریم یا عباس؟ یخورده مکث میکرد دوباره میگفت نه عباس... بعد یه بغضی ته گلوش مینشست به حضرت عباس علاقه ویژه ای داشت. 🌷
●مصطفی می جنگید و جنگ‌ها برایش همه یا هیچ بود. این نبود که حالا میجنگم و یک جایی کوتاه می آیم. مصطفی می جنگید تا به هر آنچه که معتقد بود در مجموعه ای که در آن خدمت می کند برسد. نرسیدن در مرام او نبود. می جنگد حتی به قیمت آنکه از مجموعه اخراج شود. برای همین مصطفی از روزی که من یادم هست در معرض اخراج بود. ‌● می جنگید و هی می آمد بالاتر. میدانید برای چه؟ برای اینکه جنگ همه یا هیچ می کرد و همه را بدست می آورد. وقتی من و مصطفی با هم آشنا شدیم او یک کارشناس جزء بود. غیر از خدا هم هیچ کس را نداشت. 🌷
ماشین سازمان در اختیارش بود، من هم سوار می‌شدم و با هم می‌آمدیم طرف تهران. عقب نشسته بود و با لب تاپش کار می‌کرد. رادیو را روشن کردم. از پشت زد به شانه‌ام. «آقا، این رادیو مال شما نیست. این ماشین دولته، صداش هم مال دولته، تو که موبایل داری، هدفون بذار توی گوشت، گوش کن.» از این تذکرها که می‌داد، به شوخی بهش می‌گفتم:«مصطفی با این کارها شهید نمی‌شوی.» می‌گفت:«اتفاقا اگر مراقب این چیزها باشی، یک چیزی می‌شوی.»