#طنزجبهه
🍃 🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🍃 🍃
یکی از برادران بسیجی که به تازگی با هم دوست شده بودیم، یکروز مرا کنار کشید و گفت: اگر کاری نداری بیا با هم برویم تا مخابرات...
پرسیدم: تو که خیلی وقت نیست اعزام شدی،گفت: درست است، اما حقیقتاش این است که خانوادهام موافقت نمیکردند بیایم،😞 من هم برای اینکه از دستشان خلاص بشوم گفتم جبهه نمیروم،😐 میروم برای کار.😶
پرسیدم: حالا میخواهی چه کنی؟ گفت: میرویم مخابرات شماره میدهم شما صحبت کن، بگو که دوستم هستی و ما در تبریز هستیم و با هم کار می کنیم،😬
من نتوانستهام بیایم، بعداً خودم تماس میگیرم.
آقا رفتیم مخابرات، شماره را دادیم تلفنچی گرفت: الو، منزل فلانی، با اهواز صحبت کنید!♂
گوشی را دادم دست خودش گفتم: مثل اینکه دیگر کار خودت است.🙆♂😂
#صلوات 😇
📚از کتاب فرهنگ جبهه جلد سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی
🍃 🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🍃 🍃
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
@saangareshgh
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
#طنزجبهه
گاهی حسودیمان میشد از اینکه بعضی اینقدر خوشخواب بودند.😕
سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیدهاند و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوششان شلیک میکردی، پلک نمیزدند. ☹️
⇐ما هم اذیتشان میکردیم😌.
دست خودمان نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی👟 یا پوتینهایمان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمیکردیم😜
⇐صاف میرفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!»😁 دیگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسیدهایم: «پوتین ما را ندیدی؟😛» با عصبانیت میگفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُفشان بلند میشد اما این همه ماجرا نبود.
⇐چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند میشد این دفعه مینشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب میشنید: «هیچی بخواب خواستم بگم پوتینم پیدا شد»😁
#طنزجبهه
همیشه یکی هست
که عکساتو خراب کنه..😁
شاید این لوسبازی هایِ
جلو دوربین از #جبهه شروع شد😂
#شهدایےام
محفل انس ورفاقت باشهدا
🍃
⚘ @saangareshgh
#طنزجبهه
👨⚕دکتر با خنده بهش گفت:
برادر!
مگه پشت لباست ننوشتی
ورود هرگونه تیر و ترکش ممنوع!!😄
پس چرا مجروح شدی؟!
گفت: دکتر جان! ترکشه بیسواد بوده! تقصیر من چیه؟!🤕🤷♂