eitaa logo
🌴سنگر عشق🌴
323 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
8.1هزار ویدیو
67 فایل
┄──┅┅═🔶═┅┅──┄ ﷽ باسلام و عرض خوش آمد حق او با گریهِ تنها نمیگردد ادا ... #شهدا_آماده_ایم آدرس کانال 👇👇👇 https://eitaa.com/saangareshgh ارتباط با ما 👈 @SeyedAli75 ┄──┅┅═🔶═┅┅──┄
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴سنگر عشق🌴
زخم عمیق شاهرگت، اثبات کرد... در همین کوچه پس کوچه های تهران هم می شود شهید شد... اگر شهیدانه ز
داستان شهادت علے خلیلے .............................................. ✅ حتمـا بخـونید داستانی بر اساس واقعیت👇🏻 یکی بود یکی نبود… یه روز یه خـــــانم مثل هر روز بعد از کلی آرایـــــش کنار آینه مانتو تنگه و کفش پاشنه بلنده شو پا کرد و راهی خیابونای شهر شد...🛣 همینطوری که داشت راه میرفت ...👣 ⚠️ وسط متلک های جوونا یه صدایی توجهش رو جلب کرد: ❌خواهرم حجابت !! ❌خواهرم بخاطر خدا حجابت رو رعایت کن !!. نگـــ👀ــاه کرد، دید یه جوون ریشوعه مذهبیه; از همون ها که متنفر بود ازشون با یه پیرهن روی شلوار و یه شلوار پارچه ای داره به خانم های بد حجاب تذکر میده.به دوستش گفت من باید حال اینو بگیرم وگرنه شب خوابم نمیبره😒 پسره سرتاپاش یه قرون نمی ارزه، اون وقت اومده میگه چکار بکنید و چکار نکنید...👊 تصمیم گرفت مسیرش رو به سمت اون آقا کج کنه و یه چیزی بگه که دلش خنک بشه‌ ... وقتی مقابل پسر رسید چشماشو تا آخر باز کرد و دندوناش رو روی هم فشار داد و گفت تو اگه راست میگی چشمای خودتو درویش کن با این ریشای مسخره ات. بعدم با دوستش زدن زیر خنده و رفتن.😒 پسر سرشو رو به آسمون بلند کرد و زیر لب گفت : خدایا این کم رو از من قبول کن. شبش که رفت خونه به خودش افتخار میکرد...😎 📲گوشی رو برداشت و قضیه رو با آب و تاب برای دوستاش تعریف میکرد. ❌فردای اون روز دوباره آینه وآرایش و بعد که آماده شد به دوستاش زنگ زد و قرار پارک رو گذاشت 🎡توی پارک دوباره قضیه دیروز رو برای دوستاش تعریف می کرد و بلند بلند میخندیدند. 🌒شب وقتی که داشت از پارک برمیگشت یه ماشین کنار پاش ترمز زد : خانمی برسونیمت ...🚙 لبخند زد و گفت برو عمه تو برسون بعد با دوستش زدن زیر خنده.پسره از ماشین پیاده شد و چند قدمی کنار دختر قدم زد و بعد یک باره حمله کرد به سمت دختر و اون رو به زور سمت ماشین کشید. 😱دختر که شوکه شده بود شروع کرد به داد و فریاد😰 ❌اما کسی جلو نمیومد ❌اینبار با صدای بلند التماس کرد  ❌اما همه تماشاچی بودن ❌هیچ کدوم از اونایی که تو خیابون بهش متلک مینداختن و زیباییشو ستایش میکردن، حاضر نبودن جونشون رو به خطر بندازن دیگه داشت نا امید میشد😭😣 که دید یه جوون به سمتشون میدوه و فریاد میزنه : 🗣 آهای ولش کن بی غیرت 😡 مگه خودت ناموس نداری ؟؟ وقتی بهشون رسید، سرشو انداخت پایین و گفت خواهرم شما برو😞و یه تنه مقابل دزدای ناموس ایستاد👊 دختر در حالی که هنوز شوکه بود و دست و پاش میلرزید یک دفعه با صدای هیاهو به خودش اومد و دید یه جوون ریشو و مذهبی✅ از همونا که پیرهن رو روی شلوار میندازن👖از همونا که به نظرش افراطی بودن.افتاده روی زمین و تمام بدنش غرق به خونه😭 ناخودآگاه یاد دیروز افتاد اون شب برای دوستاش اس ام اس فرستاد:وقتی خواستن به زور سوارش کنند.همون کسی از جونش گذشت که توی خیابون بهش گفت : خواهرم حجابت✋ همون ریشوی افراطی و تندرو همون پسری که همش بهش میخندید.. اما الان به نظرش یه پسر ریشو و تندرو نبود، بلکه یه مرد شجاع و باایمان بود👌 دیگه ازنظرش اون پسر افراطی نبود ، بلکه باغیرت بود✌️ شهید علی خلیلی❤️ 🎀شهادتت مبارڪــــ شهـــید امر به معروفـــ🎀 ✅هرچقدر ارادت داری به شهدا این پست رو پخش کن