eitaa logo
ارشيو ،زندگينامه شهداي نيرو ويژه صابرين
75 دنبال‌کننده
204 عکس
38 ویدیو
10 فایل
ارتباط @Hamadani_52
مشاهده در ایتا
دانلود
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🌹 ☄️بخش پایانی☄️ سال 1384 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن دوره آموزش افسری در دانشگاه حسین(ع) عضو یگان ویژه صابرین شد. همیشه می گفت: من اگر لیاقت شهادت را داشته باشم، بزرگ‌ترین هدیه الهی است. درباره خبر شهادت فرزندش می گوید: چهل روز قبل از شهادت فرزندم (همزمان با پایان نخستین مرحله حمله سپاه به گروهک پژاک) در عالم دیدم که همرزمان فرزندم لباس به تن دارند و به خانه ما آمده‌اند اما فرزندم در بین آنها نبود و زمانی که صدایم کردند و از خواب بیدار شدم سه بار فریاد یا حسین سر دادم. درباره نحوه شهادت ایشان نیز گفته اند: صمد که زخمی شده بود روی ارتفاعات اتفاده اما هنوز جان داشت. به دلیل تکان خوردن او، تک تیرانداز پژاک متوجه شده و با شلیک به پیکر نیمه جان شهید امیدپور او را از پای در می‌آورد. از این شهید بزرگوار مطلب زیادی پیدا نکردیم جز همین چند خط و شاید این دلیل دیگری باشد بر مظلومیت مضاعف فرزندان روح الله... شهدای صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 ✨🌹 🔹بخش هفتم🔹 فارس: قبل از شهادت حالت دل کندن و بریدن از علاقه‌هایش را در او می‌دیدید؟ شهید: چند سالی بود که پدر این حال را داشت؛ خصوصا طی دو، سه سال گذشته؛ چون پدرم چند سال پیش باید بازنشسته می‌شد. خدا را شکر، مشکل مالی هم نداشت، اما اصلا دنبال بازنشستگی نبود. همیشه دوست داشت در محل کارش باشد و وقتی هم می‌گفتیم پیش ما بمان، چرا نمی‌شوی؟ می‌گفت: چرا وقتی هستم، در خانه بنشینم و کاری نکنم؟! پدرم سال 81 در دیزین حین پرواز دچار سانحه شد. قرار بود او را رده‌بندی کنند؛ یعنی هم رده به او بدهند و هم را بگیرد و تا زمان بازنشستگی‌اش سرکار نرود. پدرم نه جانبازی را قبول کرد و نه بازنشستگی را؛ دنبال کدام هم نرفت. سی سال سابقه کاریشان 5 فروردین 95 پر شده بود. *فارس: با شما درباره برادرش حرف می‌زد؟ دختر شهید: را در قطعه 53 بهشت زهرا به خاک سپردند. یادم هست بچه که بودیم، همیشه وقتی سر مزار عمویم می‌رفتیم، پدرم می|‌گفت عمویتان سعادت نصیبش شده است. با زیادی این حرف را می زد. شاید خالی از لطف نباشد اگر بدانید قرار بود اسم برادرم را میثم بگذارند. وقتی عمویم تماس می‌گیرند، می‌گویند نامش را بگذارید؛ یعنی عمویم نام برادرم را حسین گذاشتند. در دوران کودکی پدرم درباره برادر شهیدش و درباره شهادت و مسائل معنوی با ما صحبت می‌کردند و با این فضاها می‌کردند، اما کنار آن فضای هم برایمان ایجاد می‌کرد. شام می‌رفتیم بیرون و بعد هم به مرقد امام می‌رفتیم. خیلی با آن فضا مانوس بودیم؛ گلاب می‌خریدند و با هم به بهشت زهرا می‌رفتیم. مزار برادرشان و شهدای را با گلاب می‌شستیم و شمع روشن می‌کردیم. یادم هست وقتی خانه بود محال بود وارد شویم و جلوی پایمان بلند نشود. وقتی بچه بودم و پدر از جبهه برمی‌گشت، ما را بغل می‌کرد و می‌بوسید. بعدها هم هر وقت از ماموریت می‌آمد، قبلش زنگ می‌زد و می‌گفت بچه‌ها را بیاور تا ببینمشان. اغلب اوقات وقتی رسیده بودند و می‌آمدیم، جلوی آسانسور منتظرمان ایستاده بود. *فارس: این روزها وقتی کسی نام را می‌برد او با چه تصویری در ذهنتان تداعی می‌شود؟ فرزند شهید: با لباس تصورش می کنم. چون همیشه لباس پرواز یا لباس نظامی می پوشید. تنها باری که پدرم بدون لباس پرواز به محل کارش رفته بود، روز بود. با پیراهن سرکار رفته بود. وقتی همکارانش از او می پرسند حاجی چرا لباس پرواز نپوشیده اید؟! میگوید چون امشب شب . با لباس مشکی آمده ام که کارها را سریع تر انجام بدهیم و برویم هیئت برای عزاداری. *فارس: قرمز شهید مایلی به لحاظ مسائل اعتقادی چه بود؟ فرزند شهید: روی تاکید می‌کرد و بسیار حساس بود. همیشه و خصوصا پس از فتنه سال 88خط قرمزشان آقا بود. اصلا نمی‌توانستند ناراحتی آقا را ببینند؛ را نداشتند. ادامه دارد...✨✨ شهدای صابرین🌹
┈••✾❀🕊❣️🕊❀✾••┈•.🇮🇷 { یادگاه شهدای} 🚩صابرین🚩 🕊🌹 🌟 زندگینامه 🔹بخش دوم🔹 :وقتي با هم صحبت مي‌كرديم انگار خودش مي‌دانست مي‌شود، صحبت‌هايش بوي دوباره نمي‌داد.» برادر شهيد ميردوستي از ماجراي لباس‌هاي كه در محل كار براي عزاداري‌ سالار شهيدان به آنها داده بودند، مي‌گويد: «‌آن روز به من لباسي با نام ابا (ع) رسيد و به محمدحسين با نام يا (ع)، كه اتفاقاً آن روز در اتوبوس و به هنگام شهادت به داشت. انگار از همان لحظه خدا محمدحسين را كرده بودتا روز شهيد شود.» شهداي واسطه ديدار دوباره‌مان شدند «سيد قاسم ميردوستي» از خبر شهيد شدن برادر تا تشييع پيكرش مي‌گويد: «چند روز طول كشيد تا پيكر برادرم بيايد، با پسر عمه‌ام رفتيم به پایگاه بسيج شهيد محلاتي و محمدحسين را چسبانديم در محل شهداي گمنام و دست به دعا بردم آنها را كردم تا پيكر برادرم را به ما ، فرداي آن روز پيكر را تحويل گرفتيم و با همراهي مردم خوب منطقه و دوستان به خاك سپرديم.» خاطره دوران كودكي برادر شهيد خاطره‌اي از سال‌هاي دور مي‌گويد. از دوران كودكي محمدحسين كه در ايام محرم به دنبال وي به هيئت عزاداري مي‌آمد: «‌يك روز خاطرم هست در هيئت محله سابقمان در محله نبرد كه از بچگي پاي ثابت آن بوديم، و مداحي سالار شهيدان انجام مي‌شد كه قاعدتاً اين روضه‌خواني از ريتمي خاص پيروي مي‌كند. محمدحسين در گوشه‌ای داشت خارج از ريتم سينه مي‌زد. يادم هست با او حتي جر و بحث كردم و اشتباهش را تذكر دادم و گفتم ريتم را رعايت نمي‌كند، اما حالا كه فكر مي‌كنم مي‌بينم او كه خارج از ريتم و نظم به امام حسين(ع) عزاداري كرد شد و به شهادت رسيد و من ماندم. سيد قاسم ميردوستي سخنش را اين‌طور به پايان مي‌رساند كه درست است برادرم رفته و در سيدالشهدا(ع) رو سپيد است. اما راهش ادامه دارد. دارد 🌹یادگاه شهدای صابرین🌹