#صبر_مادران_شهدا
قرار بود از مهرداد برایم خبر بیاورند ،
دخترو دامادم بی موقع می آیند خانه مان. بلافاصله می پرسم مهرداد شهید شده؟؟
دخترم می گوید انا لله و انا الیه راجعون.
یکباره احساس می کنم گلویم فشرده میشود و از حنجره ام ، فریادی بیرون می آید. برای اینکه حرکت غیر عادی ای از من سر نزند ، سریع میروم زیرزمین ....
می گویم خدایا شکرت، این به خودت مربوط است و من راضیم به رضایت. کمکم کن کاری بکنم که پسند تو باشد.
مبادا آبروی اسلام و انقلاب با اشتباه من لطمه بخورد. هدایتم کن به آنچه مقدر کرده ای.
چنان آرام میشوم که انگار دوش آب سرد گرفته ام. بعد آرام و مسلط میآیم بالا و می نشینم.
می گویم تا کسی را کنار ناصر(برادرش) دفن نکرده اند مهرداد را کنارش دفن کنید.
خاموش نگاهم می کنند.
می گویند مهرداد مفقودالاثره.
بی اختیار یاد جمله امام حسین می افتم،
رضا برضاک، تسلیما لامرک، صبرا علی بلائک، لا معبود سواک
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
خبر شهادت برادرم را که آوردند ، مادر بیمارستان بود.
وقتی آمد دویدم تا در بغل مادرم عقده ی دل وا کنم ولی از برخوردش یکه خوردم.
با ناراحتی گفت:
اگربرای من گریه میکنی،گریه کن. ولی برای علی حق نداری گریه کنی، چون علی امانت خدا بود وخدا دلش خواست امانتش را پس بگیرد.
مادر کبدش را عمل کرده بود و نمی توانست زانو را به زمین بزند ولی در مقابل چشمان خیس و مبهوت اطرافیان خم شد و دست هایش را برزمین گذاشت مثل سجده، گفت
خدایا صدهزار مرتبه شکرت که توانستم امانتت را خوب نگه دارم و خوب تحویلت دهم.
خودش هم در ماجرایتلخ حجخونین به شهادت رسید.
#صبر_مادران_شهدا
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
گفتم داداش شهید شده
ناله کرد و گفت: فدای علی اکبر حسین ، بیاورید ببینمش.
گفتم: آتش سنگین بود ، نشد بیاوریمش عقب
گفت : فدای گمنامی حضرت زهرا
لباسهایش تشییع شد و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.
#صبر_مادران_شهدا
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
#صبر_مادران_شهدا
بعد از شهادت احمد، به مادرم گفتم خدا صبرتان دهد.
گفت خدا سایه ی امام را بر سرمان نگه دارد.
بعد ابوالقاسم و بابا هم شهید شدند.
ما بی تابی می کردیم.
مادر گفت چرا ناراحتید؟ ما بهشت را خریده ایم.
بعضی به مادر گفتند چرا گذاشتی بابای بچه ها برود؟
گفت من هم میخواهم بروم
در حج خونین ، خودش هم شهید شد.
https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1