eitaa logo
سرهنگ "پاسدارشهیدمحمدغفاری"
1هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
5.8هزار ویدیو
115 فایل
ولادت: 1363/10/30 ـــ🌺ــ شهادت:1390/6/13 اینستاگرام https://www.instagram.com/shahid.mohammad.ghafari.parsa محل شهادت:سردشت،ارتفاعات جاسوسان محل دفن:گلزارشهدای شهرهمدان 🔻نظرات وپیشنهادات🔻 @shahedesaber 🔻خادم کانال🔻 @shahid_mohamad_ghafari
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 پابند کفشهای سیاه سفر نشو یا دست کم به خاطر من دیرتر برو . . هی پا به پا نکن که بگویم سفر به خیر مجبور نیستی كه بمانی... ولی نرو! #کربلای4 #غواص #شهدا https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
🍃♥️| وقتی شهید ملکی که یک روحانی بود خود را برای اعزام به جبهه‌های حق علیه باطل معرفی کرد، به او گفتند باید به حضرت زینب(س) بروی... شهید ملکی با این تصور که گردان حضرت زینب(س) متعلق به است به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد. هنگامی که می‌خواست به سمت گردان حضرت زینب(س) حرکت کند، فرمانده به او گفت این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در اهواز مستقر است. شهید ملکی بعد از شنیدن اسم “” به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید، من را به گردان علی‌اصغر(ع) بفرستید، گردان علی‌اکبر(ع) گردان امام حسین(ع) این همه گردان، چرا من باید برم گردان حضرت زینب؟ اما دستور فرمانده لازم‌الاجرا بود. شهید ملکی در طول راه به این می‌اندیشید که : “خدایا من چه چیزی را باید به این خواهران بگویم؟ اصلا این‌ها چرا شده‌اند؟ یا ابوالفضل(ع) خودت کمکم کن.” هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید، شهید ملکی از ماشین پیاده شد، چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه را بست و شروع به کرد. راننده که از پشت سر شهید ملکی می‌آمد، با تعجب گفت: حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟ شهید ملکی با صدایی لرزان گفت: “والله چی بگم، استغفرالله از دست این …😂😂 راننده با تعجب زد زیر خنده و گفت: کدوم خواهر حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدند و دارند لباساشونو عوض می‌کنند. اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده و فهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!! 💌|راوی : سردار علی فضلی جانشین رئیس سازمان بسیج 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه اولین ها خوب یاد آدم میمونه امروز اولین بار بود که میومدم تو جمعشون همه باهم کنار هم بودن...! خوشتیپ ،همونجوری مثل جوون،برعکس که پیر بودن از تو قاب عکساشون مثل همیشه میخندیدن و نگات میکردند.تازه خیلی هاشون هنوز و هم تنشون بود و تفنگاشون تو دست هاشون.سه چهارتاشون نه عکس داشتن نه نام و نشون.همشون بچه های ۱۷_علی_بن_ابیطالب_قم بودن.یکی بود،یکی تو ،یکی بود،چندتا هم داشتن... تازه فرمانده شونم امروز اینجا بود،آقا ،با اینکه فرمانده لشکر بود بازم مثل همیشه کنار بچه هاش بود...!! راستی امروز بالاخره رو از نزدیک اینجا دیدم فرمانده ی ،تو شلمچه تیکه تیکه شده بود،خیلی ها بودند ، ، چند تا از هم بود ، ،مادرش پیشش نشسته بود،خودم دیدم پیرزن با اشکاش داشت سنگ مزار پسرش و میشست. 🌷 🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1