#وداع_جانسوز
مهدی جان میخواهم از #سلما برایت بگویم؛ از بزرگ شدن سلما، که لحظه لحظه اش، #تصور کنار تو بودن بود...
از روزی که یاد گرفت #بابا بگوید و دلم لرزید و گونه هایم شوره زار باران شد
از روزی که از #تو نشان خواست و چمدانت را نشانش دادم یا روزی که خواست #قبر کوچکی داشته باشد که در خیال کودکیش تورا آنجا بجوید
یکروز سر سفره بی هوا گفت برای بابا مهدی #صلوات، و همه مات ماندیم و باریدیم
⇜یک روز در خیابان عکست را دید و با #افتخار نشانت می داد و فریاد میزد #بابامهدی من...
⇜آن روز که #چادر سر کردو چقدر جایت خالی بود تا دستان کوچکش رابگیری و به #مسجد ببریش... مثل آرزویت
من با همه اینها #چهار_سال را چهار قرن گذراندم
#فاطمه_سلما_نازدانه_شهید_مهدی_ثامنی_راد
#معراج_الشهدا
#پایان_چهار_سال_چشم_انتظاری
🌹 https://eitaa.com/saberin_shahid_ghafari1