🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠ #قسمت۱ #فصل_اول پدرم م
سلام دوستان عزیز وگرامی قسمت اول دختر شینا رو از اینجا مطالعه کنین 🙏🙏🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجای دنیا ژنرال بلند پایهاش از رئوفالقلب ترین انسانهایی است که میشناسیم؟
#حاج_قاسم با دلتنگی تو چه کنیم؟!
😭😭😭😭😭😭😭
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
خودتان را آماده کنید
شهادت سلیمانی بَدای عظیمی رقم زد"
مردی که نفسش زکیه بود
و خداوند متعال انقلاب اسلامی را با خون وی مستحکم ساخت تا فتنه های سیاه و شوم کفار غربی و منافقین داخلی و خارجی خنثی شود.
رهبر معظم انقلاب، شهادت او را نخست به امام زمان علیه السلام تسلیت گفتند
و سپس به روح خود این بزرگ مَرد!
قاسم سلیمانی، سردار سپاه امام زمان عج بود که سالها در منطقه با سفیانیان جنگید و حکومت وحوش پرورش یافته سفیانیان را محو کرد..
اگر شما در نماز تشیع پیکر این شهید عزیز بهمراه یاران با وفایش مشاهده کردید که رهبر معظم انقلاب این چنین اشک می ریزد، فقط به دلیل از دست دادن این یار دیرینه و گرانقدر نبود!
اشک های رهبر معظم انقلاب، انعکاس قلب زخم خورده ی امام عصر عج بود.
اما چه کسی فهمید!؟
چه کسی فهمید، وقتی پیام او فقط یک بسم الله الرحمن الرحیم " بود معنایش چه میتواند باشد!؟
بسم الله الرحمن الرحیم آغاز پروژه ی فتح قدس بود.. آغاز نبرد خراسانیان و یمانیان با کفار رومی و یهود و سفیانیان بود..
چه کسی متوجه شد، که دعای رهبر معظم انقلاب در نماز تشیع پیکر این شهدا چه بود!؟ محتوای دعای وی، از آیات ۳۳ توبه ، ۲۸ فتح ، ۹ فتح اتخاذ شد.. که مهم ترین آیات مَهدوی قرآن است.!
آیاتی که شأن تأویلش به ظهور حضرت صاحب الزمان ( عج ) مرتبط است.
رهبر معظم انقلاب یک سال است که از این آیات استفاده می کند"
چرا رهبر انقلاب انتهای این دعای مهدوی قرآنی، بجای مشرکین از " کافرین " استفاده میکند؟!
این همان رویارویی سپاه اسلام با کافران رومی است.
ما در قرآن ائمه ی کفر " داریم.. پیشوایان کفر در این زمان چه کسانی هستند؟!
چه کسی متوجه شد، چندی قبل از شهادت سردار سلیمانی و یارانش،
وقتی امریکا به حشدالشعبی حمله کرد و باعث شد چندین تن از جبهه مقاومت به شهادت برسند، قرآنی که در آوار پایگاه حشد الشعبی یافت شد، صفحه ای که از آن نمایان بود، آیه ی جهاد با اهل کفر و نفاق بود!؟ و خداوند در آن روز جهاد را بر مسلمین واجب کرد!؟
روز تشیع پیکر این شهدای عزیز، فرمانده سپاه قدس، سردار قاآنی در اولین مصاحبه ، به نبرد با سپاه کفر اشاره کرده و این اقدام را در راستای تشکیل حکومت امام زمان عج معرفی میکند.!
دوست و دشمن و منافق و ضد انقلاب بداند!
انتقام سخت یعنی شروع پروژه فتح قدس شریف، و از این پس تحولات عظیمی در سراسر منطقه و جهان مشاهده خواهید کرد"
شما باید بدانید، دورانی که سالها شیعه به دنبال تحقق آن بود شروع شد..
از این پس نبرد حق و باطل تشدید خواهد شد. و خراسانیان و یمانیان با سفیانیان به نبرد های بزرگی وارد خواهند شد.
خودتان را آماده کنید..
زندگیتان را اصلاح کنید..
و بزودی زود باید برای رویارویی با لشگر کفر در منطقه حاضر شویم.
هر کس از جنگ هراس دارد و در پی تضعیف سپاه اسلام باشد، کار به جایی نخواهد برد..
دعای طلب شهادت رهبر انقلاب در نماز تشیع پیکر شهدای ترور توسط کفار رومی، یک دعای ساده نبود.، او در این نبردها حاضر است. اخراج امریکا یعنی دوران ظهور ولی عصر عج
به نام خداوندی که قوی تر از بمب های اتم است.
السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
4_5816837976075798287.mp3
40.45M
💥 تحلیل کامل و جامع حوادث قبل و بعد شهادت سردار سلیمانی
استاد رائفی پور
دوستداران حاج قاسم حتما گوش بدن!
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
May 11
لباس نوزادی نیلی:📢📢📢📢
🇮🇷🇮🇷بهترین برند های ایرانی 🇮🇷🇮🇷
مامان های اینده مادر بزرگها ی مهربان
مجموعه ای از با کیفیت ترین لباس نوزادی
👶👼صد در صد کتان 👶👼
ضد حساسیت برای شما که به سلامت
پوست کودک👩👧👧 خود اهمیت میدهید
👇👇👇👇👇👇
ما با عرضه مستقیم از تولیدی ،
پایین ترین قیمت ها را به شما عرضه خواهیم کرد.👇👇👇
@nili_nini
اینجا قیمت ها💰با بازار تفاوت دارد
👶 😊 💰🇮🇷😳😳😳
دانستنی های مادر و فرزند 👩👦را در این کانال مطالعه نمایید. 👶با تشکر 🙏🌺
خرید با هماهنگی قبلی 👇
09130122332
سفارش و ارسال 👆
ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/316014597C6d20842fb5
دوستان عزیز لطفا لینک کانال ما را به گروهاتون و به دوستان خود معرفی کنید 🐊
🙏 لباس نوزادی نیلی:
اصفهان میدان قدس خ اوحدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان پیشنهاد دانلود 👆👆
لطفا انتشار بدین جهت روشنگری وآگاه سازی
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پیام خانم مولایی مدیر مدرسه بشری در قم که فرزند و دامادشان در واقعه ی هواپیمای اوکراینی شهید شدن..
خانم حسنی سعدی و آقای محمد صالحه.
« سلام علیکم
با توجه به صدور بیانیه نیروهای مسلح در مورد سقوط هواپیمای اکراین , بنده خودم یکی از داغداران ومصیبت دیدگان این حادثه بودم ولی به همه عزیزان توصیه میکنم که مبادا حرفی بگوئیم ذره ای به نیروهای مسلح و سپاه ومقام ولایت خدشه ای وارد شود کشور درشرایط حساس جنگی وموشکی وتهدیدات زیاد میباشد دوستان سعی کنیم اب به اسیاب دشمن نریزیم. »
پیام کسی که دختر و دامادش را در این پرواز از دست داده👆
درود خداوند بر شما خانواده ولایت مدار.
ان شالله خداوند اجر عظیم به شما عنایت کند و همه در گذشتگان در این حادثه را بر سفره حضرت فاطمه زهرا س متنعم گرداند.
ما ایستاده ایم
با ولایت تا ظهور
با شهادت تا قیامت
مسجد جامع غدیر خم
📸 بیانیه خانواده مرحوم مهندس مهدی اسحاقیان از شهر درچه اصفهان که فرزندشان را در سانحه سقوط هواپیمای اوکراین از دست دادند
🔹ضمن تشکرفراوان از ابراز همدردی مردم انقلابی و همیشه در صحنه، تقاضا داریم مراقب باشید هرگز سخنی که تضعیف کننده ی نیروهای جان بر کف سپاه و نظام و انقلاب باشد بر زبان جاری نکنید تا در این شرایط حساس؛ در زمین دشمن بازی نکرده باشید.
🔹ما در حُسن نیت جان بر کفان نیروی هوافضای سپاه، هیچ شک و شبهه ای نداریم. دشمنان سیلی خورده از مقاومت بدانند با فرافکنی و دروغ بستن به نظام به کمک رسانه های مواجب بگیرشان؛ نخواهند توانست از بی آبروتر شدن خود و شیرین کام شدن مقاومت از سیلی محکم سپاه بکاهند.
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توضیحات امید دانا سلطنت طلب خارج نشین درمورد سقوط هواپیما اوکراین، پیشنهاد میکنم حتما دانلود کنید.
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
📌خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی)
✍خاطره نگار: بهناز ضرابی زاده
از امروز در کانال سبک زندگی مهدوی
می توانید روزی چهار قسمت از این کتاب
زیبا رو مطالعه کنید 🙏
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :7⃣3⃣ #فصل_پنجم دویدم توی باغچه. زیر همان درختی ک
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃
🌼🍃
🍃
🌼🍃 ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣3⃣
#فصل_ششم
مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی درباره حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند.
صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند. مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند.
دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.»
ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم.
رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم.
داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣4⃣
#فصل_ششم
به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید.
وقتی به خانه پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.»
خانواده صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانه پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم.
عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.»
توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم.
ادامه دارد...✒️
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🍃
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🇸🇩 زندگی مهدوی 🇸🇩
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 🌼🍃🌼🍃 🍃🌼🍃 🌼🍃 🍃 🌼🍃 ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #دخت
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃
🌼🍃
🍃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣4⃣
#فصل_ششم
صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم.
فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانه پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند.
آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم.
دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانه دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانه شهلا، تو شام درست کن.»
در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعله پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود.
عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣4⃣
#فصل_هفتم
خواهر صمد، کبری، به دادم رسید. خداخدا می کردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود. کمی که برنج جوشید، کبری گفت: «حالا وقتش است، بیا برنج را برداریم.»
دو نفری کمک کردیم و برنج را داخل آبکش ریختیم و صافش کردیم. برنج را که دم گذاشتیم، مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت و پیاز شدم برای لابه لای پلو.
شب شد و همه به خانه آمدند. غذا را کشیدم، اما از ترس به اتاق نرفتم. گوشه آشپزخانه نشستم و شروع کردم به دعا خواندن. کبری صدایم کرد. با ترس و لرز به اتاق رفتم.
مادر صمد بالای سفره نشسته بود. دیس های خالی پلو وسط سفره بود. همه مشغول غذا خوردن بودند، می خوردند و می گفتند: «به به چقدر خوشمزه است.»
فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادرشوهرم آمد. داشتم حیاط را جارو می کردم. می شنیدم که مادرشوهرم از دست پختم تعریف می کرد. می گفت: «نمی دانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت. دست پختش حرف ندارد. هر چه باشد دختر شیرین جان است دیگر.»
اولین باری بود در آن خانه احساس آرامش می کردم.
🔸فصل هفتم
دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید.
عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: «قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است.»
ادامه دارد...✒️
🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🍃
کانال سبک زندگی مهدوی
@sabke_zendegie_mahdavi
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃