eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
1.9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
141 فایل
•|به‌نامِ‌‌او|• «به فکرِ مثلِ شهدا مُردن نباش به فکرِ مثلِ شهدا زندگی کردن باش.» شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون دعا کن😊 شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
هجدهمـ¹⁸ ارديبهشتــ² 1372 در شهرستان سمنان🍃 در خانواده‌اي  متدين به دنيا آمد.❣️ 🦋از همان دوران كودكي، مسير بندگي را در پيش گرفته و 9 ساله بود كه اعتكاف‌هاي رجبي‌اش🌿 را آغاز كرد»🌙.. 🌼عباس بعد از نماز در مسجد به تعقيباتــــ🍃 مشغول مي‌شد. يكي از مستحباتي كه از هشت سالگي شروع كرده بود❄️، بعد از هر نماز📿 حدود 3 تا 5 دقيقه سر به سجده مي‌گذاشتــــ..😍 🦋موقع رفتن به مدرسه در مقطع ابتدايي و راهنمايي سرش را مي‌شست💧، بعد جلوي آينه مي‌ايستاد و موهايش را شانه☘️ مي‌كرد و به لباسش عطر مي‌زد.»💞   ♥️ 💚 @mazhabijdn
به وقتــِ... شامــ... 🌑 می توانستـــ به وقتــــ.ِ.. تِهرآن.. اگر مدافعانـــِ حرمـــ.. نبـــودنـــد.... @mazhabijdn
دیگر دلتنگی هایمان مخصوص شب‌های جمعه نیست.💔 روز به روز و لحظه به لحظه دلتنگ آمدنت هستیم.🍃 آقاجان تنها امید ادامه زندگیمان تپش‌های قلب شماست.❣ گویی بی قراری دل‌های ما از شوق دیدار شماست. آقا بگو که آمدنت نزدیک است!🌿 آقاجان دیگر از انتظار نگو از وصال بگو. از پایان جمعه‌های بی تو بگو!✨ آقاجان بگو که به زودی هدهد صبا خبر از آمدنتان را نوید می‌دهد.😍 بگو که می‌آیی و مرهم دل‌های شکسته و خسته‌ی ما می‌شوی.❣ بگو که دیگر غریب نیستیم.🙃 @mazhabijdn
رمان هامون🙂👇
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 ۲۵ چسبیده و نگاه بیحالم تنها سقف بلند بالای سرم را می- دید که گرمای انگشتانش را روی گونه ام حس کردم و لحن گرمترش را شنیدم :»نازنین!« درد از روی شانه تا گردنم میکشید، به سختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پرده- ای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم. صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند. ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد. میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد که با هر دو دستش صورتم را نوازش میکرد و زیر لب میگفت :»منو ببخش نازنین! ۲۱ 👌👇 ^°@mazhabijdn°^ فراورد بهتره رفیق😉❤️
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 ۲۶ من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا!« او با همان لهجه عربی به نرمی فارسی صحبت میکرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود که با نفسهایی بریده پرسیدم :»اینجا کجاس؟« با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :»مجبور شدم بیارمت اینجا.« صدای تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به مسجد عُمری آورده است و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :»نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!« سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار ۲۱ 👌👇 ^°@mazhabijdn°^ فراورد بهتره رفیق😉❤️
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 ۲۷ زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداری ام داد :»اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!« و نمیفهمید با هر کلمه حالم را بدتر میکند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشیمان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :»تو که میدونی من تو عمرم یه رکعت نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق میکنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم سوریه بوده و الان نماد مخالفت با بشار اسد شده!« و او با دروغ مرا به این جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :»تو که میدونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟« با همه عاشقی از پرسش بی پاسخم ۲۱ 👌👇 ^°@mazhabijdn°^ فراورد بهتره رفیق😉❤️
بریم واس چالش😁 پیوی اعلام حضور کنید... @Amirmohamad889
خب بریم واس سوال اول😁👇
شخصی که با ثروت زیاد مشهور است ؟ جوا پیوی😉👇 @Amirmohamaکافیهd889
برندمون🌺