eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
2.1هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
4.2هزار ویدیو
144 فایل
•|به‌نام خدا|• 《به فکر مثل شهدا مردن نباش به فکر مثل شهدا زندگی کردن باش》 شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون و فرج آقا دعا کن شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 استوری جالب از یه هم وطن مقیم آلمان بعد از باخت تیم ملی ایران . @mazhabijdn
1.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام حسین فرموده به مادر آرمان بگو؛ خیالش راحت باشه؛ پسرش تو بغل من بوده @mazhabijdn
رمان هاموون👇
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 ۳۱ خود عربده کشید :»این رافضی واسه ایرانیها جاسوسی میکنه!« با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد و در سکوت برگزاری نماز جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید :»کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟« و هنوز جمله اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه میشدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس میکردم. یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربیاش چنگ زد و دیگر نمیدیدم چطور او را با قدرت میکشد تا از من دورش کند که از هجوم وحشت بین من و مرگ فاصله ی نبود و میشنیدم همچنان نعره میزند که خون این رافضی حلال است. از پرده بیرون رفتند و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده ۲۱ 👌👇 ^°@mazhabijdn°^ فراورد بهتره رفیق😉❤️
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 ۳۲ پیدا بود و صدایش را میشنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش میکرد :»هنوز این شهر انقدر بی صاحب نشده که تو فتوا بدی!« سایه دستش را دیدم که به شانهاش کوبید تا از پرده دورش کند و من هنوز باورم نمیشد زنده ماندهام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات طلوع آفتاب به طلایی میزد و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ میدرخشید و نمیدانستم اسمم را از کجا میداند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می- لرزیدم و او حیرتزده نگاهم میکرد. تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم میتپید و میترسید کسی قصد جانم را کند که همانجا ایستاد و با صدایی که به نرمی میلرزید، سوال کرد :»شما ایرانی هستید؟« زبانم ۲۱ 👌👇 ^°@mazhabijdn°^ فراورد بهتره رفیق😉❤️
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼 ۳۳ طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش میکردم نجاتم دهد و حرف دلم را شنید که با لحنی مردانه دلم را قرص کرد :»من اینجام، نترسید!« هنوز نمیفهمید این دختر غریبه در این معرکه چه میکند و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمیتوانستم کلامی بگویم که سعد آمد. با دیدن همسرم بغضم شکست و او همچنان آماده دفاع بود که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید :»چی میخوای؟« در برابر چشمان سعد که از غیرت شعله میکشید، به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد و اینبار سعد بیرحمانه پرخاش کرد :»چه غلطی میکنی اینجا؟« پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه اش ۲۱ 👌👇 ^°@mazhabijdn°^ فراورد بهتره رفیق😉❤️
بریم واس چالش؟😁 اعلام امادگی=پیوی @Amirmohamad889
بریم سوال اول
کدام سوره همنام یکی از «اعیاد اسلامی» است؟ جواب=پیوی @Amirmohama....d889
برندمون🌿
بریم سوال دوم😉
کدامیک از سوره‌ها با دعا ختم می‌شود؟ جواب=پیوی @Amirmohaینمیmad