پارت ۸

پارت ۹

پارت ۱۰

پایان رمان از روزی که رفتی🤍☘✨

دستای خونی شده اش رو گرفت سمتم و نالید :صبر کن .... دیوونه وار سرم رو با گریه به چپ و راست تکون میدادم با گریه جیغ زدم : جلو نیا نیااااااااا کلافه نالید : نکن ...اینطوری نکن .... با گریه داد زدم : کشتیش اون ..اونا رو تو کشتی خودم دیدم ...دیدممممممم تو ادم کشیییییییی نگران گفت:صبر کن ...واستا من تا حالا از کسی خواهش نکردم ولی از تو خواهش میکنم وایسا نرو عقب ... -نمیخوامممممم تو دروغ گفتی من گول خوردم تو ..تو ...عوضی هستی ...آشغالی ...نامردی ...نمی‌خواممممم لعنتی من دوست داشتم .. -منم دوست دارم نرو عقب میفتی ...پرتگاهه پناه...پناههههههه صبر کن ... -تو یکی دیگه ای حامی من نیستیییییییییییییییی .... حامی من آدم کش نبود .... ...عوضی نبود .... داد زد -پناه خواهش میکنم ...بیا عقب لعنتییییی میفتی پرتگاهه ....... ادامه اش رو داخل کانال میتونید بخونید لازم نیست صبر کنید تا به این پارت برسه 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/Romanbartar

https://eitaa.com/ghaf_96 تو این کانال عضو شدی؟🙂

شبتون شهدایی...)♥️

بِسْمِ رَب الشُهَدْاٰ...)♥️

تعجیݪ‌ ڪن بھ خاطر صدها هزار چشم اے پاسخ گرامے اَمَّنْ یُجیبْ‌هـٰا السلام‌علیڪ‌یاخلیفة‌الله‌فےارضھ..✋🏻- #امام_زمانم❤️‍🩹 #صبحتون‌مهدویـ✋