نماز سکوی پرواز 19.mp3
4.92M
#نماز 19
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣برای نمازت...
يه جای دنج و آروم انتخاب کن!
پرواز در شلوغی، ممکن نیست!
💓باید فقط تو باشی.... و خود خداااا
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲
اسم تو مصطفاست🥺
🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
《قسمت نوزدهم 》
فامیلهای شهرستانی...🕊
🇮🇷 آماده شدند برای خواب تا صبح زود راه بیفتند. کم کم فامیل های شما هم رفتند، اما تو همین طور نشسته بودی. در دلم گفتم: چه پررو!عمویم پرسید:" #آقا_مصطفی، هستی دیگه؟! "نخیر می رم! نفسی از سر راحتی کشیدم. بلند شدی. جلوی پاشنه در صدایم زدی. آمدم پیشت. نگاهت نمی کردم. گوشی سامسونگ سفیدی، از ا ین ها که تا می شد، دادی دستم. 📱❤️
_ این بمونه پیشتون اگه کاری داشتین. هنوز گوشی نداشتم. کار با آن را خوب بلد نبودم اما گرفتم. تا پارکینگ آمدم بدرقه ات. نگاهت نمی کردم. موقع خداحافظی گفتی:" #فردا_میام دنبالتون بریم بیرون.
"در را که بستم، دست گذاشم روی گونه هایم. الو گرفته بود. دویدم و به روشویی رفتم. صورتم را شستم. باید آماده می شدم برای خواب. 🥱🦋
🇮🇷 رختخواب ها را کیپ تا کیپ انداخته بودند. گوشی را گذاشتم زیر بالش. چشم هایم را روی هم گذاشتم. صدای #پیامک_ها_شروع شد. گوشی را همان زیر ملحفه جلوی چشمم گرفتم:"سلام عزیزم خوبی؟" چشم هایم گرد شد: وای خدای من چه پررو! نازگل من چطوره؟با خودم گفتم:"چه غلطی کردم گوشی را گرفتم! "گلم اگه کاری داشتی پیامک بفرست. ☺️🌺
ساعت سه نیمه شب بود. هر بار که پیام می آمد با صدای سوت بلبلی می آمد. مچاله شده
بودم زیر #ملحفه_و_گوشی را محکم به گوشم چسبانده بودم. انگار در و دیوار چشم و گوش شده بود. خیس عرق شده بودم. گونه هایم آتش گرفته شد. وای چه اشتباهی! اذان شد و گوشی از صدا افتاد. بلند شدم برای نماز.🌷💚
🇮🇷 از سر و صدای مهمان هایی که راهی شهرستان بودند بیدار شدم. #سرم: درد می کرد و چشم هایم باز نمی شد. به هر جان کندنی بود بلند شدم.
با رفتن آخرین مهمان ها، انگار در خانه بمب منفجر شده بود. رختخواب ها پهن، ظرف و ظروف این طرف و آن طرف، کف زمین پر از نقل و خورده شیرینی و گل های پرپر شده، لباس ها افتاده روی دسته صندلی ها و آشپزخانه پر از ظرف نشسته. 🍽🍴🍽🥣
باید داخل خانه لی لی می کردیم. سعی کردم جمع و جور کنم #این بازار شام را. ده صبح بود که گوشی ام زنگ خورد. تو بودی. سلام عزیز، میای بریم نماز جمعه؟ سلام. ولی توی خونه ما جای سوزن انداختن نیست! می ریم و زود بر می گردیم! باید از مامانم اجازه بگیرم. به دنبال مامان که مدام خم و راست می شد،لی لی کنان رفتم.🦜🌱
آقا مصطفی می گه ...🕊
#ادامه_دارد....
┄═❁🍃🪴🍃❁═┄
«سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
{❗️🧔🏻♂}
•
•
-
حواسمونباشہ !
اگهمذهبیهستیم ، اگهبچههیئتیهستیم ،
اگهریشداروتسبیحبهدستیم ،
اگهماروبهاسمدینومذهبمیشناسن
اگهچادرحضرتزهرابهسرمونه
اگهنمادشهدابیناطرافیانهستیم ..
کارینکنیمکههمبهخودمونهمبهکتبمون
کهحزبالله ِ اهانتبشه !
•
•
#تلنگرانه
--------•|💚🌱|•-------
@sabkeshohadaa
"یک روز بعد از حیرانی"🌼
محمدرضا در تاریخ 21 آبان 1394 به عنوان بسیجی تکاور راهی دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها شد..🌿 همزمان با روزهای آخر ماه محرم الحرام در عملیات محرم در حومه حلب به فیض شهادت نائل آمد..🥀محمدرضا وصیت کرده بود او را در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر دفن کنند.. از صفات بارز اخلاقی او می توان به #خوش_خلقی و #خلوص_نیت در انجام وظایف دینی اشاره کرد. فاطمه سلیمانی نویسنده و خالق کتاب هایی چون یک خوشه انگور سرخ، رد سرخ جا مانده بر فنجان و... است🌱
✍🏻نویسنده:فاطمه سلیمانی ازندریانی
▫️ناشر:شهید کاظمی
▫️قالب کتاب:زندگینامه داستانی
📖تعداد صفحات:۲۹۱
چطور شهید شویم؟.mp3
17.7M
یک خادمی از من سوال کرد که حاج حسین ما اگه #شهادت رو بخوایم باید چیکار کنیم؟
حاج حسین یکتا🌱
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
-
- خبرازآمدنتمنڪہندارم،توولے
جانمنتانفسےمانده
خودترابرسان..💔:)
#امام_زمانم❤️🩹
#روزتونمهدویـ✋
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
-
هر ڪَس ڪه راهِ ڪربُبَلا شد طریقہ اش
بوےِ حُسیْن مےچڪد، از هر دقیقہ اش
دردانہے خداسٺ حُسیْـن بن فاطمـہ
احسنٺ و آفریـن بہ خُـدا و سلیقہ اش
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#حسینجآنـم❤️🩹
#روزتونحسینیـ✋