eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
1.9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
141 فایل
•|به‌نامِ‌‌او|• «به فکرِ مثلِ شهدا مُردن نباش به فکرِ مثلِ شهدا زندگی کردن باش.» شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون دعا کن😊 شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 📣شروع پست های سیاسی📰❗️🗞🌱♥️
*ایرانی ها سگ و گربه و مرده خواری می کردند* این عکس مربوط به ایران هست در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ میلادی، سال ۱۲۹۶ هجری، اینها ایرانی هستند که به واسطه ی قحطی که توسط انگلیسی هایِ مسلط شده بر ایران ایجاد شده بود در گورهای دسته جمعی دفن می شدند .*9 میلیون ایرانی در اون سالها از گرسنگی مردند* می‌دونستی به جایی رسیده بود ایرانی ها سگ و گربه ها می‌خوردن؟ می‌دونستی بعدش شروع کردند به بچه دزدی و بچه ی آدم میخوردن؟ می‌دونستی آخرش مُرده ها رو میخوردن؟ آره برادرم ،آره خواهرم ،حالا همین بی شرفهای انگلیسی میگن رأی نده ،یه عده هم میگن ما به حرف اونا کاری نداریم بخاطر وضعیت اقتصادی رأی نمیدیم ، بالاخره دشمن از رأی ندادن تو خوشحال میشه و به فکر طمع دوباره می افته. این یعنی با ایرانی کُش، همکاری می‌کنی ، *من رأی میدم چون انگلیسی ها میگن رأی نده ایرانی* •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃
‏زمان دیکتاتوری رضاخان انتخابات مجلس یجوری فرمایشی برگزار میشده که دوره ششم مجلس، برای آیت الله مدرس حتی یک رای هم از صندوق بیرون نیامده بود! شهید مدرس گفته بود: به فرض که مردم به من رأی ندادن، پس آن یک رأی که خودم به خودم دادم کجاست؟ "عبدالمجید خرقانی🇮🇷"
⁉️ اگر در انتخابات به فردی رای دهیم و بعدا متوجه شویم انتخابمان صحیح نبوده تکلیف چیست؟
🔴مدیر شرکت‌ میهن: 🔹چنانچه فرد یا افرادی در انتخابات شرکت نکنندشیرمان را حلالشان نمی‌کنیم😂
گر ندارد هیچ سودی رأی ما در کارزار خرج کردی فی سبیل الله میلیون‌ها دلار؟! _میثم مطیعی🌿
📣پایان پست های سیاسی📰❗️🗞🌱♥️
نماز سکوی پرواز 34.mp3
5.28M
34 ❣خدا کنه یاد بگیریم؛ چجوری ميشه سوار مرکب نماز شد! اونوقت... 👈باید براش وقت بذاريم، تمرکز بگیریم، تا نماز رو، برای پرواز به استخدام بگیریم.
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷   
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه مصطفی صدرزاده🌷                     《قسمت سی و چهارم》 دوست دارد...🕊 🇮🇷 مادرش نازش را بکشد و بگوید: "بلند شو، ، باید زیرت جا بندازم! مبادا پک و پهلوت را سرما بدی! "هر دختری دوست دارد مادر بالای سرش بنشیند، موهایش را نوازش کند و بپرسد: "کی بریم برای خرید سیسمونی، دیگه وقتی نداری ها! "اما من از این چیز ها در می رفتم. آن قدر نگفتم تا که پدر بزرگ بعد از یک بیماری سخت، بستری شد بیمارستان و بعد هم فوت کرد و رفتیم دیلمان برای خاک سپاری.🥺🖤 را با دنیایی خاطره گذاشتیم زیر خاک، گریان و نالان سوار ماشین شدیم و راه افتادیم طرف سیاهکل. من با ماشین پدرم دنبال شما. وقتی برای یک لحظه بین ما فاصله افتاد، بعد از مدت زمان کمی متوجه شدید و آمدید سراغمان. تصادف کرده بودیم. آنجا بود که سراسیمه دویدی طرف ماشین و رنگ و رو پریده گفتی: "سمیه؟" و مامان داد زد : "مصطفی جان، هول نکن، بچه چیزی ش نشده! "در همان راه به او گفته بودم.🥺❤️ 🇮🇷 گفته بودم تا غصه اش کم شود. تو داد زدی: "بچه فدای سر سمیه! خودش چطوره؟" آنجا نشان دادی که. با وجود حال بدی که مامان داشت، گل از گلش شکفت. کدام مادری است که از روابط خوب بین دختر و دامادش شاد نشود؟ ماه های اول بارداری افسرده بودم و بیشتر دوست داشتم گوشه ای دراز بکشم. حالم خوش نبود، اما بعد شدم یک پارچه انرژی. یک روز آمدی دیدی رفتم نشستم بالای اپن آشپزخانه و نخود و لوبیا پاک می کنم و یک روز دیدی همان جا گوشت خورد می کنم. ☺️🌺 اون بالا چه می کنی؟ نکنه سر گیجه بگیری و بیفتی؟ !_خوب_خوبم! بچه عزیزه اما مادرش عزیزتره ها!حالا بذار بیاد، اون وقت معلوم خاطر کی رو بیشتر می خوای! به تو ثابت می کنم لب بود که دندون اومد! جوجه رو آخر پاییز می شمرن آقا مصطفی! اما آخر پاییز  رسید و معلوم شد که تو راست می گفتی: "با همه عشقی که به بچه ها دارم، حاظرم اونا رو به خاطر تو قربانی کنم. می فهمی سمیه؟" در طول دوران بارداری حواست بود چه ویاری دارم.🌸💚 🇮🇷 مدام هم سفارش می کردی: "دولا نشو سمیه!! بذار بردار نکن سمیه! "اما همه این ها تا وقتی بود که کار های مهم، از آن نوع کارهایی که خودت می گفتی "اگه سرم بره قولم نباید بره، " برایت پیش نمی آمد. اسفند ۱۳۸۷ بود و قرار بود خانه تکانی کنیم. عید روز شنبه بود و من برنامه شستن دیوار ها و آشپزخانه را گذاشته بودم برای روز پنجشنبه آخر سال که تو هم باشی. بعد یک شام خوشمزه و چای داغ گفتم: "آقا مصطفی، فردا باید بمونی برای تمیز کردن دیوارای اتاق و آشپزخونه! "من که فردا نیستم!😔🌷 نیستی؟ ؟ فردا پنجشنبه آخر ساله و باید با حاج آقا بریم گدایی!گدایی؟ بله برای مسجد، طبق معمول سنواتی. صدای من بلنده و کمک می گیرم، کمک مردمی! با ناراحتی گفتم: "چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامه! "ولی من باید برم! ورفتی. به همین سادگی. در فاصله ای که نبودی با سجاد به خرید رفتم. یک بلوز آبی روشن، یک شلوار طوسی و یک جفت کفش قهوه ای برایت خریدم.👞👕 🇮🇷 حتی شلوار را هم به پای او میزان کردم و دادم . می دانستم نه بلوزی می پوشی که به تنت بچسبد نه شلواری که فاقش کوتاه باشد. نه رنگ جیغ و نه کفش نوک تیز. ❤️ برای...🕊 .... ┄═❁🍃🪴🍃❁═┄ «سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
مدیرایی که کانال دارن بیان پیوی کارشون دارم @Amirmohamad889🌱