هدایت شده از •★فاطمیون★•
رمان #تا_مرز_حجاب
#پارت_1
لباسهای یاسی مو با ست روسری همرنگش از داخل کمد برداشتم و تنم کردم
یه عطر دلنشین به خودم زدم و حالا برای مهمونی اماده اماده بودم..؛
درهمین حال صدای مامان بلند شد:مرضیه!اماده ای ؟ باید حرکت کنیم دیگه
از اتاق اومدم بیرون چشمم به بابا خورد و گفتم:اوم بله مامان بریم..
بابا با رفتاری خشمگینانه گفت:این چه تیپی تو زدی هان؟ برای تولد یه بچه....
برای خوندن ادامه این رمان زیبا به کانال زیر مراجعه کنید✅
https://eitaa.com/jhgcfcd
👆🏼عضو باشید و رمان رو دنبال کنید و لذت ببرید😍❤️
#همسایه_غیرهمسایه🍃🌈
#فوررررررررررر 🛩🌧