💠 #خاطره
پدر شهید:
آرمان که مریض شده بود، بردمش پیش دکتر؛ تا فهمید دکتر خانم هست و میخواد آرمان رو معاینه بکنه، گفت من نمیام.
گفتم: پسرم این خانم دکتر هستند، میخوان فقط معاینه ات بکنند.
گفت: نه پدرجان! طبق فتوای حضرت آقا تا وقتی که میشه به پزشک محرم مراجعه کرد نباید پیش پزشک نامحرم رفت...
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#رفیق_شهیدم💔
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪@mazhabijdn🍂⃟💕❫
2.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•~🌿✨~•
دوستاندوجورند(1)
خاطرهاۍازشهیدهشهنازحاجےشاه
#خاطره
#شهیدانه♥️
♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷
❪ @mazhabijdn🍂⃟💕
❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
مادربزرگ برای #نماز صبح که بیدار میشد دیگر نمیخوابید. حیاط را آب و جارو میکرد، سفرهٔ صبحانه را می
.
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲
اسم تو مصطفاست🥺
🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
《قسمت پنجم》
خندیدی، از همان خندههای🕊....
🇮🇷معصومانه ای که حالم را خوب میکرد:" ما رو بگو که گفتیم زنمون رو #خوشحال کردیم. باشه، رفتم اونجا فامیلی م رو عوض میکنم و میذارم نبوی تا خوشحال تر بشی."😊🌸
میگویند کسانی که در حال #احتضارند، همهٔ زندگیشان به سرعت برق و باد از جلوی چشمانشان میگذرد. من آمدهام تا از دیدار تو جان بگیرم، اما به همان #سرعت، گذشته از جلوی چشمانم میگذرد.🥺🍃🍂
🇮🇷بیان این همه #خاطره باعث نشده آن گُل آفتاب روی صورتت جابهجا شود. پس این دلیلی است بر سرعت عبور همهٔ این یادآوری ها در #حافظهای که بعد از رفتن تو کمی گیج میزند. 😔🦋
سال ۱۳۷۴ بود که از تهران رفتیم #کهنز، شهرکی نزدیک #شهریار و شدیم یکی از ساکنان آنجا. کمکم در همین شهرک قد کشیدم. آن روزها دو #کانکس در محله مان زیر نور آفتاب برق میزد: یکی ۲۴ متری و دیگری ۳۶ متری. 🚠🌖
🇮🇷این دو تا کانکس چسبیده بههم بود و حسینیهای را تشکیل میداد. یکی از این کانکس ها را داده بودند به #خواهرها و شده بود پایگاه و یکی را هم داده بودند به #برادرها. یک کانکس دیگر هم بود که شده بود آشپزخانه. 💚💚
آن روزها من هم پایم باز شده بود به پایگاه خواهران، اما چون سنم کم بود اجازه نمیدادند عضو #بسیج شوم. من و دوستم زهرا هم وقتی دیدیم عضومان نمیکنند، شدیم #مسؤل خرید پایگاه. 😊
🇮🇷مثلاً اگر شیرینی میخواستند، چون کهنز شیرینی فروشی نداشت، با هم میرفتیم شهریار، #شیرینی میخریدم و میآمدیم. 🍰🧁
از کهنز تا شهریار پنج شش کیلومتر راه بود که یا با #آژانس میرفتیم یا با سواری. ایام فاطمیه هم میرفتیم داخل گرده سرود و در سوگ خانم فاطمهٔ زهرا علیها سلام #مرثیه و سرود میخواندیم. 🥺🌺
🇮🇷پانزده ساله که شدم #فعالیتم بیشتر شد. حالا دیگر مسئول پایگاه خواهران حاضر شده بود #مسئولیتهای جدی تری به من بدهد.🦋
سال اول دبیرستان بودم که با یکی از #فرماندهان_بسیج، خانمی که همسر شهید بود، به #جنوب کشور رفتیم. فکر کن آقا مصطفی! رفته بودم جاهایی را میدیدم که پدرم سالها آنجاها #جنگیده بود و مجروح شده بود، اما برای ما جز مهربانی سوغاتی از جبهه نیاورده بود.❤️🥺
🇮🇷همان جا #عشقم به شهدا، به همهٔ آنهایی که به دنبال #مهتاب میدویدند و خودشان میشدند ماه، بیشتر شد.🌙
فکر کن! شب که به چشمانداز #نگاه میکردی، اگر خوب نگاه میکردی میدیدی چقدر #ماه_شب_چهارده روی زمین است! وقتی برگشتم انگار چند سال بزرگتر شده بودم.🌷🌷
بالاخره این یه گُل آفتاب .....
#ادامه_دارد....
┄═❁🍃🪴🍃❁═┄
«سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
#خاطره
| غیـر قـابل بخشش 🥀 |
آرمان از غیبتکردن و دروغگفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت میکردند اول از عواقب آن مفصل توضیح میداد... او اشاره میکرد که غیبت چقدر گناه بزرگی نزد خدا محسوب و به چه اندازه غیر قابل بخشش است!
او میگفت: هر چیزی که برای خودت نمیپسندی برای دیگران هم نپسند... اگر ادامه میدادند، آرمان آن جمع را ترک میکرد.
• به روایت مـادر شهیــد
#آرمان_عزیز 🕊
#شهید_آرمان_علی_وردی
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید
🍁یاد #شهید_رجبی بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند.
🍁یاد #شهید_بابایی بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !!
🍁یاد #شهیدحسین_خرازی بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !!
🍁یاد #شهیدمهدی_باڪری بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !!
🍁آره #یاد_خیلی_شهدا به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه #رضـای_خـدا باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !!
#خاطره
#اخلاص
#مردان_بی_ادعا
سلام.💢شادی اول ربیع و دهه محسنیه💢 ❔آیا پایان ماه صفر و آغاز ماه ربیع الاول شادی و تبریک دارد که امروزه این #شادی و تبریک گفتن مرسوم است ❗️ 👌در کتاب مفاتیح نوین ، اثر فقیه ارجمند ، آیت الله مکارم شیرازی چنین آمده است ؛ « ماه ربیع الاول گرچه آغاز آن آمیخته با خاطره غم انگیز و اندوهبار شهادت امام حسن #عسکری علیه السلام است ، ولی از آنجا که میلاد مبارک حضرت ختمی مرتبت رسول گرامی اسلام مطابق روایت معروف در هفدهم این ماه و طبق روایت غیر معروف در دوازدهم آن واقع شده است و میلاد امام صادق نیز در هفدهم این ماه است ، ماه شادی و جشن و سرور است ، از آنجا که هجرت پیامبر اکرم که سرچشمه دگرگونی عمیق در جهان اسلام و عزت و شوکت مسلمین شد ، و همچنین داستان لیله المبیت در شب اول این ماه واقع گردید ...در مجموع از ماههای پربرکت و پر #خاطره است که سزاوار است همه علاقه مندان مکتب اهل بیت علیهم السلام آن را ارج نهند و گرامی بدارند » 📚کلیات مفاتیح نوین ، ص614 ❕البته در در ایام پایانی ماه #صفر روایتی از پیامبر گرامی منتشر می شود که فرموده اند هر کس مرا به خروج ماه صفر بشارت دهد از بهشتیان خواهد بود . ❕روایت مذکور مورد نقل شیخ #صدوق در دو کتاب علل الشرائع و معانی الاخبار قرار گرفته است اما در معنای آن #تحریف صورت گرفته است . 👌داستان از این قرار است که طبق نقل ابن عباس ؛ ❕« روزی پیامبر در مسجد قبا با اصحاب خود نشسته بود ، به آنان فرمود ،نخستین فردی که اکنون بر شما وارد می شود ، از بهشتیان است ، برخی افراد چون این سخن را شنیدند بیرون رفتند تا شتابان باز گردند و به سبب این خبر از بهشتیان شوند ،پیامبر این را فهمید و به آنان که مانده بودند فرمود اکنون چند نفر بر شما در می آیند که هر یک از دیگری سبقت می جویند ، از میان آنان هر کس به من بشارت دهد که ماه #آذار تمام می شود ، اهل بهشت است ، پس آن گروه باز گشتند و وارد شدند و ابوذر نیز با آنان بود ، پیامبر به آنان فرمود ما در کدام ماه #رومی
---
توضیحات کاملی بود