❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺 🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲
اسم تو مصطفاست🥺
🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷
《قسمت سی و هشتم》
برایش...🕊
🇮🇷 #مداحی_کردی و برایش روضه می خواندی. شب سوم، تب شدیدی کرده بودم. نصفه شب بیدار شدم، دیدم بالای سرم نشسته ای. گفتی:" خدا رو شکر بیدار شدی، فاطمه خیلی گریه می کرد، اما بیدارت نکردم. بهش آب قند دادم، حالا بیا شیرش بده. " روز چهارم برای تست غربالگری او را بردی، بعدها هم برای واکسن. 🌸🇮🇷
#دلم_نمی_آمد_خودم_بغلش_کنم تا به او آمپول بزنند. هنوز یک ماهش نشده بود که او را بالا می انداختی و می گرفتی. آقا مصطفی، دختره ها! لطیف تر برخورد کن! بچه یه ماهه باید یه متر بالا بپره، باید رنجر بار بیاد، طوری که توی خیابون کسی جرئت نکنه نگاه چپ بهش بکنه! فاطمه که به دنیا آمد دیگر نه مدرسه رفتم نه حوزه و نه بسیج. نمی شد هم کار، کرد هم درس خواند، هم مادری کرد و هم همسری.❤️🌸
🇮🇷 #در_جریان_فتنه_۸۸، هم به تحصیلت لطمه خورد هم ضرر مالی دادی. آن روز ها در کنار برنج، پلاستیک و نایلون هم می فروختی. آن ها را با چک از یکی از اقوام خریدی و گذاشتی در مغازه تا فروش بروند. به قول خودت می خواستی به او کمک کنی، اما در روزهای شلوغی، مغازه نیمه تعطیل شد. یا چیزی فروش نمی رفت یا اگر می رفت، درست یاد داشت نمی شد و سود و زیان نامشخص بود.🥺🌷
#بالأخره_آنجا_را_تعطیل_کردی و خلاص. برای پول پلاستیک و نایلون هایی هم که فروش نرفته بود چک دست فروشنده داشتی. از من خواستی طلاهایم را بفروشم که فروختم و بدهی ات را صاف کردی. آن روزها یک نیسان داشتیم که از آن برای خرید و فروش و جابه جایی گونی های برنج استفاده می کردی و تا سه چهار ماهگی فاطمه هنوز آن را داشتیم.❤️💚
🇮🇷 #شبی_مهمان_داشتیم، وقتی که مهمان ها رفتند گفتی: "بلند شو بریم بیرون. " کجا؟ اشتهارد. با نیسان؟ بچه اذیت می شه! چه اذیتی؟هر جا دیدم اذیت می شه نگه می دارم! وسایلی را که لازم داشتیم گذاشتی پشت ماشین و راه افتادیم. در آن سفر، فاطمه آرام بود. همین باعث شد که بعد از آن، سفر های تفریحی ما شروع شود.🛻😊
#آن_روزها_هم_پایگاه_بسیج_را اداره می کردی، هم دانشگاه آزاد درس می خواندی، هم جهاد دانشگاهی دوره پرورش و نگهداری گاو می دیدی. گاهی هم بازاریابی برنج برای رستوران ها و تالارها می کردی. کارهایت را هماهنگ می کردم و سعی می کردم کنارت باشم. اگر قرار بود جایی بروی یا چیزی را به کسی تحویل دهی یا به کارهای اجرایی پایگاه برسی خبرت می کردم. ❤️🌸
حتی ساعاتی را...🕊
#ادامه_دارد....
┄═❁🍃🪴🍃❁═┄
«سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹