eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
1.9هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
141 فایل
•|به‌نامِ‌‌او|• «به فکرِ مثلِ شهدا مُردن نباش به فکرِ مثلِ شهدا زندگی کردن باش.» شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون دعا کن😊 شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷   
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه مصطفی صدرزاده🌷                        《قسمت بیست دوم 》 پدرت...🕊 🇮🇷 یک ماشین ون اجاره‌ کرده بود. راننده هر جا که می خواستیم ما را می برد: طرقبه، شاندیز، خواجه ربیع، خواجه مراد، آرامگاه فردوسی و از . روزی که همگی رفتیم بازار، پرسیدی:"چی برات بخرم؟ "کیف و کفش. چون سایز پایم ۳۶ بود، کفش سخت گیر می آمد. کلی گشتیم. پدرت گفت:"مغازه ای نمونده که نگشته باشیم! "گفتی:"خب سیندرلا رو گرفتیم دیگه! "حلقه ام کمی گشاد شده بود.☺️💍 مرا بردی طبقه دوم بازار رضا جایی که حکاکی می کردند. حلقه را دادی که برایم تنگ کنند. بعد رفتیم ساندویج فروشی. کنار دیوار بود با یک عالمه ماهی های رنگارنگ. محوشان شده بودم و محو صندوقچه جواهراتی که ته آب بود و درش آرام بازو بسته می شد و فرشته ای که به بال های بلورینش تکیه کرده بود. گفتم: "وای چه قشنگه! "گفتی: "وقتی عروسی کردیم و رفتیم سر خونه و زندگیمون، یکی برات می خرم. 🦈🌺 🇮🇷 "به قولت وفا کردی و دو روز پیش از آنکه برای آخرین بار ، برایم یک آکواریوم بزرگ خریدی پر از ماهی. ماهی هایی که مدام می گفتند آب و من نمی دانستم بی تو چگونه به آنها رسیدگی کنم و هنوز هم... باران شدت گرفته. برای امروز بس است، باید برگردم خانه. همراهی ام کن آقا مصطفی! دلم تنگه! امروز دیگر سر مزارت نیامدم. هوا سرد است و از همین جا در خانه، کنار پنجره نشسته ام و در حال ضبط خاطراتمان هستم.🥺💚 درست شبیه پروانه ای که شکارش کنی و بعد از چند لحظه گرده هایی از بال او بر سر انگشتانت بماند و جلوی چشمانت برای اینکه سر خانه خودمان برویم، باید جایی اجاره می کردیم در خارج از شهرک پاسداران. طبقه سوم آپارتمانی نوساز را اجاره کردی که یک خوابه بود. پنج میلیون رهن به اضافه پانزده هزار تومان اجاره. پول دادن برای اجاره سخت بود، اما توکل بالایی داشتی مثل داداش سجادم.🕊🦋 🇮🇷 مدام می گفتی: "درست می شه! "مانده بودم چطور درست می شود! اما بعد از وقتی هدیه ها را باز می کردیم و پول ها را می شمردیم گفتی: "دیدی حالا؟ خدا خودش کار سازه! آپارتمان لوله کشی گاز داشت، اما وصل نبود و سرویس بهداشتی هم در راه پله بود. طبق قراری که داشتیم باید سرویس چوب را تو می گرفتی، "روم نمی شه به پدرم بگم مبل رو تو بگیر! بهتره از پول نقدی که از سر عقد برامون مونده بگیریم!🛋💶 "پول نقد ما صد هزار تومان بود، در حالی که در شهریار مبل دویست هزار تومان قیمت داشت. هال ما دو تا فرش دوازده متری می خورد و ما یک شش متری داشتیم و یک دوازده متری. اگر مبل نمی خریدیم باید پول پشتی و فرش می دادیم که گران تر می شد. رفتیم کوچه پس کوچه های یافت آباد و یک دست مبل کرم چوبی پیدا کردیم که از آن ساده تر و ارزان تر پیدا نمی شد.🌱❤️🌸 فروشنده گفت: ...🕊 .... ┄═❁🍃🪴🍃❁═┄ «سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹