#رمان_پسر_بسیجے_בختر_قرتے♥️
#پارت_سیونه
_ تو چکار داری شرط رو بگو
مریم : باشه سر اینکه اگه تو بردی همه شام مهمان من اگه تو باختی مهمان تو
_ اوکی هستم
بعد از دست دادن راهی خونه شدیم
تمام اون روز و شب رو به نقشم فکر میکردم که باید چکار کنم ، قدم اول این شد که باید هر روز جلوی چشمش باشم پس باید آمار رفت و آمدش رو بگیرم دوم اینکه باید کمی تا حدودی تیپ بازم رو کنترل کنم و بعد و مهمتر این که باید فردا برم و حرفام رو از دلش در بیارم
خبیث خندیدم و گفتم :
_ یه آشی برات بپزم برادر بشین و نگاه کن
صبح با آلارم گوشی بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم و سمت حموم رفتم تا با گرفتن یه دوش سرحالتر بشم دیشب تا دیر وقت بیدار بودم و الان کسل
_ پووف همینه دیگه به جای عمل میشنیم به فکر کردن الان که موقع عمله من کسل حالا کی حسش رو داره بره دانشگاه
بعد از گرفتن یه دوش و تا حدودی سر حال شدن به مامان و عزیز پیوستم :
_ سلااااااام صبح بخیر عشقای من
مامان : سلام عزیزم صبح بخیر
عزیز : سلام گلم چه عجب بالاخره ما دیدیمت ، یا دانشگاهی یا خواب
_ اوه بی خیال عزیز بخدا وقتی از دانشگاه میام هلاک خواب میشم
عزیز : از بس که تنبل بودی الان با یه کار هلاک میشی
_ اه عزیز من ؟ .... من تنبل بودم ؟