eitaa logo
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
1.9هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
3.5هزار ویدیو
142 فایل
•|به‌نامِ‌‌او|• «به فکرِ مثلِ شهدا مُردن نباش به فکرِ مثلِ شهدا زندگی کردن باش.» شهید‌ابراهیم‌هادی کپی❗️حلالت رفیق ولی برای شهادتمون دعا کن😊 شروع‌ما←¹⁰مهر¹⁴۰¹🍃 شروط🌸↓ @sabke_shohadaa_short کانال‌محفل‌هامون🌱↓ @mahfe_l کانال‌خدمات🌿↓ @ww0403
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان شناسی 75.mp3
12.43M
۷۵ یک تمرین عملی❗️ ☜ وقتی که دل هرز میپرد، و معشوق حقیقی (الله) را به معشوق‌های کوچک و ناچیز می‌فروشد، و در میان تاریکی‌ها دفن می‌شود؛ باور و تکرار مکرر یک ذکر، حواس دل را جمع می‌کند! این ذکر قدرتمند چیست؟
1_2286423486.mp3
9.08M
مَن‌دُعآي‌فَرج‌میخوآنَم‌بیـآآقـا؎ِمَن! ♥️⸾•𝐉𝐨𝐢𝐧❁•↷ ❪@sabkeshohadaa🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلااام میلاد اقا صاحب الزمان(عج) مبارک باشه♥️🤌😍 امشب حول حوشه ساعت ۲۰:۳۰ یه تعداد شارژ همراه اول و ایرانسل میخوام بذارم کانال ...😊 تو کانال باشید و استفاده کنید🧡 رفیقاتونم بیارید🥰🤍
نماز سکوی پرواز 31.mp3
4.76M
31 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣ قبرما؛چیزی نیست جز همین نفس ما! يه کم فکرکن؛ وقتی نماز میخونی؛ احساس میکنی قلبت نورانی شدو آرام گرفت؟ 👈اگه اينجوريه؛قبرتو هم روشن میکنه!
❀' سَبڪ‌ِشُھَכآ '❀
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه #شهید مصطفی صدرزاده🌷   
🇮🇷《به نام او که یادش آرامش دلهاست》🤲 اسم تو مصطفاست🥺           🇮🇷زندگینامه مصطفی صدرزاده🌷                     《قسمت سی و یکم》 باد...🕊 🇮🇷 می وزید و نم باران باعث شده بود روی شیشه ماشین . هوا بوی عطر باران و عشق را با هم داشت. سر راه رفتیم منزل عمه خانم که همسفر کربلایمان بود. ویلایی دستش بود که سوئیتی از آن را به ما داد که رو به دريا بود. صدای موج آن قدر گوش نواز بود که به چارچوب پنجره تکیه دادم و اشک هایم جاری شد. مرغ های دریایی می خواندند و عکس دریا در شیشه پنجره پیدا بود.🥺🌊 غروب شده بود و چراغ های ساحل روشن ومن فکر می کردم خواب می بینم:"وای آقا مصطفی چقدر قشنگه!" ! مسخره می کنی؟ به هیچ وجه! واقعا من الآن فقط غروب را می بینم و ساحل و خودم و خودت رو! رفتیم و در ساحل قدم زدیم. مهتاب شده بود و چین و شکن موج های نقره‌ای و صدف هایی که برق می زدند. دیدی چه ماه عسلی آوردمت؟🥰🌺 🇮🇷 دستت درد نکنه آقا مصطفی! راه می رفتیم . کمی بعد گفتی: "بیا بریم شام بخوریم. "گرسنه نیستم. خب بریم سوپ بخوریم. سردم بود و تو می دانستی وسوسه یک کاسه سوپ گرم راضی ام می کند که بیایم. رفتیم رستوران ساحلی، برای هر دویمان سوپ گرفتی. تند تند می خوردم. نشسته بودی و نگاهم می کردی و می خندیدی.😁💚 چرا می خندی؟ ! نوک دماغت شده مثل لبو تنوری و لپاتم گل انداخته! وقتی برای خواب برگشتیم ویلا، نشستی لب تخت دو نفره: "اینم سفر ماه عسل. دیگه چی می خوای سمیه خانم؟ "واقعا در آن لحظه هیچ چیز دیگر دلم نمی خواست، جز بودنت را. صبح بعد از خوردن صبحانه راه افتادیم. تند می رفتی و من با لذت به آسمانی آبی که رگه هایی طلایی داشت، نگاه می کردم.🥀❤️ 🇮🇷 ساعتی بعد در کنار جاده به مغازه های که وسایلی را می فروختند که با حصیر و چوب و پلاستیک های سبز، سرخ، قهوه‌ای و نارنجی درست شده بود. پیاده شدیم و چند کار چوبی و حصیری خریدیم. بعد رفتیم مثل قو و نفس به نفس دریا دیدیم. شب ماندیم. باز دریا بود و مهتاب و صدای امواج. روشن کردن آتش در ساحل بازی با ماسه های نرم.🌸🌷🌊 فردا صبح موقع برگشتن به تهران، ضبط ماشین خراب شده بود، گفتی:"بیا رو با هم بخونیم. "با وجود هوای سرد شیشه را پایین کشیده بودی و با هم شروع به خوندن کردیم. صدایمان در باد می پیچید و در گوش جنگل فرو می رفت. درختا رو می بینی سمیه، اونا که برگاشون ریخته، انگار با دستاشون نشون می دن لا! با هم اسماء الاهی را دوره کردیم:🤲🌷 🇮🇷 " رحیم_یا_غفور_یا_ودود..."هر اسم را سه بار تا هفت بار می گفتیم. خسته که می شدم می گفتی:"بلند تر، سمیه بلند تر!"به تهران که رسیدیم انگار در دریایی از شیر و شکر و عسل شنا کرده بودم، شیرین. 💚✨💚 همان... .... ┄═❁🍃🪴🍃❁═┄ «سبک شهدا»♥️•𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
سلام به همگی ...
امشب یک چالش خوب داریم✋🏻
راستی از همه ی کسانی که تو چالش هفته ی پیش شرکت کردن ممنونم 🙂 و البته یادتون کردم👌🏻
چالش امشب
اگر امام زمان رو میدید ... دوست داشتید بهشون چی بگید ؟ در رکابشون چی کار کنید ؟ ..