eitaa logo
🕊سبک بالان عاشق🕊
561 دنبال‌کننده
27.5هزار عکس
16.4هزار ویدیو
62 فایل
﷽ آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن ... ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و پیشنهاد 👇 @shahadat07 با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸هنگام اذان شد 🌸وهنگام نماز اول وقت 📿عاشقان وقت نماز است📿* 🪴اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ 💦اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ 🪴اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ 💦اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ 🪴اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ 💦اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ 🪴اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ 💦اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ 🪴حَی عَلَی الصَّلاةِ 💦حَی عَلَی الصَّلاةِ 🪴حَی عَلَی الْفَلاحِ 💦حَی عَلَی الْفَلاحِ 🪴حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ 💦حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ 🪴اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ 🪴لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ 💦لا اِلَهَ إِلاَّ الله *🏃🏻عَجِلواُ بِالصلاة* *التماس دعای فرج* 🌷بِسْمِـ اللّٰهـ الرَّحْمٰنـِ الرَّحیمـ🌷 اللّٰهُم کُن لِولیِّکَ الحُجَّةِ بنِ الحَسَنْ صَلوٰاتُكَ عَلَيهِ وَ عَلٰى آبائِه في هٰذِه السّٰاعَة ِ و في كلِْ ساعةٍ وَلِيّاً و حٰافِظاً و قٰائِداً و نٰاصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حتّٰى تُسْكِنَهُ أرضَك طوعا ًوَ تُمتِّعَه فيها طَويلاً 🌷اَللّٰهُمَ عَجِلْ لِوَليِّكَ الفَرَجْ🌷
1_917056964.mp3
زمان: حجم: 1.39M
اذان شهید باکری.. به افق دلهای بیقرار دلتون شکست التماس دعا🤲🤲 حی علی الصلاه التماس دعا🌹 به به به به منظور خدا از این اذان چیست…  مقصود نبی در این اذان کیست… از عرش خدا نوا بلند است … بی نام علی اذان اذان نیست… ╭═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╮ 🆔@sabokbalan_e_ashegh ╰═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎┅═✾🍃 ⃟ ⃟🌸✨🌸 ⃟ ⃟🍃✾═┅ 🎧 پادکست مناسبت: «سالروز شهادت نوجوان بسیجی محمد_حسین_فهمیده» موضوع: رهبر_کوچک_ما» روز دوشنبه ١۴٠٢/٠٨/٠۸ ┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓ 🆔@sabokbalan_e_ashegh ┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
🔰زندگینامه شهید محمدحسین فهمیده 💐🍃شهید محمد حسین فهمیده در ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۴۶ همزمان با ماه محرم در محله پامنار قم به دنیا آمد. به همین دلیل پدرش تصمیم گرفت که نام او را حسین بگذارد. 🦋✨خانواده شهید فهمیده خانواده فهمیده متدین بودند. نام پدر او محمد تقی و مادرش فاطمه کریمی است. محمد حسین خواهری به نام فرشته دارد. داوود فهمیده برادر محمد حسین سه سال پس از او به درجه رفیع شهادت نائل شد. مادران شهیدان فهمیده در اسفند ۹۸ از دنیا رفت و پدرشان فروردین ۹۹ به علت بیماری تنفسی در بیمارستان بستری شد و درگذشت. 🌹🍃تحصیلات و دوران کودکی شهید فهمیده شهیدحسین فهمیده سال ۱۳۵۲ به کلاس اول ابتدایی در مدرسه روحانی قم که همان دبستان کریمی قدیم است، رفت و زیر نظر معلمی روحانی به تحصیل پرداخت. وی کلاس‌های پنجم دبستان و اول و دوم راهنمایی خود را در کرج گذراند. 🌷🍃فعالیت ها: پخش اعلامیه‌های امام خمینی (ره) در سال‌های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در سن حدود ده تا یازده سالگی. دیدار با امام خمینی در بازگشت به ایران. شرکت در تظاهرات انقلاب اسلامی در زمستان ۱۳۵۷. شرکت در درگیری‌های خوزستان. شرکت در جنگ ایران و عراق. 🌺🍃شهید فهمیده در جنگ ایران و عراق محمد حسین پنج روز قبل از آغاز رسمی جنگ یعنی در ۲۶ شهریور ۱۳۵۹ به همراه نیروی مقاومت بسیج به جبهه خرمشهر رفت. در روزهای ابتدایی اجازه حضور او در خط مقدم جبهه را نمی‌دانند اما سرانجام در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به همراه محمدرضا شمس به خط مقدم رفت. شمس و فهمیده در مهرماه به دلیل زخمی شدن به بیمارستان بندر ماهشهر برده شدند و چند روز پس از بهبودی نسبی از بیمارستان مرخص شدند و دوباره به جبهه بازگشتند. محمد حسین در ۲۷ مهرماه دوباره توسط نیروهای دشمن زخمی شد. 🥀🕊نحوه شهادت: پس از اینکه در هشتمین روز از آبان ماه، ۵ دستگاه تانک کشور عراق، رزمندگان ایران را محاصره کرده بودند، محمد حسین فهمیده تعدادی نارنجک به کمر خود بست و به زیر تانک برد. پس از این اتفاق، صدای جمهوری اسلامی ایران برنامه‌های خود را به یکباره قطع کرد و اعلام کرد که نوجوانی سیزده ساله به زیر تانک عراقی رفته، آن را منفجر کرده و خود نیز شهید شده است. ❣تاریخ شهادت: حسین فهمیده در ۸ آبان ۱۳۵۹ به شهادت رسید. 🌻🍃سخن امام خمینی (ره) در مورد شهید محمد حسین فهمیده: امام خمینی (ره) در دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در پیامی عنوان کردند: «رهبر ما آن طفل سیزده‌ساله‌ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگ‌تر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.» 🌺🍃روز بسیج دانش آموزی پس از شهادت محمد حسین فهمیده در ۸ آبان، این روز به عنوان روز نوجوان و بسیج دانش آموزی نامگذاری شد. پس از آن سازمان بسیج دانش آموزی زیر نظر بسیج مستضعفین تشکیل شد. این سازمان موفق شد با همکاری با وزارت آموزش و پرورش ایران در بسیاری از مدارس، واحدهای مقاومت بسیج را ایجاد کند. 🌸🍃دادن نشان فتح به شهید فهمیده در ۵ مهر ۱۳۶۸ به ۵۴ نفر از فرماندهان ارتش، سپاه و جهاد سازندگی نشان فتح اهدا شد و نشان شهید فهمیده به یکی از افراد خانواده وی تحویل داده شد. 🌹🍃مزار شهید فهمیده پیکر شهید حسین فهمیده در قطعه ۲۴، ردیف ۴۴، شماره ۱۱ در بهشت زهرا به خاک سپرده شده است. ┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓ 🆔@sabokbalan_e_ashegh ┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
💠خاطراتی از شهید والامقام محمدحسین فهمیده💠 ☘شيپور جنگ (خاطره برادر، علی طحال) پدر شهيد فهميده يك ماشين پيكان داشتند. قبل از آن هم پدرشان راننده اتوبوس بودند و به شهرهاي مختلفي مسافرت مي‌كردند، شهيد فهميده نيز به رانندگي علاقه عجيبي داشتند. يك روز ساعت 12 ظهر آمد منزل ما زنگ زد و گفت كه مي‌خواهم ماشين پدرم را بشورم، مي‌آيي كمك كني؟ با هم رفتيم جلوي درب خانه‌مان يك جوي آب بود. آب كمي در آن جريان داشت. شهيد فهميده گفت اين آب كم است برويم كنار جوي پشت محله كه آب صاف و زلالي دارد. به اتفاق رفتيم در حين رفتن من گفتم بابات اطلاع دارد كه ما مي‌خواهيم ماشين را ببريم؟ گفت: بله، اگر اطلاع نداشت كه من سوئيچ ماشين را نداشتم. من هم خيالم راحت شد كه او اجازه دارد شروع به حركت كرد ، آنقدر قدش كوچك بود كه به خوبي نمي‌توانست جلوي ماشين را ببيند. به همين خاطر به صندلي نشسته بود و فرمان را گرفته بود. كنار خياباني كه ما در آن مي‌رفتيم درختهاي بزرگ و كهنسالي بود. نمي‌دانم چطور شد كه سرعت ماشين زياد شد و كنترل آن از دست حسين خارج شد. ماشين با يك درخت برخورد كرد و پاي من خورد به داشبورد و شكست و سرم هم به شيشه خورد و بيهوش شدم. بعد از مدتي كه به هوش آمدم ديدم حسين كنارم نشسته و بلافاصله دارد از من معذرت‌خواهي مي‌كند. پرسيدم: حسين كجا هستيم؟ گفت: چيزي نيست خوب مي‌شوي، من حدود يك ماه در بيمارستان بودم. اين يك ماه همزمان بود با هواپيماهاي عراقي به فرودگاه‌ها. يك روز در ساعت غير ملاقات ديدم حسين وارد اتاق من شد. با توجه به اينكه شديداً جلوگيري مي‌كردند، نمي‌دانم چطوري وارد بيمارستان شده بود. من مشغول كتاب خواندن بودم. ازش پرسيدم: چطور وارد بيمارستان شدي؟ گفت: آمدم از تو خداحافظي كنم. گفتم: كجا؟ گفت مي‌خواهم بروم جبهه!! حسين حدود يك ربع پيش من بود صحبت مي‌كرديم. مكرر عذرخواهي مي‌كرد و مي‌گفت: من مقصرم. به من مي‌گفت مرا حلال كن و بعد هم... ☘قفس تنگ اين اواخري كه مي‌ديدمش، درجبهه‌ها درگيري بسيار بود. خبر هم از رسانه‌هاي گروهي مي‌رسيد كه فلان منطقه را گرفتند. فلان منطقه را تك زدند حسين در اين روزها حالت عجيبي داشت. به او مي‌گفتم برويم فوتبال بازي كنيم. مي‌گفت: نه بابا تو هم حوصله داري. من هم مي‌ديدم مثل مرغ پر كند. و مثل كه مي‌ماند كه دوست داشت از قفس بيرون بيايد. يك روز ساعت 2 بعدازظهر من از مدرسه مي‌آمدم. ساعت 5 هم مسابقه فوتبال داشتيم، در فكر اين بودم كه چطور بازي كنيم، چطور او رنج كنيم و حرفهايي كه در آن زمان برايمان مهم بود و اينكه حتماً بايد تيم مقابل را مغلوب كنيم. در همين فكر بودم كه حسين را ديدم. يادم هست ميدان كرج با او برخورد كردم. يك ساك هم روي دوش داشت. گفتم: حسين از حالا آماده مسابقه شدي! من فكر مي‌كردم لباسهاي مسابقه‌اش داخل ساك است درجواب گفت: من نمي‌آيم. اول به شوخي و گفتم: ما را سياه نكن! گفت: نه نمي‌آيم. گفتم: چي شده؟ گفت راستش را بخواهي مي‌خواهم بروم جبهه.مسيري را پياده رفتيم. گفت: بيا تا با هم آبميوه بخوريم. هر كاري كردم كه پول آن را حساب كنم اجازه نداد. دقيقاً يادم هست كه اين آخرين آبميوه‌اي بود كه با هم خورديم. بعد من گفتم: چطور مي‌خواهي بروي جبهه، رضايتنامه داري؟ گفت: نه بابام راضيه. بعد گفت پول گرفتم نان بخرم و برگردم.  آن را به من داد و گفت: نان بگير و ببر خانه ما و حالا هم نگو كه من رفتم جبهه. گفتم: چرا؟ گفت احتمال دارد بيايند دنبال و مرا برگردانند. خداحافظي كرديم و توي ماشين نشست. تا مدتي براي چند ثانيه تا جايي كه چشم كار مي‌كرد برگشته بود و من را نگاه مي‌كرد. همينطور مات و مبهوت نگاهش مي‌كردم. بعد از چند روز جلو خانه‌شان رفتم و درب را زدم و به مادرش گفتم كه حسين رفت جبهه و نايستادم كه ببينم مادرش چه مي‌گويد و دوان دوان دور شدم. ☘براساس خاطره‌ای از پدر بزرگوار شهيد فهميده شيپور جنگ نواخته شده بود در حالي كه دشمن با چنگ و دندان مسلح، ناجوانمردانه پيش مي‌آمد. عده قليلي از جوانمردان سد راهش شده بودند و ماشين جنگي‌اش را متوقف كرده بودند. ميان آن سنگرهايي كه شيرمردان مبارز را در خود جاي داده بود يك سنگر حال و هواي ديگري داشت. همه اين سنگر را مي‌شناختند و از آن خاطره‌اي داشتند. آخري اين سنگر حسين بود. مرد كوچكي كه در آن خطه براي هيچ كس غريبه نبود. حسين يكبار زخمي شده بود رفته بودبيمارستان وازهمانجا برگشته بود خط.يكي از روزها از سنگر حسي سر و صدايي بلند شد از بگومگوها چنين برمي‌آمد كه حسين مي‌خواهد به خط مقدم برود و فرمانده اجازه نمي‌دهد! حسين فرياد مي‌زد كه من بايد بروم خط. فرمانده هم مي‌گفت: حسين آقا براي تو حالا زود است. حسين هم با عصبانيت مي‌گفت: من ثابت مي‌كنم كه زود نيست! ✨ادامه👇