1_917056964.mp3
1.39M
اذان شهید باکری..
به افق دلهای بیقرار
دلتون شکست التماس دعا🤲🤲
حی علی الصلاه
التماس دعا🌹
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
آنهاچفیهداشتند،
تــــوچــــادرداری...!
آنانچفیهمیبستندتابسیجیواربجنگند،
توچادرمیپوشیتازهــــراییزندگیکنی... آنانچفیهراخیسمیکردندتا
نفسهایشان آلودهیشیمیایینشود،
توچــــادرمیپوشیتا
ازنفسهایآلودهدورباشی...
آنانموقعنمازشبباچفیهصورتخودرا
میپوشاندندتاشناسایینشوند،
توچــــادرمیپوشیتا
ازنگاههایحرامپوشیدهباشی...
آنانباچفیهزخمهایشانرامیبستند،
تووقتیچادریمیبینی
یادزخمپهلویمادرمیاُفتی...
آنانسرخیخونشانرا
بهسیاهیچادرتامانتدادهاند،
توچــــادرسیاهترا
محکممیپوشیتاامانتدارخوبیباشی...
#حجاب
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
حرفم رو به اونایی هستـ👈🏼
کہ فڪر میڪنند🤔
کہ چون چادر سر میڪنم املمـ🙄
و هیچے نمیفهممـ😕
باید بگمـ🙂
دقیقا اشتباه فڪر میڪنید😠
کہ چیزے کہ نیازه رو میدونم و میفهمم..
❣چـادرم
بہ هیچ عنوان مانـع پیشرفت من نمیشود..✋🏼⛔️
✅یہ نصیحتـ❗️
بہ کسایے کہ این جورے فڪر میکنند😏
باید بگم کسے کہ تورو بخـواد💞
نگاه بہ زیبایے اندامت نمیڪند😱
نگاه بہ زیبایے اندیشہ ات میڪند😉👌🏻
☑️بدون کہ هیچ ڪس با بےحجابے بہ جایے نرسیده این رو تاریخ ثابت ڪرده...والسـلام. . .
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 نغمههای زندگی
🎼{ رسوای زمانه }🎼
با صدای: علیرضا قربانی
نی حدیث راه پرخون میکند
قصه های عشق مجنون میکند
در غم ما روزها بی گاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست
شمع و پروانه منم
مست میخانه منم
رسوای زمانه منم
دیوانه منم
یار پیمانه منم
از خود بیگانه منم
رسوای زمانه منم
دیوانه منم
چون باد صبا در به درم
با عشق و جنون هم سفرم
شمع شب بی سحرم
از خود نبود خبرم ...
رسوای زمانه منم
دیوانه منم .......
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗 عشق در یک نگاه💗
قسمت16
همه چیز تند و سریع انجام شد و یه عقد ساده تو خونه برگزار کردیم سفره عقد و منو زینب جون دختر خالم که الان خواهر شوهر زهرا هم میشه چیدیم خیلی قشنگ شده بود
مهمونا کم کم اومده بودن
منم رفتم توی اتاقم لباسمو عوض کردم یه پیراهن بلند آبی نفتی که با مرواردی سفید و شکوفه سفید داشت و پوشیدم
با یه روسری ابی آسمونی که لبنای بستم
یه چادر حریر رنگی هم گذاشتم سرم و رفتم پیش مهمونا
بعد چند دقیقه زهرا و اقا جواد هم اومدن
پشت سرشون هم عاقد اومد
منو زینب جون و سارا جون ( زنداداش اقا جواد) رفتیم واسه سابیدن قند
حس خیلی خوبی بود دلم میخواست با قند بزنم تو سر زهرا ولی دلم نیومد
بعد بار سوم زهرا بله رو گفت
اولین نفری بودم که رفتم تبریک گفتم
اشک تو چشمام جمع شده بود
زهرا رو بغل کرد
- تبریک میگم آجی خوشگلم
زهرا: فدای صدای گرفته ات بشم ،( آروم زیر گوشم گفت) انشاءالله تو هم به عشقت بشی
-(خندم گرفت): کلک الان تو هم عاشق بودی و رو نمیکردی؟
زهرا: عع نرگسی زشته برو برو آبروم میره
اون شب زهرا همراه اقا جواد رفت خونشون
منم اولین شبی بود که تنها توی اتاقم بودم
صفحه گوشیمو باز کردم
تقویم و نگاه کردم ،باورم نمیشد ۵ روز دیگه مونده بود تا سفرم
خدایا ،زنده ام بزار بهشتت و ببینم بعد اگه خواستی منو ببری ببر
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗عشق در یک نگاه💗
قسمت17
روز موعود رسیده بود
بعد از خوندن نماز صبح خوابم نبرد
یه چمدون کوچیک برداشتم ،چند دست لباس برداشتم ،با چند تا وسیله هایی که نیاز داشتم و گذاشتم داخل چمدون
لباسمو پوشیدم چادرمو سرم کردم
رفتم بیرون
مامان و بابا هم آماده شده بودن
مامان( اومد جلو و بغلم کرد): الهی قربونت برم مواظب خودت باش،از طرف ماهم زیارت کن
- چشم مامان خوشگلم
صدای زنگ در اومد
درو باز کردم دیدم زهرا با اقا جواده
زهرا: باریکلا ،خوشم باشه ،بدون خداحافظی با من میخواستی بری؟
- نه خیر میخواستیم تو مسیر بیایم خداحافظی، دختر رفتی که رفتی ،چادر زدی اونجا
زهرا: ععع بی ادب ،خجالت بکش داری میری حرم امام حسینااا ،من راضی نباشم زیارتت قبول نیست
- ( گونه اشو بوسیدم) : تو راضی نباشی؟مواظب خودت باش اینقدر این دامادمونو اذیت نکن دختر خوب
مامان: هیچی ،باز شروع شد ،نرگس بریم دیرت میشه هاا
زهرا: چه بهتر ،نمیره
- خدا نکنه
من و بابا و مامان سوار ماشین بابا شدیم
زهرا و اقا جواد هم سوار ماشین خودشون شدن با هم رفتیم سمت فرودگاه
رسیدیم فرودگاه و رفتیم داخل فرودگاه که خانم موسوی با چند تا از بچه های دانشگاه یه گوشه ایستاده بودن
خانم موسوی با دیدنم اومد سمتم : نرگس جان کجایی تو
- سلام ،همینجا
موسوی: اقای ساجدی بیاین چمدون خانم اصغری رو ببرین
آقای ساجدی: چشم
زهرا: (آروم زیر گوشم گفت )نرگسی زمانی کجاست پس؟
( یه نگاهی به اطرافم کردم )
نمیدونم ،انشاءالله نیاد
زهرا: ععع نرگس حرفت قشنگ نبود!
- اره حق باتوعه ،خدایا ببخش
زهرا: دیونه
موسوی: خوب نرگس جان خداحافظی کن بریم
- چشم
بابا رو بغل کردم : باباجون اگه دختر خوبی نبودم حلالم کن
بابا( از چشماش اشک میاومد ): این حرفا چیه نرگس بابا، مواظب خودت باش ما رو فراموش نکنیااا
- چشم حتمن
مامان : نرگس جان غذاتو بخوریااا ،یه موقع فشارت نیافته!
- چشم مامان خانم
زهرا: بابا خالی میبنده هیچی نمیخوره ،زنده برگرده معجزه میشه
اقا جواد: زهرا خانم دم رفتن این حرفا رو نزن
زهرا: ببخشید اقا جواد
- وااایی سیاستت منو کشته آبجی
آقا جواد: نرگس خانم ،التماس دعا ،از آقا بخواین ما رو هم بطلبه
- چشم حتمن
خدا حافظی کردم و رفتم ،خیلی سعی خودمو کردم تا بغضم نشکنه
وقتی ازشون جدا شدم اشکام شروع به ریختن کرد
•••••
🍁نویسنده: فاطمه ب🍁
•
•
دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
ارتباط موفق 36.mp3
11.45M
ارتباط_موفق ۳۶
✗ اهمیت به حرف مردم،
✗ دلمشغولی به قضاوتهای مردم،
✗ تصمیمگیری بر اساس حرف مردم،
💥 ارزش نفس انسان را بقدری میکاهد که؛
- نه شخص در درون خود احساس ارزشمندی و عزّت میکند،
- و نه دیگران از او عزّت و محبوبیت دریافت میکنند.
▲ این رذیله، بشدت از محبوبیت و قدرت جذب روح ما میکاهد، حتی اگر کسی از وجود آن، در درونمان خبر نداشته باشد.
استاد_شجاعی 🎤
ایتالله_سعیدی
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝