💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#شهیـدمدافعحرمـ
|💔| #سرهنگدومـشهیدمحمـدحسیـنبشیـرے🌼
#بانامجهادےسیدعماد
تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۰۴/۲۹
محل تولد:همدان
تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۰۸/۲۲
محل شهادت: حلب_سوریه
وضعیت تأهل: متأهل_دارای۱فرزند
محل مزار شهید: گلزارشهدایهمدان
#فـرازےازوصیتنـامهشهیـد👇🌹🍃
✍...راهی را میرویم که در آن قدمگاه حسین (ع) و ردپای حسینیان پیش از ما و پس از این آشکار است.
تمام ناملایمات را به جان با چشم باز خریداریم ز عمر ما بر این است هنوز صدای هل من ناصر مولایمان طنین انداز آفاق است و دادخواهی مظلومانهاش گوش فلک را پر کرده است و لبیک هایمان با اشک و التماس هایمان درهم است.
••🍁مسئول کمیته تخریب و مسئول آموزش یگانهای نیروی زمینی و مقاومت ودر یکی از قرارگاههای سوریه ...
#سالروزشهادت....🕊🕊🕊
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🕊سبک بالان عاشق🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ #شهیـدمدافعحرمـ |💔| #سرهنگدومـشهیدمحمـدحسیـنبشیـرے🌼
•••|🥀•••
#شهیـدمدافعحـرمـسـرهنگدومـمحمـدحسینبشیـرے
✍...درسال۱۳۶۰درهمدان متولدشد.
پس ازفارغ التحصیل شدن ازدبیرستان با وجود اینکه در ورزش تکواندو داری مهارت زیادی شده بود در سن ۱۹ سالگی به خدمت سپاه پاسداران درآمد .
حس مسئولیت پذیری وسخت کوشی اش باعث اقتدار و درایت در فرماندهی اش بود..
او در سال ۸۶ وارد کمیته تخریب شد و شروع به کسب تجربه و موفقیت های بسیاری در این مسیر گشت تا در نهایت به استاد نمونه تخریب و انفجارات تبدیل گشت.
مسئول کمیته تخریب شد و مسئول آموزش یگانهای نیرو زمینی و مقاومت در یکی از قرارگاهای سوریه بود.
متولی اموزش تخریب وانفجارات درحزب الله لبنان/عراق/افغانستان/سوریه و….بود.
استاد به تمام معنا در رشته ی تکواندو،
جودو،دفاع شخصی،انواع سلاحهای سردوگرم،غواصی،صخره نوردی،یخ نوردی،وکوه نوردی بود و در طب سنتی تبحر خاصی داشت..
به دلیل علاقه ی زیادایشان به شهیدعمادمغنیه وشال سبزرنگی که همیشه همراه ایشان بودنام جهادی (سیدعماد) برای ایشان انتخاب شد.
به نمازاول وقت اهمیت خاصی میدادندودرهمه حال نماز را اول وقت بجا می اوردندواحترام زیادی به والدین خودمی گذاشتند.
عاشق ولایت بود حضور همیشگی چفیه او بردوشش نشان از همرنگی بامقام معظم رهبری داشت.
عشق به رهبر,عشق به اهل بیت مخصوصاحضرت زهرا(س)وبی ادعا، مهربان ، قابل اعتمادبودن
و سرانجام در اعزام اخر به سوریه در اثر انفجار تله به همراه دیگر همرزم هایش پرواز کرد و حسینی شد.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
|💔|
[همسرشهید🌹]
••🍁علیرضا بیدار شد و بدون هیچ حرفی رفت سمت آشپزخانه.
کاسهای را پر از آب کرد و قرآن را آورد.علیرضا با قلبی امیدوار و محکم خیلی مردتر از سن و سالش با بابا محمدحسینش خداحافظی کرد.
وقت جدایی من و محمدحسین فرا رسید.
محمد حسین جلوی پاهایم زانو زد و گفت:"حاج خانم من را ببخش و از من راضی باش."
بغض کردم، نمیدانستم این رفتارها و حرفهای محمدحسین بوی رفتن و نیامدن میدهد.
نمیخواستم اشکهای لحظات آخرم دلش را بلرزاند یا لحظهای ناراحتش کند. محمدحسین حلالیت طلبید و رفت.
#سالروز_شهادت.......🕊🌸
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🍃جایی نوشته بود "چه کسی میگوید جاذبه رو به زمین است؟! من کسانی را دیدم رفتهاند تا بالا ، تا اوج! فارغ از هر کششی. جاذبه رو به خداست"
🍃خوب که تامل کردم متوجه شدم سخن #انیشتین را نقض کرده!
انیشتین در دنیای #فیزیک حرف از جاذبه زمین زده و حالا یکی پیدا شده حرف از جاذبه رو به آسمان میزند!بهتر بگویم جاذبه رو به خدا!جاذبه ای که از شوق #پرواز میگوید ، پرواز به سوی آسمان.
🍃دفترم را که ورق زدم دیدم در هر صفحهاش از کسانی نوشته شده که فارغ از هر کششی سوی خدا رفتهاند و به #قانون پرواز در عشق معنا بخشیدند.
🍃یکی از همانها #سید_عماد بود!
به واسطه علاقهاش به عماد مغنیه و شال سبزی که همراهش بود از بین این همه اسم نام " سید عماد " را برای خودش برگزید.
🍃از آن روز به بعد او دیگر محمد حسین بشیری نبود! سید عماد بود. متولد بیست و نهمین روز از تیر ماه سال شصت در همدان.
🍃نوزده سالش که بود عضو س.پ.ا.ه پاسداران شد. و این سرآغاز تحقق رویایش بود.زندگیاش را روی دور تند گذاشتم جلوتر رفتم؛ به سال نود و پنج.
در آن سال دوبار اعزام شد به سوریه برای دفاع از #حرم. هر دوبار صحیح و سالم برگشت به آغوش خانواده.اما بار سوم برگشتی در کار نبود.
🍃رویایش رنگ حقیقت گرفت ، هنگامی که تله های انفجاری داعش را خنثی میکرد و او به وقت بیست و دومین روز آبان فارغ از هر کششی سوی خدا پرواز کرد.
🍃به مناسبت سالروز شهادت #شهید_محمد_حسین_بشیری
📅تاریخ تولد: ۲۹ تیر ۱۳۶۰
📅تاریخ شهادت: ۲۲ ابان ۱۳۹۵
🕊محل شهادت: سوریه
🥀مزار: همدان
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💐 امروز 22 آبان سالروز شهادت مدافع حرم" #محمدحسینبشیری گرامی باد.
🔰 وصیت شهیـد؛
راهی را میرویم که در آن قدمگاه حسین علیه السلام و ردپای حسینیان پیش از ما و پس از این آشکار است.
تمام ناملایمات را به جان با چشم باز خریداریم ز عمر ما بر این است هنوز صدای هل من ناصر مولایمان طنین انداز آفاق است و دادخواهی مظلومانهاش گوش فلک را پر کرده است و لبیک هایمان با اشک و التماس هایمان درهم است.
به اصرار و التجار پا در این راه نهادم و از خداوند منان آرزوی پیروزی و نصرت برای لشکریانش را دارم و خوب میدانم حضورمان اهدالحسین است.
چه بکشیم و چه کشته شویم ما پیروز این میدانیم.
از تمامی برادران و خواهران عزیز و گرامی عاجزانه طلب حلالیت میکنم مخصوصا از همسر صبور و وفادارم و برای همه عزیزان صبر و اجر مسالت مینمایم.
الحقیر العاصی محمد حسین بشیری
۹۵/۸/۲
شهید محمدحسین بشیری🌷
ولادت: ۱۳۶۰/۴/۲۹
شهادت: ۱۳۹۵/۸/۲۲
شهادت: حلب - سوریه
🌟شادی ارواح مطهر شـهدا صلوات
🦋الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
#سلام_ظهرتون__شهدایی
#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
یک روز توی مسیر ی از منطقه داشتیم بر می گشتیم که تعدادی دختر وپسر سوری آواره، از تهاجم حرامیان به کشورشان،داشتند برای ما دست تکان می دادندودنبال خودروی ما دویدند😢،محمد حسین به راننده گفت: بایست❗️
وقتی خودر ایستاد هر آنچه خوردنی وتنقلات داشتیم داد به آنها وحرکت کردیم 🍱وموقع حرکت گفت بچه نگاه کنید این دختروپسرهای چقدر زیبا و قشنگ ومثل عروسک هستند😍، آهی کشید ازش پرسیدم چی شده؟گفت:«یادعلیرضا افتادم😔 ،دلم برایش تنگ شده و ادامه داد،دیشب زنگ زدم ایران واحوال علیرضا را بپرسم ومادر علیرضا گفت علیرضا عکست راگذاشته کنارش وخوابیده.😭
🌹شهیـــدمدافعحرم محمدحسین بشیری🌹
تاریخ تولد : ۱۳۶۰/۴/۲۹
تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۷/۲۲
محل شهادت : سوریه،حلب
نحوه شهادت : توسط تله های انفجاری تروریست های داعشی
درجه : پاسدار
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💚🕊🕊🕊💚🕊🕊🕊💚
💐خاطره کوتاه از شهید محمد حسین بشیری💐
آخرین بار مراسم هفت حاج رضا جلوی درب
مسجد مهدیه داشتیم صحبت میکردیم
که یکی از دوستان به ایشان (شهید محمدحسین بشیری) گفت
محمد آقا ما رو هم ببر سوریه شهید بشیم
که ایشان گفتن
🍃🍂 اینکه فکر شهادتین خیلی خوبه خیلی عالیه ولی شما باید بدانید رفتن به سوریه باید هدفت شکست دادن دشمن باشه نه شهید شدن که اگر در این راه شهید شدی به آرزیت هم رسیدی.شما باید به هدف اصلی فکر کنید و در رکاب امام زمان باشید ما همه می جنگیم برای اون موقع🍂🍃
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
شاید شهـــــادت
آرزوی همه باشد
اما یقیناً
جز مخلصین
کسی بدان نخواهد رسید...
کاش بجای زبان با عملم،طلب شهادت می کردم...
✨شهــید مدافــع حـــرم محمدحسیــن بشیری✨
#سالروزشهادت....🌿🌺🌿
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#خاطرات_شهید
○یک روز جمعمان ،جمع بود وهر کس سخنی می گفت وتعریفها به سمت ایران وخانواده والدین کشیده شد هرکس مطلبی ونکته ای گفت،تا رسید به محمد حسین، محمد حسین مکثی کرد وبه صورت سئوال وجواب از جمع ما که همگی چشم به دهان اودوخته بودیم پرسید،؟بچه ها شما کدامتان تا بحال دست وپای پدر ومادرتان را بوسیده اید؟
○جمع ما عده ای جوابشان سکوت و عده ای مثبت بود.
باافتخار فرمودند من دست وپای والدینم را بوسیده ام،ونگاهی با آه وحسرتی که از عمق وجودش در می آمد،رو کرد به جمع وگفت :«بچه ها تا وقتی پدر ومادرتان زنده و در قید حیات هستند قدرشان را بدانید، من پدرم را از دست دادم ای کاش زنده بود پاهایش را بوسه باران می کردم.»
○یک روز توی مسیر ی از منطقه داشتیم بر می گشتیم که تعدادی دختر وپسر سوری آواره، از تهاجم حرامیان به کشورشان،داشتند برای ما دست تکان می دادندودنبال خودروی ما دویدند،محمد حسین به راننده گفت: بایست
○وقتی خودر ایستاد هر آنچه خوردنی وتنقلات داشتیم داد به آنها وحرکت کردیم وموقع حرکت گفت بچه نگاه کنید این دختروپسرهای چقدر زیبا و قشنگ ومثل عروسک هستند، آهی کشید ازش پرسیدم چی شده؟
📎ادامه👇
#شهید_محمدحسین_بشیری
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🌿🌺🌿
🕊سبک بالان عاشق🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ #خاطرات_شهید ○یک روز جمعمان ،جمع بود وهر کس سخنی می گف
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#ادامه_خاطرات_شهید
○گفت:«یادعلیرضا افتادم ،دلم برایش تنگ شده و ادامه داد،دیشب زنگ زدم ایران واحوال علیرضا را بپرسم ومادر علیرضا گفت علیرضا عکست راگذاشته کنارش وخوابیده.
○یکی دور روز بعد ماموریت پیش آمد ،وقتی داشتیم به منطقه می رفتیم جیره غذایی جنگی واگر آماده بود ناهار ویا شام را هم با خودمان می بردیم.
○توی مسیری داشتیم می رفتیم که باز بچه های سوری را دیدیم که با حرکات دستهای خودشان از ما تشکر می کردند وبعضی هم دنبال خوردنی بودند،محمد حسین به راننده گفت بایست،راننده ایستاد ومحمد حسین اول سهم خود را داد به آنها، وباز دلش نیامد وسهم ما راهم داد،یکی از بچه ها گفت داری چکار می کنی خودمان گرسنه می مانیم.
○محمد حسین گفت :«طاقت ندارم ،اینها رااینطوری گرسنه ببینم،یاد علیرضا پسرم افتادم».
○این روزهای آخر که ما نمی دانستیم محمد حسین می خواهد پرواز کند محبتش به یاد والدین و خانواده ، همه اش درس اخلاقی و زندگی ، در کنار رزم بود و اینطوری شد که محمد حسین بشیری حسینی شد.
✍راوی:همراهان مدافع شهید حرم محمد حسین بشیری
#شهیدمدافعحرممحمدحسینبشیری
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🔸پــای درس شهیـــد....
✍در روزهای سخت عملیات، راهِ زمینی بسته شده بود، سه روز بود ڪه غــذا به رزمندهها نرسیده بود و همه گرسنه بودند،
بالاخره هلیڪوپتری برایشان مهمات و غذا آورد، دوستش مثل بقیه گفت: ناصر! برویم غذا بگیریم. ناصر او را دعوت به صبر ڪرد و گفت: هیچ وقت برای غذا بیتابی نڪن، بالاخره خودش پیش ما میآید!
مدتی ڪه گذشت دوستش باز گفت: ناصر غذا دارد تمام می شود! ناصر گفت: تو اگر می خواهی برو، من فعلا می مانم! دوستش هم نرفت و با ناصر ماند، غذا برای آن همه رزمنده ڪم بود و زود تمام شد!
ناصر با لبخندی ملیح گفت: غذا تمام شد ولی بیا به تو نشان دهم ڪه چهطور غذا منتظر ما می ماند! رفتند و در ڪناری از باقی ماندۀ سفرۀ بچه ها خرده نان ها را جمع ڪردند، ناصر با لذت نان_خشک را میخورد و میگفت: غذا برای ماست نه ما برای غذا! حیفه برای غذا بیتابی کنیم! ببین غذا چه راحت پیش ما آمد.
شهید_ناصر_توفیقی_خلجان
خاطره
┄╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
👌ریشـه اصلی همه اختلافات در عـدم اعتقـاد بعضی ها به ولایـت فقیـه می دانم،
عدم اعتقاد به ولایت فقیه سبب شده است این تصور پیش آید ڪه می شود نوع دیگری از رهبـری را هم داشت و مردم را در آن جهت سـوق داد...
شهید_عبدالحمید_دیالمه
ترور توسط گروه صهیونیستی منافقین
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون. گفتم: "هان، آقا مهدی خبری رسیده؟" چشم هایش برق زد.
گفت: "خبر که .... راستش عکسش رو فرستادن". خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم. با عجله گفتم: "خب بده، ببینم". گفت: "خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم.
قیافه ام را که دید، گفت: "راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش". نگاهش کردم. چه می توانستم بگویم؟ گفتم: "خیلی خب، پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم".
📚 خاطره ى شهید محمدرضا عسگری از كتاب
پرواز در قلاویزان، ص ١٣٢
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
چه جوان هایی رفتند،
تا جیش الظلم نابود بشود...
[یادشان و نامشان گرامی باد]
شعر خوانی شهید محسن حسین نیا از
شهدای حمله تروریستی گروهک جیش
الظلم در ماه فروردین.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
عملیات رمضان تیر، تیربار چند دندانش را برد! می رفت برای ترمیم فک و دندان. شوخی گفتم: مجید (شهيد مجيد رشيدى كوچى) تو که می خوای شهید بشی، دندون به چه کارت میاد؟
🌷جدی گفت: می خوام وقتی اسلحه ام دیگه شلیک نکرد با چنگ و دندون از کشورم و اسلام دفاع کنم.
شهید
شهادت
وعده_صادق
ایران
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
سبک_زندگی_شهدایی ❤️✨
🌱 همیشہ همسرداریش خاص بود؛
وقتی مےخواستیم با هم بیرون برویم، لباسهایش را مےچید و از من مےخواست تا انتخاب ڪنم؛
از طرف دیگر توجہ خاصی بہ مادرش داشت.
هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمےدید،
تعادل را رعایت مےڪرد؛
بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را
نمےشڪست؛
و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بےاحترامی نمےڪرد...
بہ روایت همسر ...🌷
شهید_مدافع_حرم_مهدی_نوروزی
┄╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
«قلب حرم خداست، پس در حرم خدا جز او را ساکن مکن» اگر یقین داشته باشیم قلبمان محضر خداست، مسلما در محضر خدا گناه نمیکنیم.
🌷شهید کاظم_نجفی_رستگار🌷
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
◇کلاس اول دبیرستان بود. دو یا سه هفته ایی از مدرسه میگذشت، یک روز با چشمانی پر از اشک و چهره ای غمگین به خانه آمد. گفتم: مامان! راضیه جان چرا ناراحتی؟!
گفت: مامان توی سرویس مدرسه راننده و بعضی از بچه ها نوار ترانه روشن میکنند و من اذیت میشوم.
چندین بار به آنها تذکر دادم و خواهش کردم اما میگن تو دیگه شورشو در آوردی...!
◇یک روز یکی از بچه ها پرسید: راضیه تو چرا اصرار داری ترانه روشن نکنند؟!
میگوید:گوشی که صدای حرام بشنود صدای امام زمانش را نمی شنود
و چشمی که حرام ببیند
توفیق دیدن امام زمان خود را پیدا
نمیکند...!!☝️🙂
شادی_روح_شهدا_صلوات 💔
شهیده_راضیه_کشاورز🕊
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو هیچ نگفتی زهراجان... 💔🥀
👤 کلیپ احساسیِ "صورت مثل گلت" با نوای حاجعبدالرضا هلالی تقدیم نگاهتان
🏴 ایام شهادت حضرت_زهرا ؛ فاطمیه
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 یادی کنیم از این کلیپ ایام انتخابات...✅
❌ همه باید پاسخگو باشیم. هر کس در حیطه خود مسئول است. مراقب باشیم.
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
﷽
🎈عطر زینبیه
عطر تولد شهــیدی میآید❤️
🎀لحظه تولدت
شروع پرواز است
برای پرستوهـا
و خاطره ماندنی
برای تمام آسمانها🕊
🎉تولدت مبارک قهرمان🎂❤️
#شهید_مصطفی_زال_نژاد
#سالروز_ولادت
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
﷽
#سیره_شهدا🦋
❤️آقا مصطفی اهل عبادت و راز و نیاز
با خدا،نمازهاشون اول وقت،خلوتهای
عاشقانه که با خدا داشتند.
همیشه دائم الوضو و زیارت عاشورا
هم میخواندند.
💚نهایت احترام به والدین میگذاشتند،
بسیار مهربان و دلسوز نسبت به خانواده
همسر و فرزندان در زمانهایی که از
ماموریت می آمدند تمام تلاششون
رو می کردند تا جبران نبودن هاشون
رو کنند.
💛بسیار شاد و شوخ طبع بودند،
شاید هر کسی که ایشون رو نمی شناخت،
قضاوت میکردند که نظامی ها آدمهایی
خشک هستند ولی کمی که با ایشون
همنشین می شدند کاملا نظرشون
عوض میشد.
🧡بسیار سخت کوش و مسئولیت پذیر،
منطقی و منظم در کارهایشان بودند.
صداقت در گفتار و رفتار،ظاهر و باطنشان
یکی بود.اهل ریا نبودند...
🎙راوی: همسر شهید
#شهید_مصطفی_زال_نژاد
#سالروز_ولادت
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
﷽
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم مصطفی زال نژاد
💜زمینهی آشنایی و ازدواج ما در هیئت محبّین آلطه صورت گرفت. من از سال۱۳۷۷ در انجمن اسلامی بسیج دانشآموزی و مهدیه آمل فعالیت میکردم و با هیئت محبّین آلطه هم همکاری داشتم. آنجا با خواهر آقا مصطفی دوست بودم.
🌟با اینکه خواستگاران زیادی از طیفهای مختلف داشتم، چون آدم کمالگرایی بودم، دوست داشتم کسی همسرم شود که مرا به کمال برساند. برای داشتن چنین همسری هم خیلی دعا میکردم.
💜یکبار در ایام فاطمیّه حال بدی داشتم. چله گرفته بودم تا خدا ازدواج خوبی برایم رقم بزند. همان روزها منزل هیئت داشتیم. آقا مصطفی را دیدم و ایشان هم مرا دیده بود. آن زمان آقا مصطفی هنوز۲۳ سالش نشده بود؛ من هم ۲۱سال داشتم.
🌟وقتی قضیهی خواستگاری پیش آمد، آقا مصطفی گفته بود که من پساندازی ندارم، اما ملاک من و خانوادهام این چیزها نبود. خلاصه استخاره کردم و خوب آمد و وصلتمان جور شد.
💜در سال۱۳۸۴ به نام سال پیامبر اعظمﷺ عقد کردیم؛ درحالیکه نام من، «خدیجه» و نام ایشان، «مصطفی» بود و در روز مبعث پیامبر اعظمﷺ نیز مراسم عقد و ازدواجمان بود و فرزند اولمان را هم به نامِ زهرا علیهاالسلام دختر پیامبر، «فاطمهزهرا» گذاشتیم.
🎙راوی: همسر شهید
#شهید_مصطفی_زال_نژاد
#سالروز_ولادت
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•