🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم عبدالرضا مجیری
📀راوے: همسر شهید
🦋تا روز خواستگاری، عبدالرضا را ندیده بودم. به واسطه خواهرشان با هم آشنا شدیم. قبل از خواستگاری حسابی به خواهرش سفارش کرده بود که در مورد روحیه شهادتطلبانهاش با من صحبت کند.
💜من هم خیلی دوست داشتم همسرم مذهبی باشد و از لحاظ اعتقادی به هم نزدیک باشیم. وقتی قرار شد با هم صحبت کنیم، پرسیدم «چقدر اهل انجام مستحبّات هستید؟» گفت «مستحبّات را باید آنقدر به جا بیاوریم که به واجبات لطمه نزند.»
🦋حین صحبتکردن سرش پایین بود و هر از گاهی سرش را بالا میآورد. همینطور که حرف میزد، احساس کردم چقدر چهرهاش شبیه رزمندههاست و حرفهایش شبیه شهدا. یکبار صحبتهایمان کمی طولانی شد و همین که صدای اذان را شنید، حرفش را تمام کرد تا به نماز جماعت برسد. این مُقیّدبودنِ عبدالرضا خیلی به دلم نشست.
💜فروردین سال۱۳۷۸، همزمان با عید غدیر به عقد هم درآمدیم و با توجه به اینکه من دانشجو بودم و مشغول به تحصیل، حدود دوسال عقد ماندیم و اواخر سال۱۳۷۹ ازدواج کردیم. عبدالرضا سادهبودن را خیلی دوست داشت.
🦋در عین حال، انجام کارهای فرهنگی هم برایش خیلی مهم بود؛ تا جایی که کارت عروسی ما به پیشنهاد عبدالرضا خیلی متفاوت طراحی شد؛ به این صورت که حدیثی از پیامبرﷺ و سخنی از مقام معظم رهبری در مورد ازدواج را روی کارت چاپ کردیم. خلاصه اینکه تمام تلاشش بر این بود که مراسمی ساده و به دور از گناه داشته باشیم.
💜سادهزیستی عبدالرضا برای من خیلی جالب بود؛ چون فکر همهجا را میکرد. قبل از عروسی به من گفت «برای جهیزیه فقط وسایلی را که خیلی نیاز داریم، تهیه کنید.» مخالف وسایل تزئینی و نمایشی بود.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🍬اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🍬
🌸
🌸🌼🌺
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق ﷽
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم ابوذر امجدیان
🎙راوے: همسر شهید
💙من و همسرم هردو اهل روستای سهنله از توابع شهرستان سنقر استان کرمانشاه هستیم. خانهی ما و خانهی پدری همسرم چند کوچه با هم فاصله داشت. ابوذر برحسب اتفاق یکبار مرا دیده بود و با خانوادهاش مسئله را در میان گذاشته بود.
💜پس از طرح موضوع با خانواده به خواستگاریام آمدند که بنده نیز چون شناخت کافی از ایشان داشتم، در زمان خواستگاری خیلی سریع جواب مثبت به او دادم. اخلاق بسیار خوب، تواضع، مهربانی و شوخطبعی او مرا شیفته خود کرده بود. ابوذر پاسدار بود و منم همیشه آرزو داشتم که با یک پاسدار ازدواج کنم.
💙همان روز از سختیهای زندگی با یک نظامی برایم گفت و اینکه احتمالاً پیش بیاید که چندماهی در مأموریت باشد و منم پذیرفتم اما هرگز فکر نمیکردم که ابوذرم به شهادت برسد و همسر شهید شوم. در نهایت من و ابوذر با مهریه ۷۲سکه، در اول آبان سال۱۳۸۹ ازدواج کردیم. من توفیق داشتم ششسال در کنار بهترین همراه و همسنگرم باشم.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☔️اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☔️
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم #امیررضا_علیزاده
🎙راوے: همسر شهید
با خواهر شهید در دانشگاه همکلاس بودم. خواهرش مرا برای وی در نظر گرفت. به او گفته بود دوستی دارم در دانشگاه که اخلاق و افکارش شبیه توست.سال دوم دانشگاه که همزمان وارد حوزه هم شدم،مسئله انگار جدّی شده بود.روز میلاد حضرت علی آمدند منزل ما برای صحبتهای اولیه💙😘
خواهرش تعریف میکرد که آقاامیررضا بعد از اقامهی نماز صبح گفته الان برویم خواستگاری. هرچقدرهم به او گفتهاند الآن زود است،گفته فاصلهبین شهرهایمان زیاداست،تا برسیم دیر میشود.من اهل صومعهســرا بودم و ایشان اهل رشــت بود🌈🌎
بالاخره آمدند و صحبتها که انجام شد،نیمه شعبان عقدکردیم.حدودا نُه ماه عقد بودیم و میلاد حضرت فاطمه علیهاالسلام عروسی گرفتیم.خیلی ساده، سر مــزار شهــدا رفتیم و در مراسم عروسیمان هم مولـودی بـود🥰🍹
عروسی ما مقدّمهای شد که نزدیکانمان نیز عروسیهایشان را با مدّاحی و مولودی شروع کنند.خیلیها اعتراض میکردند که روز عروسی چه کسی به قبرستان میرود اما همسرم میخواست شهدا در غم و شادیهایش باشند و من هم هیچ اعتراضی نداشتم💚🦋
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم هادی شجاع
📀راوے: همسر شهید
💚پنجسال بود که همسایهی دیوار به دیوار بودیم ولی همدیگر را یکبار هم ندیده بودیم. مادر شوهرم برای خواستگاری به منزل ما آمدند و گفتند که مرا در راهِ رفتن به مدرسه دیدهاند. وقتی آقا هادی را دیدم و با هم صحبت کردیم، به دلم نشست؛ بیشتر از همهچیز صداقتشان مجذوبم کرد. مرا در جریان همه فعالیتها و عقایدشان قرار دادند و من با اطلاع از همهی شرایط به ایشان پاسخ مثبت دادم.
💜مردادماه۱۳۹۳ نامزد شدیم. آن موقع من هفدهساله بودم و آقا هادی ۲۴ساله. موقع خواستگاری ایشان سرباز بودند. بعد از عقد، از شغل پاسداری و علاقهشان به این شغل گفتند و جبهه سوریه! یکماه گذشته بود که به او گفتم:«آقا هادی! ممکنه شغلتان را عوض کنید؟» ایشان هم بدون تعارف گفتند:«نه! من به این شغل علاقه دارم.»
💚پنجم مهر سال۱۳۹۴ عروسیمان بود؛ ما فقط یک جشن ساده عروسی داشتیم و خیلی هم به هر دو نفرمان خوش گذشت و خوشبخت بودیم. من از همان موقعی که آقا هادی به خواستگاری آمدند، توقّع مالی زیادی نداشتم و اعتقادی هم ندارم که تجمّلات خوشبختی می آورد؛ حتی خرید عروسی هم نداشتم! مهم دوستداشتن است. دهروز بعد از عروسیمان، آقا هادی به جبهه رفتند، پنجم مهر عروسی کردیم و ایشان، پانزدهم مهرماه عازم جهاد با تکفیریها شدند.
#بهمناسبت_سالروز_شهادت..🌿🌺🌿
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☂اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☂
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم روح الله مهرابی
📀راوے: همسر شهید
💜من و همسرم ۱۱سال با هم زندگی كرديم. روحالله ۲۱سال داشت كه تصميم گرفت متأهل شود. من اصالتاً اهل يزد هستم و روحالله اهل اصفهان بود. پدر شوهرم با برادر من در دوران دفاع مقدس آشنا بودند و از همان زمان، يعنی پيش از به دنياآمدنِ من و روحالله، رابطهی خانوادگیمان با هم آغاز شد.
🌻اين ارتباط خوب و صميمانه بين خانوادهها ادامه داشت تا اينكه من و روحالله بزرگ شديم و به سنّ و سال ازدواج رسيديم. در يكی از اين ديد و بازديدها بود كه روحالله از خانوادهاش خواسته بود به خواستگاریام بيايند. زمانی که به خواستگاری آمدند، هم من سنّم کم بود و هم ایشان تقریباً هیچ چیزی نداشت. حتی وسیلهای نداشت که اگر من رفتم اصفهان، بتوانم راحت به دیدنِ خانوادهام بیایم.
💜آنچه برای من مهم بود اعتقاداتش بود و متقابلاً ایشان هم، چنین نظری درباره من داشت. همان روز خواستگاری قول داد به هر نحوی هست یکبار در ماه، مرا به دیدنِ خانوادهام بیاورد. در این ۱۱سال زندگی به قولش عمل کرد و هر دوهفته یکبار یزد بودیم.
🌻ازدواج ما کاملاً اعتقادی بود؛ چون هم ایشان و هم من سنّ کمی داشتیم اما کمکم و به لطف خدا و تلاش و کوشش توانستیم زندگیمان را سر و سامان دهیم. آنچه برای ما اهمیت داشت اعتقادات قلبی بود.
#بهمناسبت_سالروزشهادت..
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🌹اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
﷽
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم مصطفی زال نژاد
💜زمینهی آشنایی و ازدواج ما در هیئت محبّین آلطه صورت گرفت. من از سال۱۳۷۷ در انجمن اسلامی بسیج دانشآموزی و مهدیه آمل فعالیت میکردم و با هیئت محبّین آلطه هم همکاری داشتم. آنجا با خواهر آقا مصطفی دوست بودم.
🌟با اینکه خواستگاران زیادی از طیفهای مختلف داشتم، چون آدم کمالگرایی بودم، دوست داشتم کسی همسرم شود که مرا به کمال برساند. برای داشتن چنین همسری هم خیلی دعا میکردم.
💜یکبار در ایام فاطمیّه حال بدی داشتم. چله گرفته بودم تا خدا ازدواج خوبی برایم رقم بزند. همان روزها منزل هیئت داشتیم. آقا مصطفی را دیدم و ایشان هم مرا دیده بود. آن زمان آقا مصطفی هنوز۲۳ سالش نشده بود؛ من هم ۲۱سال داشتم.
🌟وقتی قضیهی خواستگاری پیش آمد، آقا مصطفی گفته بود که من پساندازی ندارم، اما ملاک من و خانوادهام این چیزها نبود. خلاصه استخاره کردم و خوب آمد و وصلتمان جور شد.
💜در سال۱۳۸۴ به نام سال پیامبر اعظمﷺ عقد کردیم؛ درحالیکه نام من، «خدیجه» و نام ایشان، «مصطفی» بود و در روز مبعث پیامبر اعظمﷺ نیز مراسم عقد و ازدواجمان بود و فرزند اولمان را هم به نامِ زهرا علیهاالسلام دختر پیامبر، «فاطمهزهرا» گذاشتیم.
🎙راوی: همسر شهید
#شهید_مصطفی_زال_نژاد
#سالروز_ولادت
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم هادی شجاع
📀راوے: همسر شهید
💚پنجسال بود که همسایهی دیوار به دیوار بودیم ولی همدیگر را یکبار هم ندیده بودیم. مادر شوهرم برای خواستگاری به منزل ما آمدند و گفتند که مرا در راهِ رفتن به مدرسه دیدهاند. وقتی آقا هادی را دیدم و با هم صحبت کردیم، به دلم نشست؛ بیشتر از همهچیز صداقتشان مجذوبم کرد. مرا در جریان همه فعالیتها و عقایدشان قرار دادند و من با اطلاع از همهی شرایط به ایشان پاسخ مثبت دادم.
💜مردادماه۱۳۹۳ نامزد شدیم. آن موقع من هفدهساله بودم و آقا هادی ۲۴ساله. موقع خواستگاری ایشان سرباز بودند. بعد از عقد، از شغل پاسداری و علاقهشان به این شغل گفتند و جبهه سوریه! یکماه گذشته بود که به او گفتم:«آقا هادی! ممکنه شغلتان را عوض کنید؟» ایشان هم بدون تعارف گفتند:«نه! من به این شغل علاقه دارم.»
💚پنجم مهر سال۱۳۹۴ عروسیمان بود؛ ما فقط یک جشن ساده عروسی داشتیم و خیلی هم به هر دو نفرمان خوش گذشت و خوشبخت بودیم. من از همان موقعی که آقا هادی به خواستگاری آمدند، توقّع مالی زیادی نداشتم و اعتقادی هم ندارم که تجمّلات خوشبختی می آورد؛ حتی خرید عروسی هم نداشتم! مهم دوستداشتن است. دهروز بعد از عروسیمان، آقا هادی به جبهه رفتند، پنجم مهر عروسی کردیم و ایشان، پانزدهم مهرماه عازم جهاد با تکفیریها شدند.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☂اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☂
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم ابوذر امجدیان
🎙راوے: همسر شهید
💙من و همسرم هردو اهل روستای سهنله از توابع شهرستان سنقر استان کرمانشاه هستیم. خانهی ما و خانهی پدری همسرم چند کوچه با هم فاصله داشت. ابوذر برحسب اتفاق یکبار مرا دیده بود و با خانوادهاش مسئله را در میان گذاشته بود.
💜پس از طرح موضوع با خانواده به خواستگاریام آمدند که بنده نیز چون شناخت کافی از ایشان داشتم، در زمان خواستگاری خیلی سریع جواب مثبت به او دادم. اخلاق بسیار خوب، تواضع، مهربانی و شوخطبعی او مرا شیفته خود کرده بود. ابوذر پاسدار بود و منم همیشه آرزو داشتم که با یک پاسدار ازدواج کنم.
💙همان روز از سختیهای زندگی با یک نظامی برایم گفت و اینکه احتمالاً پیش بیاید که چندماهی در مأموریت باشد و منم پذیرفتم اما هرگز فکر نمیکردم که ابوذرم به شهادت برسد و همسر شهید شوم. در نهایت من و ابوذر با مهریه ۷۲سکه، در اول آبان سال۱۳۸۹ ازدواج کردیم. من توفیق داشتم ششسال در کنار بهترین همراه و همسنگرم باشم.
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☔️اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☔️
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🕊سبک بالان عاشق🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🌕شهید مدافعحرم یدالله ترمیمی
💞همسر شهید نقل میکند: شهریور سال۱۳۹۳ مصادف با شب ولادت حضرت معصومه علیهاالسلام بود که من برای اولینبار برای نماز به مسجدجامع شهرمان رفتم. آنجا یک خانم مُسن از من خواست که پذیرایی را برعهده بگیرم.
💙حین پذیرایی، مادر و خواهر آقا یدالله من رو دیدند و بعدش از من اجازه خواستند که برای خواستگاری تشریف بیاورند. روزی که یدالله به همراه مادرش برای خواستگاری آمد، گفت میخواهد با من به تنهایی صحبت کند. چندمورد از خودش و کارش گفت و خواست جواب من رو بدونه. برام عجیب بود که چطور هیچ شرط و ملاکی مطرح نکرد؟!
💞خلاصه، مِهر هردویمان به دل هم افتاد و در نهایت، بعد از چندجلسه خواستگاری به عقد هم درآمدیم. بعد ازدواج بهم گفت: چندسال پیش، تو رو توی خواب دیدم که لباس سبز تنت بود و بهم گفتند همسر آیندهات این خانم هست. اون روزی که من رفته بودم مسجدجامع و برای اولینبار، ایشان و مادرش من را دیدند، زیر چادرم، مانتوی سبز تنم بود. (قبل اعزام به سوریه هم آقا یدالله برام لباس سبز خرید)
💙روز عقدِ من و یدالله، مصادف با عید غدیر بود اما سعی کردیم عشق و احترام متقابل را از اهلبیت علیهمالسلام الگو بگیریم و در زندگی پُر مِهرمان جاری سازیم و این عشق از همان ابتدا در بین اطرافیانمان نیز جلوهگر شد؛ طوریکه روز مراسم عقدمان، یدالله جلوی چشمان همه، دست مرا بوسید.
💞اولین جایی که بعد عقد رفتیم، گلزار شهدای امامزاده عبدالله و مزار عموی شهیدش، شهید عباسعلی ترمیمی بود. یادم هست به او گفتم: من توی زندگی با شما دنبال عاقبتبهخیری هستم و امیدوارم خوشبختترین آدمها بشیم و باهم پیمان بستیم که عشقِ ما، یک عشق فرازمینی باشد.
💙بعد از ازدواج رفتیم مشهد. توی صحن حرم امام رضا علیهالسلام که نشسته بودیم، آقایدالله از علاقهاش به امام حسین و امام رضا صحبت کرد؛ میگفت عشق معنوی امام رضا علیهالسلام، تمام وجودم رو پر کرده است. ازم خواست که زیارت عاشورا براش بخونم و فهمیدم به خواندن زیارت عاشورا خیلی علاقه دارد.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🔵شهید مدافعحرم سعید قارلقی
📀راوے: همسر شهید
ازدواج ما در سالهای پس از پیروزی انقلاب صورت گرفت و مراســــم ازدواجمان هم بسیار ســــاده برگزار شد. نامزدی ما ۷ یا ۸ماه طول کشید تا عقــــد کنیم و در این مدت، سعیدآقا به جبهــــه دفاعمقــــدس میرفت و میآمد. نَه چیزی برای من مهــــم بود و نَه برای او🥰
زندگی مشترک ما در یک اتاق زیرزمینی شروع شد. مثل الآن نبود که جوانها همهچیز را آماده میخواهند. من جهیزیه خیلی مختصری داشتم؛ چون خواهرم هم تازه ازدواج کرده بود و دست خانواده تنگ بود. هر دو خانواده همراهی داشتند. چیزهایی همسرم آورد و چیزهایی من و زندگی را شروع کردیم👩❤️👨
مراسم عروسی ما خیلی ساده برگزار شد. شاید باور نکنید ولی غذای عروسی را مادرم درست کرد. در همان شهرستان به مهمانها شام دادیم و با مینیبوس و چادر مشکی روی سر و با صدای نوحه آقای آهنگران به تهران آمدیم که برادر شوهرم ناراحت شد و به راننده گفت:« بابا مثلاً عروسیه! یه چیز شاد بذار»💖
راننده گفت:«عروسیه؟ من که نَه عروس میبینم و نَه داماد.» داماد که تسبیح دستش بود و پیراهن بلندش روی شلوار بود؛ عروس هم که چادر و روسری و همه لباسش مشکی. راننده گفت:«من از کجا باید بفهمم عروسیه»🤨
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💐اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🔵شهید عبدالرحیم فیروزآبادی
همسر شهید نقل میکند: عبدالرحیم یک دختر محجّبــــه و متدیّن میخواست؛ من یک فردِ بااعتقــــاد، بااخــــلاق و البته کار مناسبی هم داشته باشد، میخواستم. وقتی عبدالرحیم به خواستگاری من آمد، از سختیهای شغلش گفت و اینکه کسی را میخواهــــد که در برابر این سختی بتواند تحمــــل کند و دوست دارد عاقبتش ختم به شهادت شود؛ همــــان لحظه دلم لرزیــــد💫💔
ازدواج من و عبدالرحیم، کاملاً سنتی بود. روزی که به خواستگاری بنده آمد، گفت: «من دنبال عاقبتبخیری و شهــــادت هستم و دوست دارم همسر آیندهام نیز با من همقــــدم باشد...». ایمان و عشق به اهل بیــــت علیهمالسلام در همان روز خواستگاری در چهرهاش مُتبلور بود و با کلام دلنشیناش که بوی خــــدا میداد، من را جــــذب کرد💞😍
از اولین لحظهی آشناییمان حرف از رفتــــن میزد. با این حال من جوابِ بلــــه را به عبدالرحیم دادم. سال۱۳۸۸ مصادف با ولادت امام عــــلی علیهالسلام عقــــد کردیم و سال۱۳۹۰ هم برای مراسم عروسیمان به مکـّـــه رفتیم و زندگی مشترکمان را در کنار خانه خــــدا شروع کردیــــم🕋😇
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💐اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🔵شهید مدافعحرم مرتضی عبداللهی
💞همسر شهید نقل میکند: خواستگاری خانواده شهید از من به صورت سنتی بود. هنگامی که آقامرتضی به خواستگاری من آمد، ۲۰سال سن داشت؛ دانشجوی سال سوم مهندسی عمران بود و نه کار مشخصی داشت و نه به سربازی رفته بود. تاکید بر احترام به والدین، دغدغه و پشتکار شهید برای انجام تکالیف الهی از جمله خصوصیاتی بود که باعث شد با اطمینان او را انتخاب کنم.
💞در آذرماه۱۳۸۷ عقد کردیم و مهرماه۱۳۹۰، مصادف با شب تولد حضرت معصومه علیهاالسلام سرِ زندگی مشترکمان رفتیم. آقامرتضی تفکر معنوی بالایی داشت و خیلی دوست داشت زندگی سادهای را شروع کنیم. او جهیزیه دختر را که یک عُرف بود، به تعبیر هدیه از طرف پدر و مادر عروس میدانست و سفارش میکرد نباید در این قضیه سختگیری شود. نکتهی مهمی که بنده هنگام خواستگاری از ایشان دیدم، داشتنِ برنامه و هدف مشخص در زندگی بود.
💞مرتضی دوست داشت شروع زندگی مشترکمان همراه با معنویات باشد. حتی شب عروسیمان بعد از مراسم عروسی به زیارت شهدای گمنام رفتیم و مناجاتی با شهدا داشت که برایم خیلی جالب بود. با وجود اینکه آن موقع شغل مشخصی نداشت، ولی میگفت هر شغلی در آینده داشته باشم هدفم خدمت به اسلام است.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☘اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☘
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•