💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم ابوذر امجدیان
🎙راوے: همسر شهید
💙من و همسرم هردو اهل روستای سهنله از توابع شهرستان سنقر استان کرمانشاه هستیم. خانهی ما و خانهی پدری همسرم چند کوچه با هم فاصله داشت. ابوذر برحسب اتفاق یکبار مرا دیده بود و با خانوادهاش مسئله را در میان گذاشته بود.
💜پس از طرح موضوع با خانواده به خواستگاریام آمدند که بنده نیز چون شناخت کافی از ایشان داشتم، در زمان خواستگاری خیلی سریع جواب مثبت به او دادم. اخلاق بسیار خوب، تواضع، مهربانی و شوخطبعی او مرا شیفته خود کرده بود. ابوذر پاسدار بود و منم همیشه آرزو داشتم که با یک پاسدار ازدواج کنم.
💙همان روز از سختیهای زندگی با یک نظامی برایم گفت و اینکه احتمالاً پیش بیاید که چندماهی در مأموریت باشد و منم پذیرفتم اما هرگز فکر نمیکردم که ابوذرم به شهادت برسد و همسر شهید شوم. در نهایت من و ابوذر با مهریه ۷۲سکه، در اول آبان سال۱۳۸۹ ازدواج کردیم. من توفیق داشتم ششسال در کنار بهترین همراه و همسنگرم باشم.
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☔️اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☔️
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🕊سبک بالان عاشق🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🌕شهید مدافعحرم یدالله ترمیمی
💞همسر شهید نقل میکند: شهریور سال۱۳۹۳ مصادف با شب ولادت حضرت معصومه علیهاالسلام بود که من برای اولینبار برای نماز به مسجدجامع شهرمان رفتم. آنجا یک خانم مُسن از من خواست که پذیرایی را برعهده بگیرم.
💙حین پذیرایی، مادر و خواهر آقا یدالله من رو دیدند و بعدش از من اجازه خواستند که برای خواستگاری تشریف بیاورند. روزی که یدالله به همراه مادرش برای خواستگاری آمد، گفت میخواهد با من به تنهایی صحبت کند. چندمورد از خودش و کارش گفت و خواست جواب من رو بدونه. برام عجیب بود که چطور هیچ شرط و ملاکی مطرح نکرد؟!
💞خلاصه، مِهر هردویمان به دل هم افتاد و در نهایت، بعد از چندجلسه خواستگاری به عقد هم درآمدیم. بعد ازدواج بهم گفت: چندسال پیش، تو رو توی خواب دیدم که لباس سبز تنت بود و بهم گفتند همسر آیندهات این خانم هست. اون روزی که من رفته بودم مسجدجامع و برای اولینبار، ایشان و مادرش من را دیدند، زیر چادرم، مانتوی سبز تنم بود. (قبل اعزام به سوریه هم آقا یدالله برام لباس سبز خرید)
💙روز عقدِ من و یدالله، مصادف با عید غدیر بود اما سعی کردیم عشق و احترام متقابل را از اهلبیت علیهمالسلام الگو بگیریم و در زندگی پُر مِهرمان جاری سازیم و این عشق از همان ابتدا در بین اطرافیانمان نیز جلوهگر شد؛ طوریکه روز مراسم عقدمان، یدالله جلوی چشمان همه، دست مرا بوسید.
💞اولین جایی که بعد عقد رفتیم، گلزار شهدای امامزاده عبدالله و مزار عموی شهیدش، شهید عباسعلی ترمیمی بود. یادم هست به او گفتم: من توی زندگی با شما دنبال عاقبتبهخیری هستم و امیدوارم خوشبختترین آدمها بشیم و باهم پیمان بستیم که عشقِ ما، یک عشق فرازمینی باشد.
💙بعد از ازدواج رفتیم مشهد. توی صحن حرم امام رضا علیهالسلام که نشسته بودیم، آقایدالله از علاقهاش به امام حسین و امام رضا صحبت کرد؛ میگفت عشق معنوی امام رضا علیهالسلام، تمام وجودم رو پر کرده است. ازم خواست که زیارت عاشورا براش بخونم و فهمیدم به خواندن زیارت عاشورا خیلی علاقه دارد.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🔵شهید مدافعحرم سعید قارلقی
📀راوے: همسر شهید
ازدواج ما در سالهای پس از پیروزی انقلاب صورت گرفت و مراســــم ازدواجمان هم بسیار ســــاده برگزار شد. نامزدی ما ۷ یا ۸ماه طول کشید تا عقــــد کنیم و در این مدت، سعیدآقا به جبهــــه دفاعمقــــدس میرفت و میآمد. نَه چیزی برای من مهــــم بود و نَه برای او🥰
زندگی مشترک ما در یک اتاق زیرزمینی شروع شد. مثل الآن نبود که جوانها همهچیز را آماده میخواهند. من جهیزیه خیلی مختصری داشتم؛ چون خواهرم هم تازه ازدواج کرده بود و دست خانواده تنگ بود. هر دو خانواده همراهی داشتند. چیزهایی همسرم آورد و چیزهایی من و زندگی را شروع کردیم👩❤️👨
مراسم عروسی ما خیلی ساده برگزار شد. شاید باور نکنید ولی غذای عروسی را مادرم درست کرد. در همان شهرستان به مهمانها شام دادیم و با مینیبوس و چادر مشکی روی سر و با صدای نوحه آقای آهنگران به تهران آمدیم که برادر شوهرم ناراحت شد و به راننده گفت:« بابا مثلاً عروسیه! یه چیز شاد بذار»💖
راننده گفت:«عروسیه؟ من که نَه عروس میبینم و نَه داماد.» داماد که تسبیح دستش بود و پیراهن بلندش روی شلوار بود؛ عروس هم که چادر و روسری و همه لباسش مشکی. راننده گفت:«من از کجا باید بفهمم عروسیه»🤨
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💐اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🔵شهید عبدالرحیم فیروزآبادی
همسر شهید نقل میکند: عبدالرحیم یک دختر محجّبــــه و متدیّن میخواست؛ من یک فردِ بااعتقــــاد، بااخــــلاق و البته کار مناسبی هم داشته باشد، میخواستم. وقتی عبدالرحیم به خواستگاری من آمد، از سختیهای شغلش گفت و اینکه کسی را میخواهــــد که در برابر این سختی بتواند تحمــــل کند و دوست دارد عاقبتش ختم به شهادت شود؛ همــــان لحظه دلم لرزیــــد💫💔
ازدواج من و عبدالرحیم، کاملاً سنتی بود. روزی که به خواستگاری بنده آمد، گفت: «من دنبال عاقبتبخیری و شهــــادت هستم و دوست دارم همسر آیندهام نیز با من همقــــدم باشد...». ایمان و عشق به اهل بیــــت علیهمالسلام در همان روز خواستگاری در چهرهاش مُتبلور بود و با کلام دلنشیناش که بوی خــــدا میداد، من را جــــذب کرد💞😍
از اولین لحظهی آشناییمان حرف از رفتــــن میزد. با این حال من جوابِ بلــــه را به عبدالرحیم دادم. سال۱۳۸۸ مصادف با ولادت امام عــــلی علیهالسلام عقــــد کردیم و سال۱۳۹۰ هم برای مراسم عروسیمان به مکـّـــه رفتیم و زندگی مشترکمان را در کنار خانه خــــدا شروع کردیــــم🕋😇
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💐اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🔵شهید مدافعحرم مرتضی عبداللهی
💞همسر شهید نقل میکند: خواستگاری خانواده شهید از من به صورت سنتی بود. هنگامی که آقامرتضی به خواستگاری من آمد، ۲۰سال سن داشت؛ دانشجوی سال سوم مهندسی عمران بود و نه کار مشخصی داشت و نه به سربازی رفته بود. تاکید بر احترام به والدین، دغدغه و پشتکار شهید برای انجام تکالیف الهی از جمله خصوصیاتی بود که باعث شد با اطمینان او را انتخاب کنم.
💞در آذرماه۱۳۸۷ عقد کردیم و مهرماه۱۳۹۰، مصادف با شب تولد حضرت معصومه علیهاالسلام سرِ زندگی مشترکمان رفتیم. آقامرتضی تفکر معنوی بالایی داشت و خیلی دوست داشت زندگی سادهای را شروع کنیم. او جهیزیه دختر را که یک عُرف بود، به تعبیر هدیه از طرف پدر و مادر عروس میدانست و سفارش میکرد نباید در این قضیه سختگیری شود. نکتهی مهمی که بنده هنگام خواستگاری از ایشان دیدم، داشتنِ برنامه و هدف مشخص در زندگی بود.
💞مرتضی دوست داشت شروع زندگی مشترکمان همراه با معنویات باشد. حتی شب عروسیمان بعد از مراسم عروسی به زیارت شهدای گمنام رفتیم و مناجاتی با شهدا داشت که برایم خیلی جالب بود. با وجود اینکه آن موقع شغل مشخصی نداشت، ولی میگفت هر شغلی در آینده داشته باشم هدفم خدمت به اسلام است.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☘اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☘
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟢شهید مدافعحرم جمال رضی
💞همسر شهید نقل میکند: آقاجمال مؤذّن مسجد روستای ما بودند. همانجا با هم آشنا شدیم. خود جمال مرا به پدر و مادرش پیشنهاد میدهد؛ خانوادهها از روی شناختی که داشتند، قبول کردند و ما هم سال۱۳۸۴ عقد و در سال۱۳۸۵ هم عروسی کردیم.
💞جمال در روز خواستگاری بهم گفت «من پیش از شما با شغلم ازدواج کردهام؛ البته دوست دارم وقتی وارد منزل میشوم، همسرم با لبخند در را باز کند.»
💞آقاجمال اهل گُلخریدن بود و به همین خاطر، همهی گلفروشیهای محل او را میشناختند. وقتی از مأموریت برمیگشت، برای من گل میخرید و همکارانش را نیز به گلخریدن برای همسرانشان تشویق میکرد. گاهی در طول یک هفته، چندمرتبه برای من گل میخرید.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☘اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☘
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
🕊سبک بالان عاشق🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 💠آخرین پیامک شهید علیرضا نوری 🔹روز وداع با همسرم، درحالی
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🌸
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🌕شهید مدافعحرم علیرضا نوری
💞همسر شهید نقل میکند: من همیشه میگویم ازدواجمان از دو توسل شروع شد. ماجرای این توسلکردن برای خودمان خیلی جالب بود. شهید نوری همیشه میگفت من شما را از حضرت زهرا سلاماللهعلیها گرفتم.
✨آقاعلیرضا تعریف میکرد یک روز که به مشهد رفته بود، در حرم امام رضا علیهالسلام نذر میکند ۴۰ زیارت عاشورا به حضرت زهرا هدیه بدهد تا خدا یک همسر خوب نصیبش بکند. ایشان ۴۰شب پشت سر هم این زیارت عاشورا را میخواند و دقیقاً در آخرین شبی که زیارت عاشورا را میخواند، فردایش شوهرخالهاش مرا به ایشان معرفی میکند.
💞آن زمان خودم در کنگره شهدا کار میکردم و یک هفتهای میشد که به شهدا متوسل شده بودم و میخواستم یکی مثل خودشان نصیبم کنند. نتیجه توسلهایمان این شد که در اسفند سال۱۳۸۸ شهید نوری به خواستگاری من آمد و با هم آشنا شدیم و بعد از آشناییهای اولیه، مراسم خواستگاری کاملاً سنتی برگزار شد. ۱۱خرداد سال۱۳۸۶ عقد و مهر همان سال نیز عروسی کردیم.
#شهید_علیرضا_نوری
#سالـروز_شهـادت 🕊
🌸 اَللَّهُـمَّ 🌸صَلِّ🌸 عَلَی 🌸 مُحَمَّـدٍﷺ
🌸 وَآلِ🌸 مُحَمـَّدﷺ
🌸 وَ عَجِّـل🌸 فَرَجَهُـم
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم حسین آقادادی
💞همسر شهید نقل میکند: زمانی که حسینآقا تصمیم به ازدواج گرفته بود، در دورهی کارشناسی مهندسی عمران دانشگاه نجفآباد اصفهان تحصیل میکرد و همان زمانها، خرج تحصیلش را از کارکردن در تعمیرگاه ساعت به دست میآورد تا بتواند روی پای خودش بایستد.
✨از دین و ایمان هم کم نداشت و همین امر باعث شد تا در زمان خواستگاری اصلا از داراییاش نپرسم. در کل برای یک خانوادهی مذهبی، ایمان و رزق حلال اصلیترین ملاک در انتخاب همسر است و خانواده من به دلیلِ دیدن این دو رکن در وجود حسینآقا، راضی به ازدواج من با ایشان شدند.
💞البته باید این مطلب را بگویم که خودم هیچ شناخت و یا آشنایی قبلی با ایشان نداشتم و به این دلیل از امام زمان(عج) خواستم تا واسطهی ازدواج من و حسین شود؛ زیرا میدانستم وقتی خدا و امام زمان انتخاب کنند، به همه ویژگیهای وجودی شخص واقف هستند. در تاریخ ۱۶مهر۱۳۷۸ به صورت خیلی ساده عقد کردیم.
✨سفرهی عقد را پدرم درست کرد؛ کارت عقد هم نداشتیم و آغاز زندگی مشترکمان در تاریخ ۷تیر۱۳۷۹ بود. همسرم بعد عقد به من گفت که امام زمان را برای عقدمان دعوت گرفته است و امید داشت که امام زمان در مراسمِ عروسیِ بدون گناهش حضور یابد.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💥اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💥
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🕊سبک بالان عاشق🕊
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🌕شهید مدافعحرم یدالله ترمیمی
💞همسر شهید نقل میکند: شهریور سال۱۳۹۳ مصادف با شب ولادت حضرت معصومه علیهاالسلام بود که من برای اولینبار برای نماز به مسجدجامع شهرمان رفتم. آنجا یک خانم مُسن از من خواست که پذیرایی را برعهده بگیرم.
💙حین پذیرایی، مادر و خواهر آقا یدالله من رو دیدند و بعدش از من اجازه خواستند که برای خواستگاری تشریف بیاورند. روزی که یدالله به همراه مادرش برای خواستگاری آمد، گفت میخواهد با من به تنهایی صحبت کند. چندمورد از خودش و کارش گفت و خواست جواب من رو بدونه. برام عجیب بود که چطور هیچ شرط و ملاکی مطرح نکرد؟!
💞خلاصه، مِهر هردویمان به دل هم افتاد و در نهایت، بعد از چندجلسه خواستگاری به عقد هم درآمدیم. بعد ازدواج بهم گفت: چندسال پیش، تو رو توی خواب دیدم که لباس سبز تنت بود و بهم گفتند همسر آیندهات این خانم هست. اون روزی که من رفته بودم مسجدجامع و برای اولینبار، ایشان و مادرش من را دیدند، زیر چادرم، مانتوی سبز تنم بود. (قبل اعزام به سوریه هم آقا یدالله برام لباس سبز خرید)
💙روز عقدِ من و یدالله، مصادف با عید غدیر بود اما سعی کردیم عشق و احترام متقابل را از اهلبیت علیهمالسلام الگو بگیریم و در زندگی پُر مِهرمان جاری سازیم و این عشق از همان ابتدا در بین اطرافیانمان نیز جلوهگر شد؛ طوریکه روز مراسم عقدمان، یدالله جلوی چشمان همه، دست مرا بوسید.
💞اولین جایی که بعد عقد رفتیم، گلزار شهدای امامزاده عبدالله و مزار عموی شهیدش، شهید عباسعلی ترمیمی بود. یادم هست به او گفتم: من توی زندگی با شما دنبال عاقبتبهخیری هستم و امیدوارم خوشبختترین آدمها بشیم و باهم پیمان بستیم که عشقِ ما، یک عشق فرازمینی باشد.
💙بعد از ازدواج رفتیم مشهد. توی صحن حرم امام رضا علیهالسلام که نشسته بودیم، آقایدالله از علاقهاش به امام حسین و امام رضا صحبت کرد؛ میگفت عشق معنوی امام رضا علیهالسلام، تمام وجودم رو پر کرده است. ازم خواست که زیارت عاشورا براش بخونم و فهمیدم به خواندن زیارت عاشورا خیلی علاقه دارد.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟢شهید مدافعحرم محمد زهره وند
💞همسر شهید نقل میکند: زمانی که محمد برای خواستگاری به منزل ما آمد، مهمترین موضوعی که روی آن تاکید ویژهای داشت، رعایت حجاب و عفاف فاطمی بود. به من گفت که اصلیترین معیارش برای ازدواج، زندگی در کنارِ زنی است که به حجاب پایبند بوده و اولویت نخست آن باشد.
☘آقامحمد میگفت: «حجاب برای خودتان فایده دارد و به بانوان حسّ حیا و امنیت میدهد.» پس از ازدواجمان نیز گاهی اوقات در قالب شوخی و خنده اگر متوجه موردی در بحث حجاب میشد، بهم یادآوری میکرد و این امر بهمعروفکردنِ او، برایم لذّتبخش بود.
💞شهریور سال۱۳۹۰ به عقد او درآمدم و پس از گذراندن دوماه از عقد، با برگزاری مراسمی ساده و همراه با مولودیخوانی راهی خانهی او شدم. «توکّل» شرط اول و آخر زندگی محمد بود؛ با اینکه درآمد زیادی نداشت، همیشه و همهجا توکّلش به خدا بود و هیچگاه به خاطر مسائل مالی ناراحت نمیشد. نمونهی کاملِ یک مرد با ایمان بود که محبّتهای بیدریغش به همه میرسید.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💚اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💚
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم ابوالفضل راه چمنی
💙همسر شهید نقل میکند: من و آقا ابوالفضل فامیل بودم. خواهرشان، زندایی من هستند. چند مرتبه بیشتر ابوالفضل را ندیده بودم ولی در همین چند دیدار خانوادگی، متوجه تفاوت زیادش با دیگر جوانها شدم.
☂مثلاً میدیدم که موقع حرفزدن با خانمها چقدر سربه زیر هست. همین برای من که آن موقع یک دختر دبیرستانی بودم، خیلی جذّابیّت داشت و من را شیفته خودش کرد و از خدا خواستم که آن را همسر من قرار بدهد. به کسی نگفتم و فقط از خدا خواستم. بعد از نمازهایم دعا میکردم که خدا کمک کند.
💙حتی یک مرتبه فکر کردم که به خودش زنگ بزنم ولی باز پشیمان شدم قضیه را به خدا سپردم. بعدها وقتی برای آقا ابوالفضل تعریف میکردم، میگفت: «اگر به من زنگ زده بودی، هرگز سراغت نمیآمدم»
☂آقا ابوالفضل قبل از عقد، هیچوقت با من کلامی حرف نزده بود ولی خودش میگفت از دوران دانشجوییاش من را در نظر داشته است. تا اینکه به خانوادهشان پیشنهاد میدهد و به خواستگاری من آمدند.
💙خرداد سال۱۳۹۰، من در خوابگاه بودم و فصل امتحانات بود. پدرم به من زنگ زد و گفت خانوادهی ابوالفضل به خواستگاریات آمدهاند. از خوشحالی و استرس این قضیه، چندتا از امتحاناتم را خراب کردم. شب خواستگاری زیاد صحبت نکردیم چون تقریباً من برای هیچ موردی مشکل نداشتم. او از سختی کارش گفت، که من میدانستم نظامی است.
☂بحث مهریه که شد. گفت: «۱۴تا سکه» بلافاصله گفتم: «من مشکلی ندارم اما فکر نکنم خانوادهام قبول کنند.» به خانوادهام گفتیم، گفتند: «هرطور خودتان صلاح میدانید» که همان ۱۴سکه شد و یک سفر کربلا که خود ابوالفضل اضافه کرد.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🕊سبک بالان عاشق🕊
::: ﷽ :::
💍#ازدواج_به_سبک_شهدا
🟣شهید مدافعحرم مهدی موحدنیا
📀راوے: همسر شهید
🏫من و آقا مهدی چهارسال با هم در یک دانشگاه درس میخواندیم. من متولد سال۱۳۶۸ بودم و در رشتهی کامپیوتر تحصیل میکردم و او متولد سال۱۳۶۶ و دانشجوی رشته برق بود.
⛔️من یک دختر مذهبی و معتقد بودم. از آنهایی که سعی میکردم در روابطم با نامحرم چارچوبها را رعایت کنم و تا لازم نباشد با آنها صحبت نکنم.
👓اما چند باری ناخواسته چشمم به مهدی اُفتاده بود و راستش را بخواهید از او خوشم آمد. خودم را هم سرزنش میکردم که چرا باید از یک مرد نامحرم خوشم آمده باشد و سعی میکردم به این موضوع خیلی بها ندهم و فراموشش کنم.
🫡اما مدتی که میگذشت باز به صورت اتفاقی او را میدیدم. از سال۱۳۸۸ تا ۱۳۹۲ من جاهای مختلفی او را میدیدم و گاهی از خدا گله میکردم که چرا منی که میخواهم او را فراموش کنم، باز سر راهم قرار میگیرد.
👒در عین حال، در این مدت هر خواستگاری که مطرح میشد، رَدش میکردم و علتش را هم به کسی نمیگفتم. از آن دخترها هم نبودم که بروم جلو و مثلاً به او بگویم که به شما علاقه دارم.
🔊در دلم با خودم درگیر بودم تا اینکه یک اتفاق عجیب افتاد؛ شوهر خواهرم که دوست آقا مهدی بود، یکبار منزل آنها مهمان میشود. مادر مهدی به او میگوید مهدی هنوز زن نگرفته و شما که دوستش هستید، یکی را معرفی کنید به او!
💐شوهر خواهرم هم بلافاصله من به ذهنشان میآید و همانجا معرفی میکند. خانواده مهدی هم تصمیم میگیرند به خواستگاری بیایند.
👀وقتی در خانهی ما این موضوع مطرح شد، داشتم از تعجب شاخ در میآوردم که خدایا چطور این ماجرا چرخید و اینگونه شد. من چهار سال بر احساس خودم غلبه کرده بودم و وقتی دیدم خدا چگونه برایم رقم زده، خوشحال شدم. در این مورد با هیچ کسی هم صحبت نکرده بودم.
😀حتی بعد از ازدواج هم کامل به مهدی نگفتم. اتفاقاً یکبار که سر بسته به او گفتم، گفت:«خُب میآمدی میگفتی، منم قبول میکردم و الان چند سال سر زندگیمان بودیم.»
💁♂منم خندیدم و گفتم:«من از آن دخترها نیستم.» در خواستگاری آقا مهدی تنها یک درخواست از من داشت و اینکه گفت:«دوست دارم مثل مادرم چادر سر کنید!»
💞من دختر محجّبهای بودم اما مادر ایشان خیلی کاملتر رویش را میگرفت. قبول کردم چرا که متوجه شدم این خواسته از علاقهاش بود نه تحکّم. اینکه دلش نمیخواست چشم ناپاک ناموسش را ببیند.
🎁در کل هیچگاه مهدی در زندگی موضوعی را تحکّمی به من نگفت. در مورد مهریه هم به من گفت:«هر چه دلت میخواهد، بگو!».گفتم:«۱۴سکه و سالی یکبار سفر کربلا». قبول کرد اما هیچگاه به خاطر شغلش که نظامی بود، قسمتمان نشد به کربلا برویم.
🎂#بهمناسبت_سالروز_ولادت
✨هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🪴اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🪴
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾◆🍃🌺🌸🍃◆✾••┈•