💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
✍ فرازی از وصیتنامه :
اگر میخواهید عزت داشته باشید
تا دشمـن هـم از شمـا بترسد
امر به معروف و نهی از منکر کنید وگرنه دشمن هماز شما حساب نمیبرد آنوقت است که ذلت شروع میشود ، گوشتان به دهان رهبری باشد و بدانید که هرگز ذلت و ضرری در آن نیست...
قاسم تیموری در سال 1348 خورشیدی در روستای شموشک علیا از توابع شهرستان گرگان در خانواده ای مذهبی و انقلابی چشم به جهان گشود.پدر ایشان از رجال انقلابی و مبارز بر علیه حکومت ستمشاهی در گرگان بودند...
ایشان پس از 28 سال خدمت خالصانه به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران به صورت داوطلبانه در تاریخ بیست و دوم آذر ماه سال 94 به سوریه اعزام شده و فرماندهی محور را بر عهده داشتند و بعد از سیزده روز مبارزه علیه دشمنان،برای انجام ماموریت به همراه یکی از نیروهایشان به خط مقدم رفته و بعد از انجام عملیات در راه برگشت مورد حمله دشمن قرار گرفتند و بر اثر اصابت خمپاره به نزدیکیشان،دعوت حق را لیبک گفتند و به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
🌷🕊
#شهید_قاسم_تیموری
#جانباز_دفاع_مقدس
#پاسدار_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت...🕊🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
دیشب بچه ها به آب زدند.
امروز ساعت ۱۰ صبح شروع حملات شیمیایی رژیم بعث بروی یگانهای عمل کننده
بیش از ۶۰۰۰ شهید 😭
۷۰۰۰ مجروح😭
۴۰۰ فرمانده شهید😭
♦️تعداد شهدای عملیات: ۷۶۵۱ رزمنده ایرانی به شهادت رسیدند که ۴۰۰نفر آنها از فرماندهان بودند،۵۳۲۹۹ نفر زخمی شدند و ۳۵۲۲ نفر مفقودالاثرشدند.😭😭😭😭😭😭
🍃بعد از این #تاریخ تا مدت ها هنوز چندین خانواده با تاریکی شب ،چشم شان به در خشک بود بلکه دوباره زنگ خانه، نوید آمدن ناشناسی را بدهد که برایشان آذوقه پشت در می گذاشت😥
🌷سالروز عملیات کربلای ۴ و یاد شهدای این عملیات گرامی باد🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
┈••
#یاد_همه_شهیدان_بخیر*
*🌹سلام و درود خدا بر جانبازان و بازماندگان قافله عشق و ایثار*
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
در عملیات کربلای چهار، پدرم در گردان دو یا رسول الله (ص) لشکر ویژه 25 کربلا، به عنوان نیروی حمل مجروح فعالیت می کرد.
من و محمدعلی در گردان یک یا رسول(ص) بودیم. پدر چند ماه بعد از عملیات، برایم این گونه تعریف کرد
«می دونستم شماها در جزیره امالرصاص هستید و در محاصره قرار گرفتید و از هر طرف، زیر آتش شدید دشمن هستید. شاهد آتش گرفتن نیزارها در جزیره بودم.
ما که این طرف اروند بودیم، وقتی جنازه شهدا را میآوردند، دقیق میشدم که ببینم آیا تو، هاشم و محمدعلی، جزو شهدا هستید یا نه؟ قایقی آوردند و کمی آن طرفتر، پیکرهای شهدا را تخلیه کرد.
به سمتش رفتم و پیکرها را این طرف و آن طرف کردم.
دست خودم نبود، انگار کسی به من میگفت: «بچهات شهید شده» خودم را فراموش کرده بودم.
شهید محمد علی معصومیان ،محمداسماعیل معصومیان(پدر شهید) و مسیب معصومیان ۷ روز قبل از شهادت.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
1⃣ آخرین یادداشت شهید محمدعلی معصومیان
قبل از شهادت در کنار اروند رود
در یکی از کلاسهای مدرسه که متعلق به مردم عرب زبان است، نشسته بودیم که فرمانده گروهان، برادر اسماعیل نجاتبخش ، دستور دادند که همۀ ما وسایل شخصی خود را تحویل تعاون گردان بدهیم. لازم است بگویم که قسمتهایی از ساختمان در اثر آتش عراقیها ویران شده است و دیوارهایش شکاف برداشته و مردم این روستا (خسروآباد ) همگی آواره شدهاند.
مشغول کشیدن عکس برادر شهید موسی محمدی بودم که این دستور رسید. ما منتظر چنین پیامی بودیم. از خوشحالی، همۀ بچههای دسته صدای «الله اکبر» سر دادند.
وسایل لازم را جدا کردیم و بقیه را در داخل جعبه گذاشتیم و همراه برادرم حبیب (مصیب)، به تعاون تحویل دادیم. شنیده بودم پدرم همراه کاروان بزرگ محمد(ص) عازم جبهه شده و حالا در گردان دوم یا رسول الله است و به عنوان حمل مجروح و برای آموزش به اورژانس لشکر رفته بود. با چند تا از برادران عزیز برای دیدن پدرم عازم اورژانس شدیم. پدرم را دیدم. با همان صورت آفتاب سوخته و دستان پینهبسته و با آن ریشهای برفی و سفیدش، به سوی ما آمد و همدیگر را بغل کردیم و بوسیدیم. خدا میداند که در خود احساس غرور و سربلندی میکنم که چنین پدری دارم که تابهحال چند بار به جبهۀ حق آمده است. چند تا عکس با هم انداختیم و بعد به اتاقشان رفتیم. بعد از مدتی، نماز مغرب و عشا به جا آوردیم و حدود نیم ساعت در کنارشان نشستیم. بعد برای خداحافظی دوباره همدیگر را بغل کردیم و گفتیم ما مأموریت داریم و میرویم و شاید دیگر همدیگر را نبینیم... خلاصه، بدی و خوبی را حلال کنید.
از گردان ما تا مقری که پدرم در آنجا بود، نیم ساعت راه است. ما الان در کنار اروندرودیم. به اتفاق برادرم مصیب، به سوی مقر حرکت کردیم. شب جمعه بود. بین راه، گردان علی بن ابیطالب(ع) مشغول خواندن نوحه و سینه زنی بودند. به گروهان خود رسیدیم. درون اتاق که پا گذاشتیم، جمعیت زیادی را مشاهده کردیم که مثل مجالس محرم باهم نشسته بودند و کاسهها جلوشان بود و با هم گپ میزدند. فهمیدم که قرار است امشب همه باهم شام بخورند. خیلی باصفاست! صلوات پشت صلوات. عدهای مشغول آماده کردن شام هستند.
شام امشب هم گوسفندی است که روز قبل، سه رأس به ما داده بودند. در حالی که تمام فکرها حول محور شکم میچرخید، برادر عزیز و مؤمن، مسئول محترم گروهان، برادر اسماعیل نجاتبخش که از آن عاشقان دلباخته و بال و سر سوختۀ مکتب اهلبیت است، بلند شد و خیلی عارفانه به بچهها نگاه کرد. گفتم: «چیه؟ تو فکری.»
لبخندی زد و چیزی نگفت. من نمیدانم از این انسان والا و شریف چه بگویم و بنویسم. واقعاً خجالت میکشم که با این فکر ناقص و سواد دست و پا شکسته، به قلۀ رفیع ایمان دستدرازی کنم و پا گذارم. اینان از همان انسانهایی هستند که عاشقی کردن را بلدند. به محض اینکه او لب باز میکند، قلبت به حرکت درمیآید. لب به سخن گشود که: «برادران و عزیزان! همانطور که مستحضرید و میدانید، امشب شاید آخرین شبی باشد که ما میتوانیم اینطور دور هم جمع شویم و از منبع فیض هم استفاده کنیم. برادران! امشب شب وداع است و شاید دیگر چنین وقتی پیدا نکنیم که به چهرۀ هم نگاه کنیم. خوب به هم نزدیک شوید. بگذارید بدنهایتان به هم نزدیکتر باشد. به چهرۀ همدیگر بیشتر و بهتر دقیق شوید و نگاه کنید. قدر همدیگر را بدانید و برای هم ارزش قائل شوید. بودند عزیزانی که از ما جدا شدند و به سوی خدا پرواز کردند.»
همۀ برادران سرها را به پایین خم کردند و در فکر فرو رفتند. قلبها همه آماده است و اشک در چشمانشان حلقه زده و بغض کردهاند. بغض به سختی گلویم را میفشارد و دلم میخواهد گریه کنم؛ ولی نمیکنم. میخواهم جمع کنم تا یکدفعه خودش بشکافد و آن عقدۀ درونیام خالی شود. برادر عزیزی را که اشک در چشمانش حلقه زده و لب میگزد و آب دماغش را بالا میکشد، به خوبی میبینم که چقدر عاجزانه دارد تقاضا میکند.
آن عظمت و اخلاص... دارد از ما کمک میگیرد! خدایا ما چقدر مغروریم: «بله برادران! شما را به خدا، حالا که قرار است ما به زودی به عملیات سرنوش ساز برویم، تقاضایی از شما دارم و آن این است که اگر (گریه راهش نمیدهد) خدا قبولتان کرد، عاشقتان شد، پیش امام حسین(ع) رفتید، ما گناهکاران را فراموش نکنید. ما خیلی بدبختیم و تمام امیدمان بعد از خدا و امامان به شماست. قدر خودتان را بدانید. شما را به خدا، ما را تنها نگذارید، در آن دنیا دست ما را بگیرید.»
بغضها همه میترکد. گریه، بچهها را امان نمیدهد. نور فانوس را پایین میکشند. فضای مجلس تاریک میشود. سر و صدای گریه خیلی زیاد است. به چهرۀ فرمانده عزیز مینگرم. دو دستش را به چهره گرفته و به سختی گریه میکند؛ بهطوریکه دستهایش حرکت میکند. همه در حال گریه هستند و کسی چیزی نمیگوید.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
2️⃣ ادامه...
آخرین یادداشت شهید محمدعلی معصومیان
قبل از شهادت در کنار اروند رود
اگر خوب گوش بدهی و دقیقتر شوی، جز صدای گریه و خوردن کف دست به پیشانی، چیز دیگری نمیشنوی.
بعد از چند لحظه، در آخر اتاق، یک نفر که ظاهراً برادر پیچکا (ناطق) بود، صدا میزند: «برادر اسماعیل!» صدا کمی میخوابد. دوباره صدا میزند: «برادر نجاتبخش!»
همه گوش میدهند. میگوید: «به شرطی که اگر شما هم در عملیات در جوار حضرت حق...» صدای «یا حسین» و «یا مهدی» و «یا زهرا» بلند میشود. همه هایهای گریه میکنند و هرکس پیش خودش چیزی میگوید.
نوای دلانگیزی از وسط جمعیت بلند میشود. مرثیۀ فاطمۀ زهراست؛ نامی که قلب آدم را به لرزه درمیآورد. برادر محمدزمان کرمی گرجی شروع به مصیبت خواندن میکند. همه ناله میزنند. همه گریه میکنند. او ساکت میشود. برادر اسماعیل شروع به خواندن اشعار زیر میکند:
ای حسینای غم تو همدم ما ای به هر درد و غمی محرم ما
غم عشق تو کشیدن دارد رخ زیبای تو دیدن دارد
گل ز گلزار تو چیدن دارد حرم پاک تو دیدن دارد
تو که از دادن جان باخبری تو که از داغ جوان باخبری
سوخته حاصل ما را بنگر داغهای دل ما را بنگر
همه از خود بیخود میشوند و کسی چیزی نمیخواند و تا مدتها گریه است و گریه، کمکم گریهها فروکش میکند و یک نفر دعا میخواند و حضار آمین میگویند. بله؛ این بود قضیۀ امشب. به روحمان یک غذای مفصل و تر و تمیز دادیم. بعد رفتیم دنبال شکم. جایتان خالی، غذای شکم هم بد غذایی نبود!
شکمی از عزا درآوردیم و به فیض رساندیمش! و پشت سرش هم نارنگی و چای خوردیم و بعد هم دراز کشیدیم و صاف خوابیدیم.
والسلام علیکم و رحمة الله وبرکاته
محمدعلی معصومیان
27 آذر1365 اروندرود
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
زمستان است.
صداي خروش اروند را مي شنوي ؟از ابتداي جهان ، قبل از خلقت ، خداوند اما چهارم دي ماه را آفريده بود، صدايش را ميان تمام اقيانوس ها رها كرد و نواي وطن خواهي را با همان صدا آفريد.
خوب كه گوش كني، مهربان است، پر فيض در كنار الله مي درخشد.
اگر لحظه اي حقيقت بين شوي، پدر مرا خواهي ديد كه خدايش از همان ابتدا قهرمان اروند آفريد.
چهارم دي ماه را به ياد داشته باش، تا ايران برايت معنا شود.
چهارم دي ماه سالروز عمليات كربلاي ٤ و شهادت قهرمان فيض الله مهربانی گرامي باد.
✍️دلنوشته ای از دختر غواص شهید فیض الله مهربانی زهرا مهربانی
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🌷شوق شهادت
✍فرازی از وصیتنامه شهید محمدعلی معصومیان
شهادت ۴ دیماه سال ۶۵
🔸ای دنیای پر زرق و برق از ما دور شو که ما با تأسّی از امامان پاکمان، افسارت را به دست دوستانت نهادهایم.
این را بدانید شهادت آرزویم بود و هر بار که به جبهه رهسپار میشدم، صرفاً به خاطر این بود که گوهر شهادت را که همانا نهایت کمال انسان است، در لوای پیروزی اسلام به دست آورم؛ چرا که این گفته امام علی(علی) و امام حسین(ع) است.
آه که چقدر مشتاقم به این جوانان بپیوندم و اگر نبود شوق شهادت، هرگز به جنگ حاضر نمیشدم و چرا ما نباشیم؟!
به ولای علی(ع) هرکس بخواهد از کشته شدن ما علیه انقلاب و به این امام حرف بزند، چه دوست باشد و چه برادر، فردای قيامت یقهشان را میگیرم و او را کشان کشان به محکمه خدا میبرم.
🔻والسلام
🔻محمدعلی معصومیان
🔻به تاریخ ۶۴/۶/۲۴ برابر با ۲۶ ذیالحجه
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🌹لحظه وداع غواصان قبل عملیات
🌹بهیادشهدای غواص دست بسته کربلای ۴
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
خط شکنان «عملیات کربلای 4 »
لشگر25 کربلا به همراه فرمانده خود سردار شهید حاج حسین بصیر
🌹یاد و خاطره شهدا و رزمندگان عملیات کربلای 4 گرامی باد.🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#خاطرات_شهید🕊
🍃دلتنگی خانواده شهدا هیچگاه رفع نمیشود. چند شب گذشته فاطمه زهرا دلتنگ پدر شده بود. شب با بغض و گریه خوابید.
🍃در خواب پدرش را دیده بود که به او میگوید، فاطمه زهرای بابا، من زنده هستم. تو مرا نمیبینی، اما من میبینمت. همیشه همراهت هستم.
🍃من هم سخنان پدرش را تایید کردم، اما فاطمه زهرا با بی قراری میگفت، میخواهم بابا من را در آغوش بگیرد. میخواهم دستانم را بگیرد.
✍راوی:همسر شهید
#شهید_سعید_انصاری
#سالروز_ولادت...🌺🎉🎉🌺
#بهیادشهیدمدافعحرمحاجسعیدانصاری
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
#سالروز_ولادت....🌸
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
📨#خاطرات_شهدا
🟡شهید مدافعحرم سعید انصاری
🔷جهیزیّــــه دختــــر نیازمنــــد
🌻به روایت همسر شهید: سعید به صدقهدادن خیلی اهمیت میداد. هروقت میخواست صدقه بدهد یا به در راهماندهای پولی بدهد، درشتترین پولی را که در جیبش بود، میبخشید. بعدها شنیدم که هر ماه هزینهای را کنار میگذاشت و به یکی از آشنایان میداد تا در تهیّهی جهیزیه برای دختران نیازمند شریک باشد. وقتی سعید شهید شد از این موضوع مطلع شدم.
🌻دختری جوان در تشییع جنازه سعید، با هر قدم اشک میریخت. میگفت:«این شهید برایم پدری کرد. در بدترین شرایط، دستمان را گرفت. در آستانهی ازدواج بودم که پدرم به رحمت خدا رفت و مادرم بیمار شد. شهید انصاری جهیزیه را تمام و کمال تهیه کرد.»
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎊اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎊
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
دفعه دومی که عراق میرفت مصادف بود با اربعین. دو ماه بعد برگشت. صورتش لاغر شده بود. خیلی ناراحت بود. گفتم: «چرا ناراحتی؟» گفت: «دوستانم همه شهید میشوند و من نمیشوم.» گفتم: «خدا گلچین است.» گفت: «یعنی من گل نشدم!» با خنده گفتم: «نه، گل نشدی! اگر شده بودی خدا میچیدت و شهید میشدی.» خندهای کرد و گذشت.
#وصیت_شهدا_
#امام_خامنه_ای(حفظه الله):
ملت ایران امروز به پیام شهدا نیازمند است .
عزیزانم ، پشتیبان آقا سیدعلی خامنه ای عزیز و ولایت فقیه باشید تا هدایت شوید و آسیب نبینید
🌸تولدت مبارک پدر آسمانی من!
#شهید #سعید_انصاری
💐تاریخ ولادت : ۴ دی ۱۳۴۹
💐تاریخ شهادت : ۲۳ دی ۱۳۹۴
💐محل شهادت : خانطومان سوریه
💐مزار : قطعه۵۰ بهشتزهــــرا سلاماللهعلیها
#سالروزولادت..🎂🎈🎂
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💠شهید مدافعحرم سعید انصاری
▫️همسر شهید نقل میکنند: شب آخری که سعید پیشمون بود، گفت من امسال عید پیشتون نیستم و ایندفعه دیر میام و شاید اصلاً برنگردم! زینب اخمهایش ریخت؛ سعید رفت طرفش و مثل همیشه به زینب گفت: مادر کاری نداری؟ چیزی نمیخوای؟ من دارم میرم!
▫️زینب گفت: بابا میشه نری؟
▫️سعید گفت: ما به اسلام و انقلاب بدهکاریم، باید بریم.
▫️زینب گفت: بابا تو که از ۱۶سالگی سابقه جبهه داری و ۳سال هم ارومیه خدمت کردی و ۶ماه هم که رزمنده مدافعحرم تو عراق بودی؛ دیگه دِینی به گردن انقلاب نداری؛ بذار بقیه برن تو پیش ما بمون؛ اگر تو برنگردی چی؟!
▫️سعید گفت خدای بالای سر رو که دارید! اگر بدونیدتوسوریه چی به سر زن و بچهشون میارند،این حرف رو نمیزنی! رو جنسیت بچه تو شکم زن سوریه، شرط میبندند وشکم زن سوریهای رو باچاقو جلوی چشم دیگران پاره میکنندتاببینندبچهی تو شکم دختره یا پسره! شرطشون روبرنده شدند یا بازنده!
▫️سعید گفت:اگر ما نریم و جلوی داعش واینستیم،داعش میاد ایران همین غلطها رومیکنه! اگر ما زندگیمون رو میذاریم میریم،فقط به خاطر اسلامه و اینکه زن و بچهمون امنیت داشته باشند.
#سالروزولادت.🌸
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
مسیر نگاهت
ما را از تمام دل بستگی های
دنیایی مان دور می کند...
و مهتاب لبخندت
ما را به آسمان نزدیک تر...
شهید محمد منصوری🌷حشدالشعبی
شهید سعید انصاری🌷
#سالروزولادت..🌸🎉🌸
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈┈••✾•🍃🌸🌼🌸🍃•✾••┈┈•
📨#خاطرات_شهدا
🟡شهید مدافعحرم سعید انصاری
همسر شهید نقل میکنند: یکی از وصیتهای مهمی که شهید سعید انصاری به همه میکردند، این بود که «نماز اول وقت هیچگاه ترک نشود.» خود ایشان نیز همیشه و در هر حالتی که بود، نمازش را در اول وقت میخواند و به اطرافیانش، این عمل پسندیده را سفارش میکرد.
🎁#بهمناسبت_سالروز_ولادت
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
🎊اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد🎊
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
سالگرد شهادت سردار شهید علی(امیر) محمدرضایی
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۰۴
عملیات کربلای ۴
محل شهادت: ام الرصاص عراق
رجعت پیکر و خاکسپاری : ۱۳۹۶/۰۳/۲۶
📸دو شهید از یک خانواده در یک قاب!
شهید دفاعمقدس علی محمدرضایی
شهید مدافعحــرم حمید محمدرضایی
🌹شهید #علی_محمدرضایی
▫️تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۰۴
▫️محل شهادت: جزیره اُمّالرّصاص عراق
🌹شهید #حمید_محمدرضایی
▫️تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۲/۲۴
▫️محل شهادت: تدمر سوریه
✨شــادی ارواح مطهر شـهدا صلوات
┈•روحشون شاد و یادشون گرامی ❤
با ذکر #صلوات ❣
🌹اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم🌹
🇮🇷#روزتون_متبرک_ب_نگاه_شهدا🌷
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
*شهیدے که پس از ۴ سال بیخبری خودش را به عروسی دخترش رساند*💫
*شهید سعید انصاری*🌹
تاریخ تولد: ۴ / ۱۰ / ۱۳۴۹
تاریخ شهادت: ۲۲ / ۱۰ / ۱۳۹۴
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
🌹همسرش← یکشب در خواب دیدم که سعید مدافع حرم شده است🕊️ *پیراهن سفید به تن کرده و پهلوی راستش تیرخورده و خونی شده*🩸من هم چادر و مقنعه سفید نماز به سرم بود📿 و میان اتفاقهایی که در اطرافم میافتاد، *به دنبال پیکر سعید میگشتم*💫 از خواب که بیدار شدم برای سعید تعریف کردم او گفت: *احتمالا موافقت کنند که به سوریه بروم و پیکرم جا بماند*🌷 او به سوریه رفت و در نهایت *طبق خواب با اصابت تیر به پهلوی راستش🥀با ذکر یا زهرا(س) به شهادت میرسد🕊️ پیکرش همانطور که گفته بود جاویدالاثر شد*🥀دخترم زینب دو سالی بود عقد کرده بود🎊 نزدیک عروسی اش بود🎈 *یک شب خواب سعید دیدم گفت عروسی زینب می آیم*🎊 به زینب گفتم فکر کنم خبری از بابات بشود چون همچین خوابی دیده ام، *خوابم خیلی زود تعبیر شد خبر دادند که پیکر سعید تفحص و شناسایی شده*💫 به معراج الشهدا رفتیم *او درست نزدیک عروسی زینبش آمد🎊 آمد تا جگر گوشهاش غصه دار نباشد*🥀فرزندانم حسین، زینب و فاطمه با چشمانی خیس، مات و مبهوت بودند🥀 *در نهایت او پس از ۴ سال در روز ولادت حضرت زهرا(س)*🌷 به وطن بازگشت🕊️🕋
*شهید حاج سعید انصاری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#خاطرات_شهید
بعد از شهادتش مشخص شد که چقدر به نیازمندان کمک میکرد و برای زوجهای نیازمند جهیزیه تهیه میکرد.
با اینکه جانباز_شیمیایی بود دنبال جانبازیش نرفت. می گفت: من از نظر مالی تأمین هستم و نیازی ندارم که هزینه درمانم را از بیت المال بگیرم.
گاها مبلغی را به محل کارش میداد و میگفت که ممکن است دِینی از بیتالمال گردن من باشد یا این که از خودکار بیت_المال استفاده شخصی کرده باشم.
#شهید_سعید_انصاری
شادی روحش شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
💐باغ زیتون بالای خانطومان تاریک بود و چشم چشم را نمیدید و خط دوم دشمن به ما نزدیک شده بود که کاملا صدای آنها شعارها و تهدیدهاشون به گوش میرسید و شدت تیر مستقیم به حدی زیاد بود که علاوه بر تیرهای رسام توپ ۲۳ تیرهای سلاحهای سبک و نیمه سنگین زوزه کشان از کنارمان رد میشدند شهیدسعید انصاری با توجه به این مسئله که در آن موقعیت ممکن بود هر لحظه مورد اصابت گلوله قرار گیریم وچون درآن تاریکی امکان ارتباط بصری نبود وجز من و ایشان و درفاصله ی کمی از شهید علی آقاعبداللهی و دیگران در آن نقطه و زمان به شهیدسعید انصاری نزدیکتر بودم و مجبور بودیم با هم صحبت کنیم از صحت سلامت و زنده بودن و موقعیت هم دیگر مطلع شویم به همین دلیل بود به من گفت:که اگر صدایی از من نشنیدی نگران نشید و بدونید که دارم نماز📿میخوانم و مراقب اطراف باشید بعد که نمازم روتمام کردم شما را خبر میکنم.
✍راوی: همرزم شهید
🌹#شهید_مدافـع_حــرم
#شهـید_سعید_انصاری
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•