#مردان_بے_ادعــا
نمےدانم
از #این جمع باصفاےتان،
ڪدام ماندید و ڪدام پر ڪشیدید..
اما همینقدر مےدانم
و مےگویم ڪه،
شرمندۀ آن نگاههاے خالصم...
#یادشهداباصلوات
صبحتون و عاقبتمون شهدایی☀️✋
╭─┅🌷🕊🌼🦋💐🌹┅─╮
🆔@sabokbalan_e_ashegh
╰─┅🌷🕊🌼🦋💐🌹┅─╯
💐 هشتم آبان ماه سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم ❣
🌷شهید مدافع حرم #محمدحسن_دهقانی
🌷شهید مدافع حرم #عزت_الله_سلیمانی
🌷شهید مدافع حرم #محمد_کیهانی
شادی روح همه شهدا صلوات
╭─┅🌷🕊🌼🦋💐🌹┅─╮
🆔@sabokbalan_e_ashegh
╰─┅🌷🕊🌼🦋💐🌹┅─╯
«اِلھۍوَاَلھِمنۍوَلَھـٰابِذِکرِكاِلۍذِکرِك»
خدایامراشیفتہیادخودساز💛🚶🏻♂
«وَقَالَاللَّهُ إِنِّيمَعَكُمْ... »
خدامیگہمنطرفتوهستم
هرکۍخواستبره ،
هرکۍخواستتنهاتبذاره
هرکۍخواستباورتنکنہو..
بدونکہ منکنارتم💁🏻♂
[وَمَاتَسْقُطُمِنْوَرَقَةٍإِلَّايَعْلَمُهَا؛]
وهيچبرگۍازدرختنمۍافتد
جزءآنكہاومۍداند🌝
[ الأمورُالمتروكةللّه،مضمونة]
چیزهایۍکہبہخداواگذارشده
تضمینشدهاست🌙♥️
╭─┅🌷🕊🌼🦋💐🌹┅─╮
🆔@sabokbalan_e_ashegh
╰─┅🌷🕊🌼🦋💐🌹┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت دیدنی از مادر شهید آرمان علیوردی در دیدار با رهبر انقلاب
╭─┅🌷🕊🌼🦋💐🌹┅─╮
🆔@sabokbalan_e_ashegh
╰─┅🌷🕊🌼🦋💐🌹┅─╯
شهید علی (مهران) بلورچی، اول فروردین ۱۳۴۵ در تهران بدنیا آمد. بعد از اتمام تحصیلات متوسطه، در رشته مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد. همزمان با تحصیل، در جبهه های حق علیه باطل نیز حضور داشت. ایشان ۱۲ اسفند ۱۳۶۵، در منطقه شلمچه و عملیات کربلای ۵ به فیض عظیم شهادت نایل آمددر بخشی از وصیتنامه مهران عزیز آمده است: بکوشید همواره بیش از دافعه، جاذبه داشته باشید، مواظب اعمال و کردارتان باشید، مبادا با برخوردهای ناصحیح، فرد یا افرادی را از خود برنجانید و موجبات طرد ایشان را از جامعه اسلامی فراهم سازید، می بایست حرکات و سکنات شما مصادیق بارز اشداء علی الکفار و رحماء بینهم باشد
🌷سلام و درود خدا بر روح پاک مطهرش 🌷
╭─┅🌷🕊🌼🦋💐🌹┅─╮
🆔@sabokbalan_e_ashegh
╰─┅🌷🕊🌼🦋💐🌹┅─╯
🌸🌸🌸هنگام اذان شد
🌸وهنگام نماز اول وقت
📿عاشقان وقت نماز است📿*
🪴اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ
💦اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ
🪴اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
💦اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
🪴اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ
💦اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ
🪴اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ
💦اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ
🪴حَی عَلَی الصَّلاةِ
💦حَی عَلَی الصَّلاةِ
🪴حَی عَلَی الْفَلاحِ
💦حَی عَلَی الْفَلاحِ
🪴حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ
💦حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ
🪴اَللّهُ اَکبَرُ اَللّهُ اَکبَرُ
🪴لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ
💦لا اِلَهَ إِلاَّ الله
*🏃🏻عَجِلواُ بِالصلاة*
*التماس دعای فرج*
🌷بِسْمِـ اللّٰهـ الرَّحْمٰنـِ الرَّحیمـ🌷
اللّٰهُم کُن لِولیِّکَ الحُجَّةِ بنِ الحَسَنْ صَلوٰاتُكَ عَلَيهِ وَ عَلٰى آبائِه في هٰذِه السّٰاعَة ِ و في كلِْ ساعةٍ وَلِيّاً و حٰافِظاً و قٰائِداً و نٰاصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حتّٰى تُسْكِنَهُ أرضَك طوعا ًوَ تُمتِّعَه فيها طَويلاً
🌷اَللّٰهُمَ عَجِلْ لِوَليِّكَ الفَرَجْ🌷
1_917056964.mp3
1.39M
اذان شهید باکری..
به افق دلهای بیقرار
دلتون شکست التماس دعا🤲🤲
حی علی الصلاه
التماس دعا🌹
به به به به
منظور خدا از این اذان چیست…
مقصود نبی در این اذان کیست…
از عرش خدا نوا بلند است …
بی نام علی اذان اذان نیست…
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╭═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╮
🆔@sabokbalan_e_ashegh
╰═⊰🍂🌺🌸🍂⊱━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┅═✾🍃 ⃟ ⃟🌸✨🌸 ⃟ ⃟🍃✾═┅
🎧 پادکست
مناسبت: «سالروز شهادت نوجوان بسیجی محمد_حسین_فهمیده»
موضوع: رهبر_کوچک_ما»
روز دوشنبه ١۴٠٢/٠٨/٠۸
┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓
🆔@sabokbalan_e_ashegh
┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
🔰زندگینامه شهید محمدحسین فهمیده
💐🍃شهید محمد حسین فهمیده در ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۴۶ همزمان با ماه محرم در محله پامنار قم به دنیا آمد. به همین دلیل پدرش تصمیم گرفت که نام او را حسین بگذارد.
🦋✨خانواده شهید فهمیده
خانواده فهمیده متدین بودند. نام پدر او محمد تقی و مادرش فاطمه کریمی است. محمد حسین خواهری به نام فرشته دارد. داوود فهمیده برادر محمد حسین سه سال پس از او به درجه رفیع شهادت نائل شد. مادران شهیدان فهمیده در اسفند ۹۸ از دنیا رفت و پدرشان فروردین ۹۹ به علت بیماری تنفسی در بیمارستان بستری شد و درگذشت.
🌹🍃تحصیلات و دوران کودکی شهید فهمیده
شهیدحسین فهمیده سال ۱۳۵۲ به کلاس اول ابتدایی در مدرسه روحانی قم که همان دبستان کریمی قدیم است، رفت و زیر نظر معلمی روحانی به تحصیل پرداخت. وی کلاسهای پنجم دبستان و اول و دوم راهنمایی خود را در کرج گذراند.
🌷🍃فعالیت ها:
پخش اعلامیههای امام خمینی (ره) در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ در سن حدود ده تا یازده سالگی.
دیدار با امام خمینی در بازگشت به ایران.
شرکت در تظاهرات انقلاب اسلامی در زمستان ۱۳۵۷.
شرکت در درگیریهای خوزستان.
شرکت در جنگ ایران و عراق.
🌺🍃شهید فهمیده در جنگ ایران و عراق
محمد حسین پنج روز قبل از آغاز رسمی جنگ یعنی در ۲۶ شهریور ۱۳۵۹ به همراه نیروی مقاومت بسیج به جبهه خرمشهر رفت. در روزهای ابتدایی اجازه حضور او در خط مقدم جبهه را نمیدانند اما سرانجام در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به همراه محمدرضا شمس به خط مقدم رفت. شمس و فهمیده در مهرماه به دلیل زخمی شدن به بیمارستان بندر ماهشهر برده شدند و چند روز پس از بهبودی نسبی از بیمارستان مرخص شدند و دوباره به جبهه بازگشتند. محمد حسین در ۲۷ مهرماه دوباره توسط نیروهای دشمن زخمی شد.
🥀🕊نحوه شهادت:
پس از اینکه در هشتمین روز از آبان ماه، ۵ دستگاه تانک کشور عراق، رزمندگان ایران را محاصره کرده بودند، محمد حسین فهمیده تعدادی نارنجک به کمر خود بست و به زیر تانک برد. پس از این اتفاق، صدای جمهوری اسلامی ایران برنامههای خود را به یکباره قطع کرد و اعلام کرد که نوجوانی سیزده ساله به زیر تانک عراقی رفته، آن را منفجر کرده و خود نیز شهید شده است.
❣تاریخ شهادت:
حسین فهمیده در ۸ آبان ۱۳۵۹ به شهادت رسید.
🌻🍃سخن امام خمینی (ره) در مورد شهید محمد حسین فهمیده:
امام خمینی (ره) در دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در پیامی عنوان کردند:
«رهبر ما آن طفل سیزدهسالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.»
🌺🍃روز بسیج دانش آموزی
پس از شهادت محمد حسین فهمیده در ۸ آبان، این روز به عنوان روز نوجوان و بسیج دانش آموزی نامگذاری شد. پس از آن سازمان بسیج دانش آموزی زیر نظر بسیج مستضعفین تشکیل شد. این سازمان موفق شد با همکاری با وزارت آموزش و پرورش ایران در بسیاری از مدارس، واحدهای مقاومت بسیج را ایجاد کند.
🌸🍃دادن نشان فتح به شهید فهمیده
در ۵ مهر ۱۳۶۸ به ۵۴ نفر از فرماندهان ارتش، سپاه و جهاد سازندگی نشان فتح اهدا شد و نشان شهید فهمیده به یکی از افراد خانواده وی تحویل داده شد.
🌹🍃مزار شهید فهمیده
پیکر شهید حسین فهمیده در قطعه ۲۴، ردیف ۴۴، شماره ۱۱ در بهشت زهرا به خاک سپرده شده است.
┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓
🆔@sabokbalan_e_ashegh
┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
💠خاطراتی از شهید والامقام محمدحسین فهمیده💠
☘شيپور جنگ
(خاطره برادر، علی طحال)
پدر شهيد فهميده يك ماشين پيكان داشتند. قبل از آن هم پدرشان راننده اتوبوس بودند و به شهرهاي مختلفي مسافرت ميكردند، شهيد فهميده نيز به رانندگي علاقه عجيبي داشتند. يك روز ساعت 12 ظهر آمد منزل ما زنگ زد و گفت كه ميخواهم ماشين پدرم را بشورم، ميآيي كمك كني؟
با هم رفتيم جلوي درب خانهمان يك جوي آب بود. آب كمي در آن جريان داشت. شهيد فهميده گفت اين آب كم است برويم كنار جوي پشت محله كه آب صاف و زلالي دارد. به اتفاق رفتيم در حين رفتن من گفتم بابات اطلاع دارد كه ما ميخواهيم ماشين را ببريم؟
گفت: بله، اگر اطلاع نداشت كه من سوئيچ ماشين را نداشتم. من هم خيالم راحت شد كه او اجازه دارد شروع به حركت كرد ، آنقدر قدش كوچك بود كه به خوبي نميتوانست جلوي ماشين را ببيند. به همين خاطر به صندلي نشسته بود و فرمان را گرفته بود.
كنار خياباني كه ما در آن ميرفتيم درختهاي بزرگ و كهنسالي بود. نميدانم چطور شد كه سرعت ماشين زياد شد و كنترل آن از دست حسين خارج شد.
ماشين با يك درخت برخورد كرد و پاي من خورد به داشبورد و شكست و سرم هم به شيشه خورد و بيهوش شدم.
بعد از مدتي كه به هوش آمدم ديدم حسين كنارم نشسته و بلافاصله دارد از من معذرتخواهي ميكند. پرسيدم: حسين كجا هستيم؟
گفت: چيزي نيست خوب ميشوي، من حدود يك ماه در بيمارستان بودم. اين يك ماه همزمان بود با هواپيماهاي عراقي به فرودگاهها. يك روز در ساعت غير ملاقات ديدم حسين وارد اتاق من شد.
با توجه به اينكه شديداً جلوگيري ميكردند، نميدانم چطوري وارد بيمارستان شده بود. من مشغول كتاب خواندن بودم. ازش پرسيدم: چطور وارد بيمارستان شدي؟
گفت: آمدم از تو خداحافظي كنم. گفتم: كجا؟ گفت ميخواهم بروم جبهه!!
حسين حدود يك ربع پيش من بود صحبت ميكرديم. مكرر عذرخواهي ميكرد و ميگفت: من مقصرم. به من ميگفت مرا حلال كن و بعد هم...
☘قفس تنگ
اين اواخري كه ميديدمش، درجبههها درگيري بسيار بود. خبر هم از رسانههاي گروهي ميرسيد كه فلان منطقه را گرفتند. فلان منطقه را تك زدند حسين در اين روزها حالت عجيبي داشت. به او ميگفتم برويم فوتبال بازي كنيم.
ميگفت: نه بابا تو هم حوصله داري. من هم ميديدم مثل مرغ پر كند. و مثل كه ميماند كه دوست داشت از قفس بيرون بيايد.
يك روز ساعت 2 بعدازظهر من از مدرسه ميآمدم. ساعت 5 هم مسابقه فوتبال داشتيم، در فكر اين بودم كه چطور بازي كنيم، چطور او رنج كنيم و حرفهايي كه در آن زمان برايمان مهم بود و اينكه حتماً بايد تيم مقابل را مغلوب كنيم.
در همين فكر بودم كه حسين را ديدم. يادم هست ميدان كرج با او برخورد كردم. يك ساك هم روي دوش داشت. گفتم: حسين از حالا آماده مسابقه شدي! من فكر ميكردم لباسهاي مسابقهاش داخل ساك است
درجواب گفت: من نميآيم. اول به شوخي و گفتم: ما را سياه نكن! گفت: نه نميآيم. گفتم: چي شده؟ گفت راستش را بخواهي ميخواهم بروم جبهه.مسيري را پياده رفتيم.
گفت: بيا تا با هم آبميوه بخوريم. هر كاري كردم كه پول آن را حساب كنم اجازه نداد. دقيقاً يادم هست كه اين آخرين آبميوهاي بود كه با هم خورديم.
بعد من گفتم: چطور ميخواهي بروي جبهه، رضايتنامه داري؟
گفت: نه بابام راضيه. بعد گفت پول گرفتم نان بخرم و برگردم. آن را به من داد و گفت: نان بگير و ببر خانه ما و حالا هم نگو كه من رفتم جبهه.
گفتم: چرا؟ گفت احتمال دارد بيايند دنبال و مرا برگردانند.
خداحافظي كرديم و توي ماشين نشست. تا مدتي براي چند ثانيه تا جايي كه چشم كار ميكرد برگشته بود و من را نگاه ميكرد. همينطور مات و مبهوت نگاهش ميكردم.
بعد از چند روز جلو خانهشان رفتم و درب را زدم و به مادرش گفتم
كه حسين رفت جبهه و نايستادم كه ببينم مادرش چه ميگويد و دوان دوان دور شدم.
☘براساس خاطرهای از پدر بزرگوار شهيد فهميده
شيپور جنگ نواخته شده بود در حالي كه دشمن با چنگ و دندان مسلح، ناجوانمردانه پيش ميآمد. عده قليلي از جوانمردان سد راهش شده بودند و ماشين جنگياش را متوقف كرده بودند.
ميان آن سنگرهايي كه شيرمردان مبارز را در خود جاي داده بود يك سنگر حال و هواي ديگري داشت. همه اين سنگر را ميشناختند و از آن خاطرهاي داشتند. آخري اين سنگر حسين بود. مرد كوچكي كه در آن خطه براي هيچ كس غريبه نبود. حسين يكبار زخمي شده بود رفته بودبيمارستان وازهمانجا برگشته بود خط.يكي از روزها از سنگر حسي سر و صدايي بلند شد از بگومگوها چنين برميآمد كه حسين ميخواهد به خط مقدم برود و فرمانده اجازه نميدهد!
حسين فرياد ميزد كه من بايد بروم خط. فرمانده هم ميگفت: حسين آقا براي تو حالا زود است.
حسين هم با عصبانيت ميگفت: من ثابت ميكنم كه زود نيست!
✨ادامه👇
چند روز بعد بچهها متوجه شدند كه حسين پيدايش نيست. از هر كسي سراغ وي را گرفتند خبري از او نداشت همه نگران بودند و آن روز هوا حسابی گرم بود.
نور گرم خورشيد بيابان را مواج كرده بود. انگار همه جا را آب گرفته بود.ناگهان ديدهباني يك سنگر متوجه نقطه سياهي از دور شد. درست ديده بود يك انسان بود كه نزديك ميشد. وقتي خوب نزديك شد ديدند لباسهايش لباس عراقيهاست.
همه آماده شده بودند و كنجكاوانه او را زير نظر گرفته بودند. راه رفتنش آشنا به نظر ميرسيد. آري او آشنا بود. اما... نزديك كه شد همه ديدن حسين آقا است كه لباس عراقي پوشيده، فرمانده با عصبانيت و تعجب گفت: حسين اين لباسها چيه چرا اينها را پوشيدي. اصلاً تو كجا بودي پسر؟!
حسين گفت: شما گفتيد رفتن به خط براي من زود است من هم رفتم با دست خالي يك عراقي را كشتم و لباسش را پوشيدم و آمدم.
☘روزگار وصل
در اطراف آن شهر خونين آن روزها غوغايي بود. غارتگران همه جا را خراب كرده بودند و هر چه كه پستي و نامردي بود به خرج داده بودند.دل حسين هم از اين همه جنايت پر درد بود پيش خود ميگفت: گناه ما چيست كه اينگونه مورد ظلم قرار ميگيريم. مگر حرف ما چيست كه اين چنين آتش بر سرمان ميريزند.
حسين روزها با همين فكرها دست به ماشه ميبرد و با هر تير تمام كينه و نفرت خود را نثار تجاوزگران و چپاولگران ميكرد. حسين حالا ديگر يك مرد جنگي تمام عيار شده بود او حالا دشمن را شناخته بود. او رفته بود تا به تمام جوانان و غيورمردان حال و آيندهاش بگويد كه او از دين و وطن خود هر چند كه كوچك است دفاع خواهد كرد! رفته بود تا به دشمن بگويد كافر ملعون، ما فرزندان امام هستيم. رهبر ما خميني(ره) است.
فرمانده حسين ديگر نگران او نبود چرا كه رشادت حسين حالا برايش از واضحات بود او ديده بود كه اين جثه كوچك چه قلب بزرگي را در خود جاي داده است.
روزي از روزهاي مبارزه دشمن سنگر حسين و يارانش را هدف قرار داد و قصد آن را كرده حسين و يارانش با چنگ ودندان به قلب دشمن تاختند. تانكهاي دشمن هر لحظه نزديكتر ميشدند تعدادي از ياران حسين جلوي چشمان زيبايش پرپر شده بودند دشمن خيره سر همچنان پيش ميآمد.
آتش و دود همه جا را گرفته بود بوي باروت صداي انفجار و از همه بدتر صداي تانكها كه هر لحظه نزديكتر ميشدند. حسين و يارانش متوجه شدند كه به محاصره دشمن درآمدهاند. صداي تانكها حالا ديگر از چند قدمي به گوش ميرسيد هول و هراس همه را برداشته بود.
همه مات و مبهوت دل به خدا سپرده بودند و انتظار ميكشيدند كه ببينند چه ميشود!
در اين ميان حسين هم به فكر چاره بود فرماندهشان متوجه شد كه حسين به همه سنگرها سر ميكشد.
پيش خود گفت اين پسرك چه ميكند؟
حسين با سرعت تك تك سنگرها را سركشي كرده بود و وقتي از آخرين سنگر بيرون آمد فرمانده متوجه شد كه تعدادي نارنجك برداشته و به كمر خود بسته است و در دست خود نيز نارنجكي دارد.تانكهاي دشمن به خوبي ديده ميشدند و اگر همين طور پيش ميآمدند ديگر اميدي به اين محاصرهشدگان نبود.
حسين هم اين موضوع را خوب فهميده بود. آخر او حالا يك جنگجوي كامل شده بود.در اين گير و دار حسين جنگجوي ما، راه مقابله را تشخيص داده بود. حسين آماده ميشد تا يكي از بزرگترين حوادث تاريخ بشر را بيافريند.
حسين آماده ميشد تا به دشمن بفهماند كه اين ملت، درس خود را از عاشورا گرفته است حسين بايد ميگفت كه شيعه علياصغر دارد حسين به
دشمن گفت كه شيعه علياكبر ميشناسد.
آري محمدحسين همه اينها را گفت و با تمام وجود گفت همه ياران و همسنگرانش انتظار گذشتن آخرين لحظات خود را ميكشيدند.اما حسين در اين فكر نبود او انتظار رسيدن آخرين لحظات عمر دشمن را ميكشيد! تانكها نزديكتر و نزديكتر ميشدند.
يكباره ياران حسين ديدند كه شيربچهاي به قلب دشمن زد و صف آهنين دشمن را هدف قرار داد،در آن لحظه حسين فقط نابودي دشمن را ميخواست و نه چيز ديگر را.همه فرياد كشيدند حسين حسين. و لحظاتي بعد دشمن نابكار مواجه با آتشي سهمگين شد و در آتش رشادت و ايثار محمدحسين سوخت.
و بدين ترتيب سردار محمدحسين فهميده سوختن را به ما آموخت. حسين فهميده قافلهسالار بسيجيان 8 سال دفاع فهميدهوار شد. حسين فهميده روي مين رفتن را آموخت، عشق به مبارزه را و ظلمستيزي را و در يك كلام حسين فهميده بسيجي بودن را آموخت.
به اميد آنكه نسلهاي آينده داستان اين بشر مظلوم را به خوبي آموخته و او را سرمشق خود قرار دهند.
┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓
🆔@sabokbalan_e_ashegh
┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🔷وصیت نامه شهید والامقام محمدحسین فهمیده🔷
بسم الله الرحمن الرحیم
🌷مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه
🌷هرکس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسی که مرا یافت می شناسد مرا، و کسی که من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسی که عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسی که من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسی که من او را بکشم، خون بهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم.
🌷هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای "هل من ناصر ینصرنی" لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه ای را که امام عزیزمان بارها در پیام ها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من می روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم.
🌷آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملت های زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمی تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند.
🌷من به جبهه می روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم.
🌷پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشته ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی رود، تا این که به معشوق خود یعنی «الله» برسم. و بحق که ما می رویم که این حسین زمان و خمینی بت شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می کنند پاداش عظیم می بخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله .....
┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓
🆔@sabokbalan_e_ashegh
┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
✍فرازی از وصیت شهید محمد حسین یوسف الهی...
💢امیدوارم که خداوند متعال به حق پنج تن آل محمد صلی الله علیه و آله و به حق آقا امام زمان عجل الله ایران را از دست شیاطین و به خصوص شیطان بزرگ نجات دهد و از این وضع بیرون بیاورد که بدون خدا هیچ چیز نمی تواند وجود داشته باشد.
#شهید_محمدحسین_یوسف_الهی
┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓
🆔@sabokbalan_e_ashegh
┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛