💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
📚نذر سوریه و دعای مادر
یکبار خواست دعایی در حقش بکنم میگفت مادر دعایی بکن، خیلی کارم گیر است. هر وقت امتحانی داشت یا مشکلی داشت از من میخواست که دعایش کنم. سریع روضه پنج تن نذر کردم. همان اوایلی بود که قرار شد به سوریه برود. یک بار از محل کارش تلفنی باهم صحبت میکردیم. پرسیدم حمید مشکلت حل شد؟ گفت آره دستت درد نکند. گفتم من یک روضه پنج تن نذر کردم. با خندهای از ته دل جواب داد دستت درد نکند اگر بدانی چه حاجتی داشتم بعد رو کرد به همکارانش و گفت اگر بدانید چه شده مادرم نذر کرده بروم سوریه!
🌷 #شهیدحمیدرضا_اسداللهی
#تاریخولادت:۱۳۶۳/۱۱/۱۵
#تاریخشهادت۱۳۹۴/۹/۲۹
#محلمزارگلزاربهشتزهراسقطعه۵۰
#سالروز_شهادت...🌹🕊
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
فرازی از وصیت نامه
محمد…!
زندگی کن برای مهدی ارواحنافداه
درس بخوان برای مهدی ارواحنافداه
ورزش کن برای مهدی ارواحنافداه
🌷محمد!
من تو رو از خدا برای خودم نخواستم
تو رو از خدا خواستم برای مهدی ارواحنافداه
🌷شهید حمیدرضا اسداللهی🌷
🌷یاد امام و شهدا با صلوات 🌷
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
دل بہ نــگاه اولین
گشت #شکار چشم تـــــو
زخـــــم دگـــــر چہ مے زنی
صید ِبہ خـــــون تپیده را...
فرازے از #وصیتنامه✍
انقلاب اسلامے مقدمہ ے همان
حیاٺ طیبه اے اسٺ ڪہ انبیاء و
رسولان و ٺمام ادیان ٺوحیدے به
دنبال آن بودند...
#شهید_حمیدرضا_اسداللهی
#سالروزشهادت....🕊🕊🌸🌸
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#ڪمیل_بخوانیم
یٰا سَریعَ الرّضا
إِغْفِر لِمَنْ لا یَملڪُ الّا الدّعاء
ای خدایی کہ ،
زود از بنده ات خشنود می شوی
ببخش کسی را کہ جز دعا ،
چیزی را ندارد . . .
#پاسدار_مدافـع_حــرم
#شهید_حمیدرضا_اسداللهی
#سالروز_شهـادت🕊🌹🕊
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#دستنوشتہ_شهـید :
بہ حجلہ ؛
می روم شـادان
ولی زخمی بہ سر دارم
بہ جای رخت دامــادی
لبــاس خـون بہ تن دارم . . .
#پاسدار_مدافع_حــرم
#شهـید #محمدرضا_فخیمی
🔸تاریخ ولادت : ۱۳۷۰
🔸محل ولادت : هریس_آذربایجان شرقی
🔸تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۹/۲۹
🔸محل شهادت : حلب_سوریه
✍فرازی از #وصیت_نامه_شهید
اينجانب، بنده گناهكار درگاه خداوند از شما امت شهيد پرور تقاضا دارم كه مطيع محض ولايت حضرت امام خامنه اي(مد ظله) نه در حرف، بلكه در عمل، اينگونه نباشيد كه به خاطر حرف اين و آن و وعده اي منحرف، حرف ولي در روي زمين بماند يا اگر حرف ولي را مخالف با ميل شخصي ديديم، به آن عمل نكنيم.
حال كه دست بنده از دنيا كوتاه است و زمان ظهور حضرت وليعصر(عج) را نديديم، اگر ايشان را ديديد و زمان ظهور را درك كرديد، سلام بنده را به ايشان برسانيد، در پايان، از همه بستگان، دوستان، همسفران و كساني كه با آن ها معاشرت داشتم، طلب حلاليت دارم.
#سالروزشهادت...🕊🕊🌹🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
یک روز بعد از #شهادت عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود
گفتم بروم سراغ آن دفتری که خاطرات مشترکمان را در آن می نوشتیم.
به محض باز کردن دفتر، دیدم برایم یک نامه با این مضمون نوشته بود:
#همسر عزیزم، من به شما افتخار می کنم که مرا سربلند
🥀🕊#حاجت_شهادت
🌷عاشق شهادت بود و از دوستان میخواست که برای رسیدن به این حاجتش بسیار دعا کنند.
. عبدالمهدی بسیار گریه میکرد.و دائم این جمله را تکرار میکرد که یا امام رضا علیه السلام حاجتمو بده...
#دیگه_خسته_شدم_یا_امام_رضا_علیه السلام_حاجتموبده...
🍃حال عجیبی داشت معلوم بود حاجت بسیار مهمی داره و برام خیلی سوال شد که عبدالمهدی چی از امام رضا (ع) میخواد که این طور داره التماس میکنه...
🥀بعد از این که خوب گریه کرد و آروم شد...😭
گفتم عبدالمهدی چی از امام رضا(ع) میخواستی که این طور گریه میکردی...😭
یه نگاهی بهم کرد و گفت همسرم:
🌹#شهادت
#شهادت
#شهادت🕊
🌹#نحوه_شهادت_اصابت_کورنت
#تاریخ_شهادت۹۴/۹/۲۹
#محل_شهادت:خان طومان سوریه🕊
✏️راوی:همسر شهید
🥀#پاسدار_مدافع_حـرم
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
#سالروز_شهـادت🕊
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
👈ازدواج شهید مدافع حرم #عبدالمهدی_کاظمی و همسرش به واسطه
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
🔹حاجتی که با عنایت #شهید_علمدار ادا شد و با دیدن خواب ایشان، باهمسرم که بعدها در زمره شهدا🕊 قرار گرفت، آشنا شدم.
🔸یک شب خواب #شهیدسید_مجتبی_علمدار را دیدم که از داخل کوچه ای به سمت من می آمد و یک جوانی همراهشان بود👥.
شهید لبخندی زد😊 و به من گفت #امام_حسین (ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفته دیگر به #خواستگاری تان می آید. نذرتان را ادا کنید✅.
🔹وقتی از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نکردم🚫. با خودم گفتم من #خواهر بزرگ تر دارم و غیرممکن است📛 که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر #ازدواج کنم. غافل از اینکه #اگرشهدابخواهند شدنی خواهد بود👌.
🔸فردا شب سید مجتبی به خواب #مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود : جوانی هفته دیگر به خواستگاری #دخترتان می آید. مادرم در خواب گفته بود نمی شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمی دهند❌. شهید علمدار گفته بود که #ما این کارها را آسان می کنیم☺️.
🔹خواستگاری درست هفته بعد انجام شد.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق ﷽
#خاطرات_شهید🕊
🍃آیت الله بهجت دست روی زانوی او گذاشت و پرسید جوان شغل شما چيست؟
گفت:
طلبه هستم.آیت الله بهجت فرمود:بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. ️
آیت الله بهجت پرسید اسم شما چیست؟
گفت:فرهاد
آیت الله بهجت فرمود:
حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد. شما در شب امامت امام زمان (عج) به شهادت خواهيد رسيد.
شما يكی از سربازان امام_زمان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع می کنید.
🍃 شهید عبدالمهدی کاظمی؛ شهیدی که طبق تعبیر آیت الله بهجت برای خوابی که دیده بود،درشب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در 29 آذر ماه 1394 در سوریه به شهادت رسید.
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
#سالروز_شهادت
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🔹«مرضیه بدیحی»،
همسر شهید مدافع حرم:
«خواب دیدم شهید سید مجتبی علمدار با جوانی دیگر وارد کوچهی ما شدند. وقتی به من رسیدند دست روی شانهی آن جوان زدند و گفتند: این جوان همان کسی است که شما از ما درخواست کردید و متوسل به امام زمان (عج) شدید.»
💕 روزی که عبدالمهدی به خواستگاریاش میآید، مرضیه همان کسی را میبیند که در آن خواب، شهید علمدار به او نشان داده بود. در همان جلسهی اول صحبت با شهید کاظمی متوجه میشود که عبدالمهدی نیز همین چندروز پیش خانهی شهید علمدار بوده و با بچههای بسیجشان به دیدار مادر شهید رفته است.
🔹 عبدالمهدی میگفت:
«من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی میخواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت آیتالله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان از من خواستند که در محضر آیتالله بهجت حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم.
🔹وقتی به حضور آیتالله بهجت رسید ایشان دست روی زانوی او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟
گفت: طلبه هستم.
آیتالله بهجت فرمود: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. ️دوباره پرسیدند: اسم شما چیست؟
گفت: فرهاد
آقا گفت: «حتماً اسمت را عوض كن.
اسمتان را عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذار.
✅ شما در شب امامت امام زمان(عج) به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان(عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع میکنید.»
🌷 شهید عبدالمهدی کاظمی؛ در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به شهادت رسید.
شهید مدافع حرم
#عبدالمهدی_کاظمی🕊🌹
#شادی_روح_پاکش_صلوات
#سالروزشهادت...🌿🌺🌿
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
🔹شهیدی که برات شهادتش را از #آیتاللهبهجت گرفت
آیت الله بهجت دست روی زانوی او گذاشت و پرسیدند: جوان شغل شما چيست؟گفت: طلبه هستم.
آیت الله بهجت فرمود:
🌱بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. ️
دوباره پرسیدند: اسم شما چیست؟
گفت: فرهاد
آقای بهجت فرمود:
🔹حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد.
🔹شما در شب امامت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شهادت خواهيد رسيد.
🔹شما يكی از سربازان امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) با ايشان رجوع می کنید.
🌷شهید عبدالمهدی کاظمی؛ شهیدی که طبق گفته آیت الله بهجت، در شب امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ۲۹ آذر ماه ۱۳۹۴ درسوریه به شهادت رسید.
#سالروزشهادت...🌿🌺🌸🌺🌿
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
ماجرای ازدواج بسیار عجیب شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی 😭👇
دوستان حتما مطالعه کنید خیلی جالب هست 🥺🖤
#بسیارجالب
#حتمامطالعهکنید
بخون ببین چه حال خوبی بهت دست میده...
واسطه ازدواج شهيد عبدالمهدی كاظمی و همسرش مرضيه بديهی، 👈🏼شهيد سيد مجتبی علمدار بود.
هر دو به اين شهيد متوسل ميشوند تا همسری متدين نصيبشان شود و طی يك رؤيای صادقه، شهيد علمدار، عبدالمهدی را به همسرش معرفی ميكند. به اين ترتيب ازدواج خوبان شكل ميگيرد و ۹ سال ادامه می يابد. يك زندگی شيرين كه با شهادت عبدالمهدی در سوريه در تاريخ ۲۹ دی ماه ۹۴، به سرنوشتی زيباتر ختم ميشود. حالا كه كمتر از يك سال از شهادت عبدالمهدی ميگذرد، با همسرش مرضيه بديهی همكلام شديم تا هرچه بيشتر از اين شهيد مدافع حرم بدانيم. 👈🏼شهيدی كه آيتالله بهجت پيشبينی شهادتش را در روز تاجگذاری امام زمان(عج) كرده بود و طبق همين پيشبينی، عبدالمهدی آسمانی شد😧.
گفتگو🎙️ با همسر شهید عبدالمهدی کاظمی را در ادامه بخوانید:
☑️گويا واسطه ازدواج شما شهيد علمدار بود، اين وصلت چطور اتفاق افتاد؟
🎙️سوم دبيرستان بودم و به واسطه علاقهای كه به شهيد سيد مجتبی علمدار داشتم، در خصوص زندگی ايشان مطالعه ميكردم. اين مطالعات به شكل كلی من را با شهدا، آرمانها و اعتقاداتشان بيش از پيش آشنا ميكرد. حب❤️ به شهيد علمدار و زندگی اش موجی در دلم ايجاد و ايمانم را تقويت كرد. شهيد علمدار سيد بود و علاقه عجيبی به مادرش حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) داشت. عاشق اباعبدالله الحسين(علیه السلام) و شهادت بود. ياد دارم در بخشهايی از خاطراتش خوانده بودم كه يك روز وقتی فرزندشان تب شديد داشت، سيد مجتبی دست روی سر بچه ميكشد و شفا پيدا ميكند. 👈🏼شهيد علمدار گفته بود به همه مردم بگوييد اگر حاجتی داريد، در خانه شهدا را زياد بزنيد.
👈🏼وقتی اين مطلب را شنيدم به شهيد سيد مجتبی علمدار گفتم حالا كه اين را ميگوييد، ميخواهم دعا كنم خدا يك مردی را قسمت من كند كه از 👈🏼سربازان امام زمان(عج) و از اوليا باشد.👉🏼
حاجتی كه با عنايت شهيد علمدار ادا شد و با ديدن خواب ايشان، با همسرم كه بعدها در زمره شهدا قرار گرفت، آشنا شدم.😯
☑️مگر در خواب چه ديديد كه تصميم گرفتيد شريك زندگيتان را به وسيله آن انتخاب كنيد؟
🎙️يك شب خواب شهيد سيد مجتبی علمدار را ديدم كه از داخل كوچهای به سمت من می آمد و يك جوانی همراهشان بود.
شهيد علمدار لبخندی زد و به من گفت امام حسين(ع) حاجت شما را داده است و اين جوان هفته ديگر به خواستگاريتان می آيد.نذرتان را ادا كنيد.😭
وقتی از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگتر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم. غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدنی خواهد بود. فردا شب سيد مجتبی به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جوانی هفته ديگر به خواستگاری دخترتان می آيد.😳 مادرم در خواب گفته بود نميشود، من دختر بزرگتر دارم پدرشان اجازه نميدهند.
شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان ميكنيم.
خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفی نزد و موافقت كرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت.
پدر بدون هيچ تحقيقی رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد💍 يكديگر درآمديم.
☑️وقتی برای اولين بار همسرتان را ديديد، آن هم بعد از خوابی كه ديده بوديد، واكنشتان چه بود؟
در اولين ملاقاتتان چه صحبتهايی رد و بدل شد؟
🎙️همان شب خواستگاری قرار شد با عبدالمهدی صحبت كنم. وقتی چشمم به ايشان افتاد تعجب كردم و حتی ترسيدم! طورب كه يادم رفت سلام بدهم.
ياد خوابم افتادم😴. او همان جوانی بود كه شهيد علمدار در خواب به من نشان داده بود.
وقتی با آن حال نشستم، ايشان پرسيد اتفاقی افتاده است؟
گفتم شما را در خواب همراه شهيد علمدار ديدهام.
خواب را كه تعريف كردم عبدالمهدی شروع كرد به گريه كردن.
گفتم چرا گريه ميكنيد؟
در كمال تعجب او هم از توسل خودش به شهيد علمدار برای پيدا كردن همسری مؤمن و متدين برايم گفت.😱
همسرم تعريف كرد: من و تعدادی از برادران بسيجی با هم به ساری رفته بوديم. علاقه زيادم به شهيد علمدار بهانهای شد تا سر مزار ايشان برويم.
با بچهها قرار گذاشتيم سری هم به منزل شهيد علمدار بزنيم. رفتيم و وقتی به سر كوچه شهيد رسيديم متوجه شديم كه خانواده شهيد علمدار كوچه را آب و جارو كردهاند و اسفند دود دادهاند و منتظر آمدن مهمان هستند.😱
تعدادی از بچهها گفتند كه برگرديم انگار منتظر آمدن مسافر كربلا هستند، اما من مخالفت كردم و گفتم ما كه تا اينجا آمدهايم خب برويم و براي ۱۰ دقيقه هم كه شده مادر شهيد را زيارت كنيم.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
رفته بودند و سراغ مادر شهيد علمدار را گرفته و خواسته بودند تا ۱۰ دقيقهای مهمان خانه شوند. مادر شهيد علمدار با ديدن بچهها و همسرم گريه كرده و گفته بود من سه روز پيش با بچهها و عروسها بليت گرفتيم تا به مشهد برويم.
سيد مجتبی به خواب من آمد و گفت كه از راه دور مهمان دارم. به مسافرت نرويد.😱
عدهای ميخواهند به منزل ما بيايند.😧 مادر شهيد استقبال گرمی از همسرم و دوستانش كرده بود. با گريه گفته بود شماها خيلی برايمان عزيزيد. شما مهمانهای سيد مجتبی هستيد.
در همان جلسه خواستگاری💍 و بعد از آن همسرم خيلی از معجزههای اين شهيد برايم تعريف كرد. ميگفت مادر شهيد برايمان خاطرهای از فرزند شهيدش روايت كرد.
مادر شهيد علمدار گفته بود: من از سيد مجتبی گله كردم كه روز مادر است تو هم به من يك تبريكی بگو يك علامتی، چيزیكه من هم دلخوش باشم به اين روز. سيد مجتبی در خواب مادرش گفته بود مادر جان! من هميشه در كنارت هستم و بعد دست مادر را بوسيده و يك انگشتری به دست مادرگذاشته بود.
وقتی مادر از خواب بيدار شده بود انگشتر اهدايی شهيد علمدار به مناسبت روز مادر در دستش بود.😱
مادر شهيد انگشتری را به همسرم نشان داده بود و همان جا هم ايشان از شهيد علمدار همسری خوب ميخواهند و كمی بعد هم به خواستگاری من می آيند.
☑️زمان ازدواج، شغل همسرتان چه بود؟
🎙️همسرم آن زمان درس طلبگی ميخواند و ميگفت: من طلبه هستم و مالی از دنيا ندارم. دارايی ام همين كاپشنی است كه پوشيدهام. نبايد از من توقع زياد داشته باشيد. من اينطوری هستم اگر ميتوانيد قبول كنيد. ميدانم كه ارزش شما بيش از اين حرفها است. ان شاءالله بعدها اگر توانستم جبران ميكنم.😓
الان من درس ميخوانم و حقوقی ندارم. دوست دارم همسرم سادهزيست باشد. اگر قرار است نان خالی يا غذای خوب هم بخوريم بايد با دل خوش باشد. زندگی بالا و پايين دارد، تلخی هست، سختی هست. همسرم به احترام نسبت به پدر و مادر بسيار تأكيد ميكرد.
*برای خودم من هم ايمان و تقوا مهم بود.دوست داشتم مرد زندگی ام مؤمن و استاد اخلاق من باشد.آنقدر همسرم از لحاظ ايمان و اخلاق در درجه بالا باشد كه بتواند من را رشد دهد.*
واقعاً هم عبدالمهدی در مدت زندگی برای من مثل استاد اخلاق بود.
امروز كه می بينم عبدالمهدی در كنارم نيست گويی از بهشت بيرون آمده باشم.
من هر چه دارم را مديون و مرهون شهيدم ميدانم.
☑️در زندگی پيش آمده بود حرفی از شهادت پيش بكشد؟
*🎙️اتفاقا عبدالمهدی يك بار يك خوابی ديده بود. بعد از آن رفت پيش يكی از علمای اصفهان و خواب را تعريف كرد. آن عالم گفته بود برای تعبيرش بايد بروی قم با آيت الله بهجت ديدار كنی.*
همسرم به محضرآيتالله بهجت شرفياب ميشود تا خوابش را به ايشان بگويد.
*آقا هم دست روی زانوی عبدالمهدی گذاشته و ميگويند جوان شغل شما چيست؟!*
*همسرم گفته بود طلبه هستم.*
*ايشان فرموده بودند: بايد به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی.*
*آيت الله بهجت در ادامه پرسيده بودند اسم شما چيست ؟ گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود) ايشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض كن. اسمتان را يا عبدالصالح يا عبدالمهدی بگذاريد. آيتالله بهجت فرموده بودند: شما در تاجگذاری امام زمان (عج) به شهادت خواهيد رسيد. شما يكی از سربازان امام زمان (عج) هستيد و هنگام ظهور امام زمان(عج) با ايشان رجوع ميكنيد😯.*
وقتی عبدالمهدی از قم برگشت خيلی سريع اقدام به تعويض اسمش كرد.
با هم رفتيم گلستان شهدا و سر مزار شهيد جلال افشار گفت ميخواهم يك مسئلهای را با شما در ميان بگذارم كه تا زندهام برای كسی بازگو نكنيد بين خودم، خودت و خدا بماند.
عبدالمهدی گفت شما در جوانی من را از دست ميدهيد. من شهيد ميشوم.
گفتم با چه سندی اين حرف را ميزنيد. گفت كه من خواب ديدم و رفتم پيش آيتالله بهجت و باقی ماجرا را برايم تعريف كرد.
من خودم را اينگونه دلداری ميدادم كه انشاءالله امام زمان (عج) ظهور ميكند.ايشان در ركاب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) خواهند بود.
امروز كه جنگی نيست كه شهادتی باشد. اين حرفها را با خود مرور ميكردم تا اينكه عبدالمهدی كاظمی با لباس سبز سپاه به جمع مدافعان حرم پيوست.😟
☑️پس عاشق شهدا و شهادت بود؟
🎙️بله، هر جا می نشست از شهدا ميگفت.
پيش مادرش كه ميرفت از شهدا تعريف ميكرد و ميگفت كاش همه با حالت شهدا به ديدار خدا برويم.
ميگفت مادر دعا كن من شهيد شوم وقتی شهيد شوم رويتان پيش حضرت زهرا(س) سفيد ميشود.
مادرش ميگفت هر شب از شهادت ميگويی، اما عبدالمهدی ميگفت يك مادر شهيد بعد از سالها انتظار آمدن فرزندش، دلخوشی اش تنها به يك تكه استخوان است.
وقتی استخوان شهيدش را می آورند چقدر خوشحال ميشود و ميگويد اين هديه من به اسلام است و ناقابل است. شما هم بايد اينطور باشيد.
☑️چطور تصميم گرفت مدافع حرم شود؟
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🌿🌺🌸🌺🌿
🎙️يك بار از سر كارش آمد و گفت ميخواهم با شما صحبت كنم، كارهايت را انجام بده برويم قم.
گفتم خب همين جا بگو. گفت نه برويم بعد ميگويم.
رفتيم قم و به قبرستان شيخان رفتيم. خيلی گريه كرد..بر مزار آيتالله ملكی تبريزی استاد امام خمينی از مقام ايشان و حضرت امام گفت.
بعد گفت خدا دست يتيمها را ميگيرد و مقام ميدهد. حضرت محمد(ص) يتيم بود. امام خمينی يتيم بود. اينهايی كه به جايی رسيدند يتيم بودند كه خدا دستشان را گرفت. داشت من را آماده ميكرد كه اگر بچهها يتيم شدند فكر بدی نكنم و غصه نخورم.😟بعد در مورد دنيا و آخرت صحبت كرد كه نبايد به اين دنيا دل بست و اگر عمر نوح هم داشته باشی بايد بروی. آن هم با دست پر و توشه ان شاءالله.
گفتم چرا اين حرفها را ميزنی؟ عبدالمهدی در جواب از تكفيری ها گفت و از جسارت به حرم بی بی حضرت زينب(سلام الله علیها).
گفت من غيرتم قبول نميكند بمانم و اتفاقی برای خانم بيفتد. من بی غيرت نيستم.
ميگفت احساس ميكنم كربلا زنده شده است و بايد در ركاب مولا بجنگيم من كه كوفی نيستم.
عبدالمهدی وقتی سخنرانی رهبر را درباره شهدای مدافع حرم شنيد، شيفتهتر شد. خط ولايت فقيه ايشان را به دفاع از حرم و شهادت رساند.
*🌺عبدالمهدی معتقد بود دوران قبل از ظهور امامزمان(عج) را اگر بخواهيم پشتسر بگذاريم اول بايد توبه كنيم تا وارد مسير اصلی شويم. مسير اصلی نور و توسل به امامان و معصومين است.ايشان معتقد بودند امامخامنهای نائب امامزمان(عج) هستند و اطاعت از ايشان واجب است.🤚🏻*
وقتی فهميدم كه ميخواهد به دفاع از حرم برود. گفتم: فكر بچهها را كردی كه ميخواهی بروی😔. من اجازه نميدهم كه بروی.
در پاسخ گفت: روز قيامت ميتوانی در چشمان امام حسين(ع) نگاه بيندازی و بگويی كه من نگذاشتم؟
ديگر حرفی برای گفتن نداشتم و سرم را پايين انداختم. عبدالمهدی گفت ميخواهم مثل همسر زهير باشی كه همسرش را راهی ميدان نبرد كرد. آنقدر در گوش زهير خواند تا نام او هم در رديف نام شهدای كربلا قرارگرفت.
آنجا ديگر زبانم بسته شد.😔 گفتم باشه و گفت خود حضرت زينب(س) نگهدارتان باشد.
☑️چند بار اعزام شدند؟
عبدالمهدی يك بار اعزام شد. يك هفته قبل از اعزامش در مرخصی بود كه خبر شهادت مسلم خيزاب را به ايشان دادند. گريهاش گرفت. اشك ميريخت و ميگفت خوش به سعادتش. عاقبت بخير شد😭. خدا من را هم عاقبت بخير كند.
خواب دوستش شهيد خيزاب را ديده و خيزاب گفته بود: آن لحظه كه تير خورده بودم و داشتم جان ميدادم امام حسين(ع) آمد و دست راستش را گذاشت روی قلبم❤️.
*چون همسرم هنگام غسل و كفن شهيد خيزاب در گوشش گفته بود دعا كن من هم شهيد شوم، شهيد خيزاب در خواب به همسرم گفته بود:*
*عبدالمهدی شهادت خيلی شيرين بود. شربت شهادت را خوردم و همانجا كه در گوشم گفتی و از من خواستی كه به امام حسين (ع) بگويم شهيد شوی، حضرت زهرا(س) برات شهادتت را امضا كرد. هر كسی ميخواهد به شهادت برسد، حضرت زهرا پای شهادتش را امضا ميكند.😭*
همسرم قبل از اربعين به سوريه رفت. ماه محرم بود. به من ميگفت برو و در مراسم امام حسين(ع) شركت كن كه ايشان گرههای كور را باز ميكند. 👆🏼👆🏼
امام حسين(ع) خيلی بابالحوائج است. ميگفت حديث كسا بخوانيد تا ما شهری را كه در محاصره است آزاد كنيم. قبل از شهادتش هم با من تماس گرفت. صدايش گرفته بود و گفت از من راضی هستی؟ گفتم بله، اين چه حرفيه.
گفت از من راضی باش. دعا كردم و گوشی را قطع كردم.
☑️الهامی از شهادتش به شما شده بود؟
🎙️قبل از شهادتش خواب ديدم كه رفتم حرم حضرت زينب(س). تمام عكس شهدا را در حرم چسبانده بودند.
خانمی آنجا بود كه روبند داشت. از آن خانم پرسيدم كه اينها عكسهای چه كسانی هستند؟
*ايشان گفت: عكس شهدای كربلا. بعد هم گفت: اينها بسيارعزيز هستند.*👇🏼
در ميان عكسها تصوير عبدالمهدی من هم بود. خيلی نگران شدم تا اينكه خبر شهادت را به من دادند.
*عبدالمهدی در شب تاجگذاری امام زمان(عج) همان طور كه آيتالله بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد. ۲۹ دی ماه سال ۱۳۹۴ بود. عبدالمهدی با اصابت موشك كورنت به آرزويش رسيد.*
☑️پس آنطور كه آيتالله بهجت وعده كرده بودند به شهادت رسيد. بعد از شنيدن خبر شهادت همسنگر و همراه زندگيتان چه كرديد ؟
🎙️وقتی خبر را شنيدم، بال بال ميزدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلی دلم برايش تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدی به حاجتت رسيدی😭.
بعد از شهادتش خواب ديدم كه پشت سر امام زمان(عج) ميرود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود. 😭 ميگفت من زندهام فكر نكنيد كه مردهام هيچ وقت ناشكری نكنيد. هر مشكلی داشتيد من برايتان حل ميكنم.😭
☑️از شهيد فرزندی هم داريد؟
🎙️من و عبدالمهدی ۹ سال با هم زندگی كرديم. ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله يادگاری های شهيدم هستند.
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
ريحانه خيلی وابسته به پدرش بود. خيلی با پدرش حرف ميزد.
☑️در مورد بچهها چه سفارشی داشتند؟
🎙️همسرم ميگفت دوست دارم ريحانه ولايتی بار بيايد. عبدالمهدی عاشق رهبری بود. هر زمان چهره ايشان را نگاه ميكرد دست بر سينه ميگذاشت و ميگفت: جان❤️ ناقابلی دارم، فدای رهبر عزيزم🤚🏻.
*سفارش كرد كه ميخواهم بچهها را زينبوار بزرگ كنيد. ان شاء الله حجابشان زينبی باشد. رفتارشان زهرايی باشد. نمونه باشند.*
يك بار ريحانه تب كرد يك هفته تمام تب داشت. خوب نميشد. به بيمارستان بردم و دارو دادم، تبش پايين نمی آمد. نگران بودم تشنج نكند. نمی دانستم چه كار كنم. عبدالمهدی قبلتر به من گفته بود كه كمك خواستی به حضرت زهرا(س) متوسل شو و من را صدا كن.
توسل كردم و زيارت عاشورا خواندم. سلام آخر را كه دادم، به حضرت زهرا(س) گفتم امروز پنجشنبه است و من ميدانم همه شهدا امروز در محضر ارباب جمع هستند.😭 گفتم به عبدالمهدی بگويند اگر برای دخترش اتفاقی بيفتد نگويد كه من نتوانستم از بچهاش نگهداری كنم. آنها امانت هستند دست من.
رفتم بالای سر ريحانه ناگهان بوی عطری در خانه پيچيد.😭 عطری كه هر لحظه زياد و زيادتر ميشد. ناگهان من صدای عبدالمهدی را شنيدم😭
گفت همسرم بخواب من بالای سر ريحانه هستم. خوابيدم وقتی بلند شدم ديدم ريحانه تبش پايين آمده و از من آب ميخواهد.
حس كردم كه عبدالمهدی در كنارم است. حسش ميكردم. همه حرفهايم را با عبدالمهدی زدم. او به قولش عمل كرده بود. آمده بود تا كمكم كند،😭 بحق فرمودهاند كه شهدا عند ربهم يرزقونند(زنده اند ونزد پروردگار روزی میخورن).
بعد از آن شب تا مدتها هر كسی وارد خانه ميشد متوجه آن بوی خوش ميشد. لباس ريحانه بوی اين عطر را گرفته بود.
☑️حتماً شما طعنه برخی از افراد ناآگاه را شنيدهايد؟
🎙️بله؛ خيلی ها به من ميگويند چرا اجازه دادی كه همسرت برود و برای عربها بجنگد؟
ميخواهم از همين جا از طريق روزنامه «جوان» پاسخ آنها را بدهم.
*👈🏼عبدالمهدی رفت تا از مرز اسلام دفاع كند.*
*👈🏼رفت تا نامحرمی وارد حريممان نشود*
*👈🏼مدافعان حرم ميروند تا ما در آرامش زندگی كنيم.*
👈🏼هدف اصلی تروريستها ايران است.
اگر مدافعان حرم نبودند، امروز شاهد جنگ در كرمانشاه و همدان و. . . بوديم.
ما آرامشمان را مرهون خون شهداييم و برای همين بايد ادامهدهنده راهشان باشيم؛ شهدای از صدر اسلام تا امروز.
خواننده گرامی امیدوارم بحق شهید گرانقدر مجتبی علمدار وشهید عالی مقام عبدالمهدی کاظمی با ذکر سه صلوات هدیه به روح مطهرشان وسه صلوات برای تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام به حاجت شرعی دلت برسی..
*تصمیم بگیر در مسیری که شهدا قدم برداشتنقدم برداری تا قیمتی بشی...*
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
تعبیر خوابــــــ ...🌙
🌷شهید عبدالحسین یوسفیان
تاریخ تولد: ۱۵ / ۴ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۲۹ / ۹ / ۱۳۹۴
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: سوریه
*🌷راوی← شبی مادر در خواب میبیند شخصی به او سکهای میدهد که روی سکه نام حسین نوشته شده🍃و در عالم خواب به او میگویند نام فرزندت را (عبدالحسین) بگذار💫همسرش← سال 88 با پدر و مادرم به سوریه رفتیم🌙 در حرم عمه سادات از حضرت زینب خوشبختی ام و یک همسفر و همراز خوب را از ایشان خواستم🌱 تا قبل از سفر هر خواستگاری میآمد رد میکردم🥀آنجا از حضرت زینب خواستم وقتی برمیگردیم اولین خواستگاری که برایم میآید، میفهمم که فرستادهی شماست💫 و جواب بله را میدهم🌱 از سفرمان دوماه گذشت، یک شب خواب دیدم که داخل یک حرم نشستم💫و یک خانم قد بلند و نورانی آمدند کنارم و گفتند: سوره انعام را همین حالا بخوان، تو به آرزویت رسیدی.»💫 فردای آن شب با مادرم نماز جمعه رفتیم📿همان جا سوره انعام را خواندم، بعد از نماز جمعه عموی عبدالحسین به پدرم زنگ زدند📞و اجازه خاستگاری گرفتند‼️و خاستگار هم عبدالحسین بود💫 خلاصه به دلم نشست و عقد کردیم🎊 شش سال و نیم در کنار هم بودیم و خداوند دختری به نام زینب به ما هدیه داد زینبی که از صد کلمه ۹۹ تای آن بابا بود🥀 آقا عبدالحسین سپاهی بود که داوطلبانه به سوریه رفت🕊️و عاقبت با اصابت تیر به قلب، دست، پهلو، پا و چشم🥀به شهادت رسید*🕊️🕋
#شهید_عبدالحسین_یوسفیان
#شادی_روح_پاکش_صلوات💙🌷
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
ایستاد پای امام زمان خویش
امروز ۲۹آذر ماه سالروز شهادت
شهید امیر سیاوشی
#عاشقانههای_شهدا
وقٺے پیڪر #شهیدسیاوشے را آوردند، همسرش مبهوٺ؛ دسٺ نوازش به رویش ڪشید و اشڪ چشمان شهید سیاوشے پاسخے شد براے وداع...
💠 خاطرات شهدا
براي امير، غريبه و آشنا فرقي نداشت.
او با همه مهربان بود.
يكبار داخل ماشين امير نشسته بوديم و غذا ميخورديم كه كودك فالفروشي به شيشه زد.
امير شيشه را پايين داد و پرسيد كه
غذا خورده اي؟
و كودك فال فروش جواب داد نه.
امير غذاي خود را نصفه گذاشت و رفت تا براي كودك فال فروش از همان رستوران غذا بخرد.
كودك فال فروش وقتي همراه امير از رستوران برميگشت ، ميخنديد و حسابي خوشحال بود...
به روایت همسر
🌹شهید مدافع حرم امیر سیاوشی🌹
#بهمناسبت_سالروزشهادت
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
💐اَللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد💐
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
*به نقل ازيك فرمانده درحلب*
. .
به سید گفت چند تا نیرو زبده بهم بده اونم گفت برو پیش
سیاوشی باهاش صحبت کن نیروی خوبیه , رفت سراغش
گفت بیا کمکمون خیلی نیاز به کمک داریم و دست تنهام,کم
حرف بود وبا حیا ,سینه ستبر , قامت استوار , چهره نورانی ،مبهوتش شده بودم , قند تو دلم آب شده بود ,اگه قبول کنه
و بیاد چی میشه یگان و زیرورو میکنه تو جوابم گفت بزا
فکر کنم جوابش رو با شهادتش داد اون از قبل فکراشو
کرده بود.
#شهید_امیر_سیاوشی🌹
#سالروزشهادت...🕊🕊🌹🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
🕊سبک بالان عاشق🕊
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ *به نقل ازيك فرمانده درحلب* . . به سید گفت چند تا نیرو زب
•┈┈••✾•🍃🌸🌼🌸🍃•✾••┈┈•
🌹🕊#نحوه_شهــادت
🌷ساعت تقریبا، پنج و نیم یا شش صبح بود ڪه هوا روشن شده بود.یڪ کیلومتر، دو ڪیلومتر پیاده رفتیم تا رسیدیم به اونجایی ڪه بچهها [درحال] درگیرے بودند، تپه تپه بود. یک تپه مثلا بالاش یڪ خونه بود،و در ڪنار اون چندین تپه دیگه وجود داشت.همین جورے این خونه روبگیر پاڪسازی کن، این یڪی رو بگیر،اون یکی رو بگیر. رفتیم جلو و دونه دونه خونه هارو پاڪسازی کردیم.
🍀حالا خواست خدا بود، چے بود، با اون همه خستگے، با اون همه داستان. رفتیم هفت ڪیلومتر جلو.رسیدیم به شهر "خان طومان". یڪی از گروههای عراقے که همرزم ما بودند، اونجا از صبح درگیر بودند. تعدادےبرگشته بودند. یڪ تعداد درگیرے هنوز تو شهر سر و صدا میاومد. ما هم زدیم تو اون شهر. حدود سے، سے و پنج نفر زدیم تو اون شهر.شهر رو گرفتیم. رفتیم بالاتر. یڪ شهر ڪوچڪتر از اون بود اون شهر رو هم گرفتیم. رسیدیم به صد مترے هدف.
☘یڪدفعه یڪ بارون آتیشی از روبرو
مون شروع شد ڪه ما حتے نفهمیدیم از ڪجا داریم میخوریم.از چپمون داریم میخوریم،از راستمون داریم میخوریم.
بالاخره هر ڪسی یڪجا پناه گرفت.یڪ سرےها، امیر و دو سه نفر دیگر سمت چپشون دیوار بود سمت راستشون خونه. ما هنوز موقعیتمون را پیدا نڪرده بودیم که از ڪجا داریم تیر میخوریم،من ڪه داشتم چپ و راست میدویدم. برگشتم یه ذره عقبتر تو دهنه یڪ مغازه ایستادم.امیر هم پشت یڪ ماشینے، پشت یڪ ماشین ... بود. فڪر کنم پناه گرفته بود. دوید اومد پیش من تا اومد سمت من که گفت میلاد چےشده؟ پاش تیر خورد.امیر خورد زمین.😔
🌷گفتم چی شده؟ گفت: تیر خوردم. شروع ڪرد لی لی ڪردن به سمت بچهها بیاد ڪمک کنه.
🍃چون تیر بار هم دستش بود و آتیش سنگینی هم رو سر داعشی ها داشت میریخت ، تڪ تیر اندازهای اونا زدنش
تڪ تیر اندازها با قناسه زدنش
🕊امیر همون جا آسمانی شد....😭
✏️#راوی:همرزم شهید
#پاسـدار_مدافـع_حــرم
#شهید_امیر_سیاوشی
#سـالروز_شهـادت....🕊🌹
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#شهید_مدافع_حرم_امیر_سیاوشی 🕊🌺
#شـــــهدا_از_شهادت_خود_خبر_دارند...
امیر قبل از اربعین با کاروانی از بچههای چیذر به کربلا رفته بود.
اما ماموریت آخرش با همه #فرق داشت.
در مسیر #کربلا،
امیر در گروه مجازی اعلام می کند که به #سوریه میرود
و حلالیت می طلبد.
دوستانش سر به سرش می گذارند.
کسی می گوید:
"امیر نکند که بدون پا برگردی".
امیر پاسخ می دهد:
"برگشتی در کار #نیـــــست.
میروم و با یک #تیر در #پیشانی برمیگردم."
#شهادت۹۴/۹/۲۹
#سالروزشهادت.......🕊🌸
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
#سیره_شهدا🦋
✨تشريفات ازدواج...
🍃زمان خواستگاری پدرم از ايشون خواستن مراسم ازدواجی بگيريد در شان دو خانواده!نه كمتر و نه بيشتر.ولی به دليل خريد خانه كه با توكل به خدا و كمگ امام حسين(ع) و همراهی يكديگر خريده شد، براي اينكه برگزاری مراسم عروسی و خريد عروسی و...فشار و سختی به همسرم و بالطبع به زندگيمون وارد نكنه از گرفتن عروسی صرف نظر كرديم و قرار شد بدون هيچ تشريفاتی زندگی مشتركمون رو شروع و تنها با زيارت امام رضا(ع) اين وصلت رو بيمه كنيم.
✍راوی:همسر شهید
#شهید_امیر_سیاوشی
#سالروز_شهادت...🕊🌸
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
مشاور عالی حاج قاسم سلیمانی حجت الاسلام کاظمی در یادواره شهدای شهر بندر لنگه فرمودند:
زمانیکه در دمشق بودیم نیروهای فاتحین به شوخی به شهید سیاوشی گفتند محاسنت را کوتاه کن اگر دست داعش اسیر شوی
محاسنت را میگیرند سرت را میبرند
شهید سیاوشی گفت این اشک هایی که برای امام حسین گریه کردم به محاسن من ریخته شده من محاسنم رانمیزنم و خود ارباب نمیگذارد این سرمن دست داعشی ها بیوفتد...
شهید مدافع حرم امیر سیاوشی
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•