eitaa logo
صبرا قشم ( نشر خوبی‌ها)
173 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
6.8هزار ویدیو
104 فایل
این کانال با هدف تعامل و هم افزایی بانوان فعال و توانمند قشم، در عرصه فرهنگی و مذهبی و محوریت جهاد تبیین با نگاهی نو و متفاوت جهت صحنه گردانی ایجاد شده است. (صبرا=صحنه گردانان بردبار روایت امید) و وابسته به مدرسه علمیه ریحانه الرسول(س) قشم است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆❤️ زنده باد این خاک مقدس...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸دهه فجر مبارک باد 🌸 پیشرفت‌های بانوان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی @sabraqeshm
🌺رهبر معظم انقلاب اسلامی: 🔹️همین حالا پیامبر در حال تعلیم و تزکیه ماست. 🔸️ما مخاطب بعثت هستیم؛ هُوَ ٱلَّذِي بَعَثَ فِي ٱلۡأُمِّيِّـۧنَ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِهِۦ وَيُزَكِّيهِمۡ وَيُعَلِّمُهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ (جمعه، ۲) وَءَاخَرِينَ مِنۡهُمۡ لَمَّا يَلۡحَقُواْ بِهِمۡۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ (جمعه، ۳) 🔸️اولین بت هم بت نفس ماست. 🔹️دعوت کننده هست، اما دعوت شونده اجابت نکند اتفاقی نمی‌افتد. 🇮🇷 در انقلاب ، دعوت شونده‌ها اجابت کردند. 🔹️در ادامه هم تا هر وقتی اجابت کنیم دعوت پیغمبر را، تزکیه و تعلیم حاصل می‌شود و رشد و خوشبختیِ دنیا و آخرت اتفاق می‌افتد. 🔸️ما همان «ءَاخَرِين‌»ی هستیم که «لَمَّا يَلۡحَقُواْ بِهِمۡۚ» ؛ اگر اجابت نکردیم مصداق «ثُمَّ لَمۡ يَحۡمِلُوهَا [كَمَثَلِ ٱلۡحِمَارِ]» می‌شویم. عید مبعث ۱۴۰۲/۱۱/۱۹
4.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت الله عابدی ذکری برای رفع اضطراب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رهبر معظم انقلاب: 🔻حضور پرشور مردم در راهپیمایی ۲۲ بهمن نشانه اقتدار ملی است. حضور مردم در راهپیمایی امسال نیز به فضل الهی پرشور خواهد بود.
پنجم ♥️عــــشــق پــــایـــدار♥️ مادرم با هول وولا گفت: ببخشید جوان ,آدرس,آدرس خونه ی پدرتون کجاست؟ غلامرضا که هنوز خیره به صورت مادر بود گفت:نگفتین کی هستین که اینقدر چهره تان برای من اشناست ...بعدش اگر از اشناهای بابا باشید,باید بگم خونه ما ومحل زندگی بابا همون خونه قبلی هست فقط تخریب شده وجاش یک ساختمان چند طبقه ساختیم که طبقه ی اول مال بابا جلال ویه واحد هم مال خاله صغری است... با گفتن این حرف,مامان اشک از چهار گوشه ی چشماش روان شد وبدون حرف وحتی تشکری کوتاه به سمت همون کوچه ی قبلی برگشتیم, انگار توحال خودش نبود و اینبار با سرعت ونیرویی مضاعف به سمت ,خانه ی بابام حرکت کردیم ,با خودم فکر میکردم,یعنی زن بابام کیه؟؟چند تا خواهر برادر,دارم؟یعنی الان بابا جلال چه برخوردی با مامان میکنه,اصلا برخوردش با من چیه؟؟ اما از چهره ی مصمم مادر ,مثل همیشه ,من نمیدونستم که چه چیزی تو ذهنش میگذره... جلوی در رسیدیم وزنگ یکی از واحدهای پایین را زدیم ,اما کسی جواب نداد,من بدون کلام زنگ واحد دیگه را زدم...برای دومین بار که میخواستم زنگ بزنم ,صدای پیرزنی از پشت اف اف بلندشد:کیه؟؟ مامان با دستپاچگی گفت:ب ب باز کنید اشناست.. صدای تلق در نشان میداد که احتمالا خاله صغری منتظر ورود ماست... همانطور که پشت سر مادرم که با پاهای لرزان قدم برمیداشت میرفتم,در واحدی را دیدیدم که باز بود وپیرزنی جلوش ایستاده بود,انگار مدت زمان زیادی بود که میهمان نداشته,که اینچنین منتظر ورود میهمان تاخوانده است...مادرم قدمهاش را بلندتر برداشت وهمانطور که گریه میکرد محکم خاله صغری را بغلش گرفت وزار زد... خاله صغری که انگار از برخورد این غریبه متعجب شده بود,عینک ته استکانی اش را به چشماش نزدیک تر کرد وبا دستاش مادرم را کمی عقب زد وگفت:صبر کن ببینم کی هستی که من را اینجور غافلگیر کردی...فک کنم شما من را با کسی دیگه اشتبااااه... هنوز حرفش تمام نشده بود که خیره به مادر,سرش را جلوتر اورد وگفت:... ادامه دارد... واقعیت 💦⛈💦⛈💦⛈ نویسنده