#بِـسْـمِاللّٰهِالࢪَّحمنِالࢪَّحیمْ
🍃
ای خوشترین ترانهی لبهای من سلام
نعمالرفیق، عشق من، آقای من سلام
🌸امـــــام حســـن (علیهالسلام)...💚
در حلقـــه هــــای زلفِ تو عالـــم اسیــر شد؛
هَرکس اسیرِ عشقِ #حسن(علیهالسلام) شدامیر شد !
#دوشنبه_های_امام_حسنی
یه سـلام گرم،یه آرزوی زیبا 🍃
یه دعای قشنگ بـرای
تک تک شمامهربانان گروه رسانو🌸
#الهی روزگارتون بروفق مراد
غم هاتون کم وزندگیتون 🍃پرازعشق ومحبت باشه
درپناه خـداباشیـد.
💌 #خدایا
مراقبم باش
و نذار به جایی برسم که
بازگشتی ممکن نباشه.
#الهیبهامیدتو... 🌱
🌟دعای #روز_اول ماه مبارک رمضان:
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَهِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ.
#خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعى و قیام و عبادتم در آن قیام شب زنده داران و بیدارم فرما در آن از خواب بى خبران و ببخش به من گناهم را در این روز اى معبود جهانیان و در گذر از من اى بخشنده گناهکاران.
#دعای_روزانه_ماه_رمضان
#صبرا_قشم
https://eitaa.com/sabraqeshm1401jahaderevayat
🌸🍃🌸🍃🌸
📚حکایت امانت داری یک لات‼️
✍در شهر خوی حدود 200 سال پیش دختر ماهرخ و وجیهه و مومنهای زندگی میکرد که عشاق فراوانی واله و شیدای او بودند.
عاقبت امر با مرد مومنی ازدواج کرد.
این مرد به حد استطاعت رسید
و خواست عازم حج شود،
اما از عشاق سابق میترسید
که در نبود او در شهر همسر او را آزار دهند.
به خانه مرد مومنی (به ظاهر) رفت و از او خواست یک سال همسر او را در خانه اش نگه دارد تا این مرد عازم سفر شود.
اما نه تنها او، بلکه کسی نپذیرفت.
🔺عاقبت به فردی به نام علی باباخان متوسل شد، که لات بود و همه لات ها از او میترسیدند.
علی باباخان گفت :
برو وسایل زندگی و همسرت را به خانه
من بیاور.
این مرد چنین کرد،
و بار سفر حج بست و وسایل خانه را
به خانه علی بابا آورد.
همسرش را علی بابا تحویل گرفت و زن و دخترش را صدا کرد و گفت مهمان ما را تحویل بگیرید.
مرد عازم حج شد،
و بعد یک سال برگشت،
🔺سراغ خانه علی بابا رفت تا همسرش را بگیرد.
به خانه رسید، در زد،
زن علی بابا بیرون آمده گفت:
من بدون اجازه علی بابا حق ندارم این بانو را تحویل کسی دهم.
برو در تبریز است، اجازه بگیر برگرد.
مرد عازم تبریز شد،
در خانه ای علی بابا خان را یافت،
علی باباخان گفت،
بگذار خانه را اجاره کردم تحویل دهیم با هم برگردیم،
مرد پرسید،
تو در تبریز چه میکنی؟
🔺علی باباخان گفت:
از روزی که همسرت را در خانه جا دادم
از ترس این که مبادا چشمم بلغزد و در امانتی که به من سپرده بودی خیانت کنم،
از خانه خارج شدم و من هم یک سال است اهل بیتم را ندیدهام و اینجا خانهای اجاره کردهام تا تو برگردی.
پس حال با هم برمیگردیم شهرمان خوی.
❖زهد با نیت پاک است نه با جامه پاک
❖ای بس آلوده که پاکیزه ردایی دارد
#خدایا#عاقبت-بخیرکن