داستان کوتاه
یادش بخیر،ده سال پیش ،سوم دبیرستان بودم ،که بابام اومد خونه گفت که دوستش داره میره قم برای آوردن اجناسی مثل ،پوشاک و کفش و ...برای فروش ،خیلی دلم میخواد برم ،آخه تابه حال نرفته بود قم و دلش خیلی میخواست بواسطه دوستش بره حرم زیارت کنه .
اما چند ماهی بود سر کار نرفته بود و حسابی دستش خالی بود .
تابه حال پدرم رو آنقدر مشتاق نسب به چیزی ندیده بودم،مادرم یه النگوش رو درآورد داد به پدرم و گفت برو بفروش و برو زیارت .
پدرم به غیرتش برخورد و قبول نکرد ،و همونجا رو به آسمون کرد و گفت: یا حضرت معصومه س دلم میخواد بیام زیارت ،روزیم کن ،بعد یهو مادرم رو صدا کرد گفت کت ام رو بیار ،میخوام برم توکل به خدا
مادرم کت رو آورد دید یکم سنگینه ،داخل جیب رو نگاه کرد دید توش پول هست ۵ملیون ده سال پیش پول زیادی بود
همه خانواده تعجب کردن ،پدرم یادش رفته بود چنین پولی داشته چون از عروسی برادرم مونده و خرج نکرده بود و فراموش شده بود .
اینطور شد که خانم معصومه س پدرم رو طلبید و بادست پر راهی سفر شد.
قربون لطف و کرم خدا ،که برای تک تک لحظهی زندگی مون برنامه داره و روزیمون رو کنار گذاشته ،مثل روی زیارت اهل بیت علیهم السلام.
السلام علیک یا حضرت معصومه سلام الله علیها
#میلاد_بانوی_قم
#لحظۀ_دیدار
یک واقعیت 📖
❣️يا فاطِمَةُ اشْفَعي لي فيِ الْجَنَّةِ❣️
شخصی در یکی از شهرستانها زندگی میکرد، اما آرزو داشت در قم زندگی کند. با این حال، شک داشت که آیا با این همه هزینه میتواند در قم زندگی کند یا نه. به حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها عرض کرد: "خانم جان، اگر دوست دارید به قم بیایم، لطفاً به من پاسپورت بدهید." (منظورش یک دختر بود.)
اسمش را میگذارم فاطمه معصومه خانم. حضرت معصومه سلام الله علیها مرحمت کردند و یک دختر هدیه دادند که در دهه کرامت (هفت ذیالقعده) به دنیا آمد. شخص از شهرستان حرکت کرد و به برکت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به قم آمد.
برتر ز زمین و آسمانی
چون عمهی صاحبالزمانی (ع)
#میلاد_بانوی_قم
#لحظۀ_دیدار
🌸🌱🌸🌱
#۱۵۰هزارتومان🙄
السلام علیکِ یا فاطمة المعصومه
اشفعی لنا فی الجنه
چند ماهی بود که خادم افتخاری حرم دختر موسی بن جعفر عليه السلام شده بودم و با لباس طلبهگی رفت و آمد میکردم، تذکر دادن که در صورت امکان باید لباس مخصوص خادمین رو تهیه بکنید و الا ...
من هم در اون ایام هزینه لباس خادمین، لباده، رو نداشتم با این حال پولی رو ذخیره کردم و باهاش لباس و سفارش دادم که خیاط برام آماده کنه.
بعد از دو هفته لباس آماده شد و من که اولین بار بود با لباده حرم میرفتم؛ وقتی از قسمت بالاسر عبور میکردم که به سمت دفتر خدّام برم لحظهای مکث کردم تا عرض ارادتی و سلامی محضر بانوی آب و آیینه داشته باشم؛
🌸السلام علیک یا بنت رسولالله
السلام علیک یا بنت فاطمة و خدیجه
السلام علیک یا بنت امیرالمؤمنین
السلام علیک یا بنت الحسن و الحسین
السلام علیک یا بنت موسی بن جعفر🌸
در وسط این عرض ارادت به قلبم💓 خطور کرد که اومدیم خادم بشیم ی چی دستمون بیاد حالا ۱۵۰ هزار تومن هم پول دادیم برا لباس😔 همین و بس بلافاصله گفتم: خانم ببخشید اشتباه کردم متوجه نشدم تموم زندگی ما فدای شما این که قابلی نداره، خلاصه کلی عذرخواهی و اظهار ندامت ازین فکر اشتباه ولی کریمه اهل بیت علیها سلام حرف منو جدی گرفته بودن و درصدد جبران بودن ولی من خبر نداشتم.
فردای اون روز،شیفت من جمعهها بود، تو سهراه بازار بودم اوج شلوغی ظهر؛ دیدم گوشی زنگ میخوره اول خواستم جواب ندم ولی گفتم شاید کار واجبی باشه جواب دادم از یکی از شهرها که در دوره تابستون برا موسسه شون تدریس داشتم. مسئول جدید مجموعه باهام تماس گرفته بود ک گفت: آقای فلانی من در حین بررسی دفاتر حساب و کتاب متوجه شدم اون تابستونی که شما اینجا تدریس داشتین مقداری کمتر از حقتون به شما پول دادن و من ازتون شماره حساب میخوام تا اونو براتون واریز کنم؛ از باب مزاح ازش پرسیدم چقدر میخواهید واریز کنید ببینم ارزش داره شماره حساب بدم یا نه؟🙂
برگشت گفت: ۱۵۰ هزار تومان😔
منو دوباره شرمندگی یعنی یک روز هم طول نکشید که حضرت پول لباس رو باهام حساب کردن یعنی هواتو داریم نگران نباش تو بخاطر ما خرج کردی خودمون هم حساب میکنیم، لحظهای سکوت بودم دیدم دوستمون میگه چی شد شوکه شدی؟ گفتم آره ولی این شوکه شدن قضیه داره که بهت میگم.
اگه فک کنیم ما برا اهل بیت هزینه کردیم باخت دادیم باید افتخار کنیم که از درآمدمون، که اونم از باب بیمنه رزق الورا هست، مقداری رو بتونیم با اجازه خودشون براشون هزینه کنیم که در اینجا هم گفتن که "ما اسئلکم علیه من اجرِِ فهو لکم". اگر هم چیزی برای ما و بخاطر ما خرج کردید از جان و مال اونم خیرش به خودتون میرسه.
باشد که به دعای خودشان درک کنیم که در محضر چه بزرگانی هستیم.
الاهی آمین
#میلاد_بانوی_قم
#لحظه_دیدار
.
داستان بر اساس واقعیت هست
عنایت حضرت معصومه سلام الله علیها
خداوند متعال به ما دو تا دختر عنایت کرده بود و ما هم خیلی دوستشان داریم و باور خود بنده بر این هست که واقعا دختر نعمت بزرگی هست و رزق و روزی فراوانی دارد حدود سه سال پیش بود که خداوند دوباره به خانواده ما فرزندی عنایتی کرد که تقریبا در ۴ ماهگی بارداری خانومم بود که برای اینکه از هوئیت جنین با خبر بشویم به سونوگرافی مراجعه کردیم که بعد از انجام آن دکتر گفته بود احتمال دارد این فرزندتان هم دختر باشد و چون ما دو دختر از قبل داشتیم خانومم خیلی دلش پسر می خواست به همین خاطر کمی ناراحت شده بود که من با خنده گفتم خواست خدا بوده انشاالله که سالم و سلامت هست و ما هم تسلیم خواست خدا هستیم
بعد از رفتن به خونه تصمیم گرفتم برم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها وقتی وارد حرم شدم و زیارت نامه را قرائت کردم رفتم نزدیک ضریح و به حضرت عرض کردم که ما راضی به رضای خدا هستیم ولی آرزوی خانومم این بود که این فرزندمان پسر بشود من به حضرت توسل کردم و خواسته خود را که داشتن فرزند سالم و سلامت بود و اینکه پسر هم باشد که چه بهتر و در آخر نذر کردم که اگر فرزندمان پسر باشد اسمش را محمد جواد انتخاب می کنم که لطف حضرت شامل ما شد و الان محمد جواد دو نیم ساله هست و هر روز خدا را به خاطر داشتن فرزندان سالم شکر می کنیم
#میلاد_بانوی_قم
#لحظه_دیدار
داستان کوتاه.
چند سال پیش که بنده ساکن شهر مقدس قم بودم
وضع مالی چندان مناسبی نداشتم.
وضع معیشتی به جایی رسید که حتی پول خرید چند تخم مرغ برای شام هم نداشتیم از طرفی دوستم قرار بود فردا بیاید قم جهت زیارت.
قرار بود یک شب درخانه ما بماند.
بنده خیلی ناراحت بودم.
رفتم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها ویک مقداری درد ودل کردم وگفتم خانم بنده دراین شهر غریبم وجز شما کسی راندارم و...
یک ساعت بعد برادرم زنگ زد گفت به حسابت یک میلیون پول زدم.
خداشاهد هست دوماه بود که برادرم کلا به بنده زنگ هم نزده بود.
این چیزی به غیراز عنایت حضرت نبود.
السلام علیک یافاطمة المعصومه.
#میلاد_بانوی_قم
#لحظه_دیدار
عنوان: چمدان رحمت
در روزهای سخت پس از رحلت آیت الله حائری، حوزه علمیه قم همچون کشتی بی بادبانی در طوفان بود. آیت الله سید صدرالدین صدر، با چهره ای غمگین و دستانی لرزان و فکری نگران از مشکلات ، یکی از بزرگانی بود که مسئولیت پرداخت شهریه طلاب را بر دوش میکشید. سه تومانِ ماهانه، ناچیز اما حیاتی، حالا به کابوسی تبدیل شده بود. سه ماه بود که پولی نرسیده بود. دو ماه اول را با قرض از دکاندارها سپری کرد، اما ماه سوم، دیگر جسارت قرض گرفتن نداشت.
صبح آن روز، گروهی از طلاب جوان، با چهره های گرسنه و نگاههای ملتمسانه، به خانهاش هجوم آوردند. یکی از آنها با صدایی شکسته گفت: «آقا! اگر شهریه ندهید، مجبوریم برگردیم به روستاها… آنجا هم دار و دسته رضاخان یا برخی مردم به ما توهین خواهند کرد !» صدای گریه اش بلند شد و دیگران نیز زاریکنان اضافه کردند: «اینجا هم اگر بمیریم، کسی خبردار نمیشود…»
صدر، ناخواسته اشکش سرازیر شد. با دستمالی کهنه، چهرهاش را پاک کرد و قول داد: «تا فردا… انشاءالله راهی پیدا میکنم.»
آن شب، ساعتها در اتاقک کوچکش قدم زد. دیوارهای کاهگلی، گواه ناله هایش بودند. سحرگاه، با وضویی لرزان به حرم حضرت معصومه پناه برد. در خلوتگاه آینه کاریهای حرم، رو به ضریح فریاد زد: «عمه جان! اگر نمیتوانی این بار را بر دوش بکشی، بگو برادرت رضا(ع) یا جدت امیرالمؤمنین(ع) به فریادمان برسند! این طلاب گرسنه، در همسایگی تو دارند جان میدهند!» با قلبی شکسته و حالتی قهرآلود، از حرم بیرون زد.
در راه بازگشت، سایه سنگین ناامیدی او را میفشرد. به اتاقش که رسید، قرآن را باز کرد، اما چشمهایش اشک را نمیدیدند. ناگهان درب اتاق کوبیده شد. «کربلایی محمد»، پیشخدمت پیر، با اضطراب خبر داد: «آقا! مردی با کلاه شاپو و چمدانی بزرگ پشت در است… میگوید کار فوری دارد!»
مردی موقر، با چمدانی چرمی، وارد شد. بدون مقدمه چمدان را باز کرد و انبوهی اسکناسهای قدیمی روی زمین ریخت: «آقا! من متمولم .. همین امروز که از کنار گنبد حضرت معصومه رد میشدم، ناگهان یادم افتاد… اگر در راه بمیرم و سهم امام را نپرداخته باشم، چه کنم؟! این پولها، سهم خدا و امام زمان(عج) است… بگیرید و به مصرف برسانید!»
صدر، بی اختیار به چمدان خیره شد. پولها نه تنها قرضهایش را میپوشاند، بلکه شهریه یک سال طلاب را تأمین میکرد! اشک شوقش جاری شد و پیشانی بر مهر حرم گذاشت: «عمه جان! تو را به برادرت قسم… این چه معجزه ای بود؟!»
سالها بعد، طلاب قم از این کرامت حضرت معصومه حرف میزدد؛ چمدان رحمت ، چمدانی که نه از آسمان آمد، نه از زمین، بلکه از ایمان مردی گمنام جوشید… مردی که گنبد طلایی حضرت معصومه، قلبش را تکان داد.
بازنویسی کرامتی واقعی به صورت داستان کوتاه
#میلاد_بانوی_قم #لحظۀ_دیدار