صبرا قشم ( نشر خوبیها)
💠رمان #جانَم_میرَوَد 💠 قسمت #پنجاه_وشش چند روز از آن روز می گذشت... در این چند روز اتفاقات جدیدی بر
#رمان.جانَم.میرَوَد
#قسمت.پنجاه.وهفتم
مریم شانه های مهیا را ماساژ داد
_اینقدر گریه نکن
مهیا با دستمال اشک هایش راپاک کرد
_باورم نمی شه که چطور نازی همچین حرفی بزنه یعنی ۶سال دوستی، همشو برد زیر سوال
_اشکال نداره عزیزم چه بهتر زودتر شناختی که چطور آدمی هستش هر چقدر ازش دور باشی به نفعته
مهیا با یادآوری حرف های دوست 6سال زندگیش شروع به هق هق کرد
ــ ا مهیا گریه نکن دختر
مهیا را در آغوشش ڪشید
_آروم باش عزیزم خیلی سخته ولی دیگه چیزیه که شده
با صدای گوشی مهیا ،از هم جدا شدند
مهیا گوشیش را برداشت
_جانم مامان
_پیش مریمم
_سلامت باشی
_هر چی .زرشک پلو
_باشه ممنون
گوشی را قطع کرد
_مامانم سلام رسوند
_سلامت باشه من پاشم چایی بیارم
_باشه ولی بشینیم تو حیاط
_هوا سرده
_اشکال نداره
_باشه
مهیا پالتویش را تنش کرد کیفش را برداشت و به طرف حیاط رفت روی تخت تو حیاط نشست
مریم سینی چایی را جلوی مهیا گذاشت
_بفرمایید مهیا خانم چایی بخور
مهیا چایی را برداشت محو بخار چایی ماند استکان را به لبانش نزدیک کردو مقداری خورد چایی در این هوای سرد واقعا لذت بخش بود مهیا
_خب چه خبر
_خبری بدتر از اتفاق امروز
_میشه امروزو فراموش کنی بیا درمورد چیزای دیگه ای صحبت کنیم
_باشه
_رابطتت با مامانت بهتر شده
_میدونی مریم الان به حرفت رسیدم من در حق مامان بابام خیلی بدی کردم کاشکی بتونم جبران کنم
_میتونی من مطمئنم
با باز شدن در صحبت دخترا قطع شد مریم با دیدن شهاب با ذوق از جایش بلند شد
_وای شهاب اومدی
به طرف شهاب رفت شهاب مریم را در آغوش ڪشید و بوسه ای بر سرش کاشت
مهیا نگاه کنجکاوی به شهاب خسته و کوله پشتیش انداخت
شهاب با دیدن مهیا شوکه شد ولی حفظ ظاهر کرد
_سلام مهیا خانم
_سلام
مهیا خیلی خشک جوابش را داد هنوز از شهاب دلخور بود
شهاب به طرف در ورودی رفت ولی نصف راه برگشت
_راستی مریم جان
_جانم داداش
_در مورد قضیه راهیان نور دانش آموزان که گفتم یادت هست
_آره داداش
_ان شاء الله پس فردا عازمیم آماده باش
_واقعا ؟؟
_آره
شهاب سعی کرد حرفی بزند اما دو دل بود
_مهیا خانم اگه مایل هستید میتونید همراه ما بیاید
مهیا ذوق کرده بود اما لبخندش را جمع کرد
_فکر نکنم... حالا ببینم چی میشه
شهاب حرفی دیگه ای نزد و وارد شد ولی فضول شده بود و خودش را پشت در قایم کرد
_خیلی پرویی تو... داداشم کم پیش میاد کسیو دعوت کنه اونم دختر بعد براش کلاس می زاری
_بابا جم کن من الان اینهو خر که بهش تیتاپ میدن ذوق کردم ولی می خواستم یکم جلو داداشت کلاس بزارم
شهاب از تعجب چشمانش گرد شد
ولی از کارش پشیمان شد و به طرف اتاقش رفت
_راستی مریم این داداشت کجا بود
_ببینم اینقدر از داداشم میپرسی نمیگی من غیرتی بشم
مهیا چندتا قند برداشت و به سمتش پرت کرد
_جم کن بابا
_عرض کنم خدمتتون برادرم ماموریت بود
_اوه اوه قضیه پلیسی شد ڪه
_بله برادر بنده پاسدار هستش
_از قیافه خشنش میشه حدس زد
_داداش به این نازی دارم میگی خشن
_هیچکی نمیگه ماستم ترشه من برم ننم برام شام درست کرده
_باشه گلم
دم در با هم روبوسی کردن
_راستی مهیا چادر الزامیه
_ای بابا
_غر نزن
_باشه من برم
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
ادامه.دارد...
#رمان.جانَم.میرَوَد
#قسمت.پنجاه.وهشتم
مهلا خانم سینی چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت... نگاهی به کارتون های وسط پذیرایی انداخت
_مهیا دنبال چی میگردی از وقتی اومدی همه کارتون های انبارو اوردی وسط پذیرایی
احمد آقا لبخندی به مهلا خانم زد
_ولش کن خانم بزار کارشو بکنه
مهیا سرش را از کارتون دراورد و بوسی برای احمد آقا فرستاد
_ایول بابای چیز فهم
احمد آقا خنده ای کرد و سرش را تکان داد
مهیا جیغ بلندی زد
مهلا خانم با نگرانی به سمتش رفت
_چی شد مادر
_پیداش ڪردم ایول
_نمیری دختر دلم گرفت
احمد آقا خندید و گفت
_حالا چی هست این
مهیا چادر را سرش کرد
_چادری که از کربلا برام اوردید یادتونه
مهلا خانم واحمد آقا با تعجب به مهیا نگاهی کردند مهلا خانم شوک زده پرسید
_برا چیته؟؟
_آها خوبه یادم انداختید
مهیا از بین کارتون ها رد شد و کنار احمد آقا نشست
_مریم، داداشش و همکاراش می خوان دانش آموزانو ببرن اردو منم دعوت کردن برم باشون
_برا همین می خوای چادر سرت کنی
_ آره اجباریه
_مگه کجا میرید
_راهیان نور شلمچه اینا فک کنم
_تو هم میری
_آره دیگه... یعنی نمیزارید برم
احمد آقا دستی بر روی سرش کشید
_نه دخترم برو به سلامت... کی ان شاء الله میرید
_پس فردا،خب من برم بخوابم فردا صبح کلاس دارم
_شبت خوش باباجان
_کجا کجا همه اینارو جمع میکنی میزاری تو انباری
مهیا به طرف اتاقش دوید
_مامان جونم جمع میکنه
_مهیا دستم بهت برسه میکشمت
مهیا خندید و خودش را روی تخت پرت ڪرد
گوشیش را برداشت و برای مریم پیامک فرستاد
_میگم مری جان میشه زهرا هم بیاد
بعد دو دقیقه مریم جواب داد
_مری و کوفت اسممو درست بگو .از شهاب پرسیدم گفت اشکال نداره فقط مدارکتو بیار تا بیمه بشی
_اوکی از شهاب جوووونت تشکر کن
_باشه مهیا جوووونم
لبخندی زد و گوشیش را خاموش کرد برای این اردو خیلی ذوق داشت این اردو برایش تازگی داشت
و مطمئن بود با زهرا و مریم خوش میگذره...
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
ادامه.دارد...
☘فرصتی برای بخشش گناهان :
ثواب نقل فضایل امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام:
☘پیامبر اکرم فرمودند: امیرالمومنین فضایل فراوانی دارد هر كس يكى از آنها را نقل كند و اقرار هم به آن فضيلت داشته باشد خداوند گناهان گذشته و آينده ى او را بيامرزد و هر كس فضيلتى را از او بنويسد تا آنگاه كه آن نوشته باقى باشد فرشتگان برايش طلب آمرزش كنند و هر كس فضيلتى از آنها را گوش دهد خداوند گناهانى را كه بوسيله گوش انجام داده بيامرزد و هر كس به فضيلتى از فضائل او نگاه كند گناهانى كه بوسيله چشم انجام داده آمرزيده شود.
📚 ارشاد القلوب-ت رضايى، ج۲، ص۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫خـدايا🙏
💫آرامش را سرليست
🌸ِتمـام اتفاقات
💫ِزندگی مان قـرار بده
🌸آرامش را
💫تنهـا از تو ميخواهیم
🌸الهـی
💫به دوستـان و عزیـزانم
🌸سـالی پرازخیـر و برکت عطا کن
شبتـون بخیـر 💫🌸
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨یارب ...
🌸دل ما را تو به رحمت جان ده
🕊درد همه را به صابری درمان ده
🌸اینبنده چه داند کهچه میبایدجست
🕊داننده تویی، هر آنچه دانی آن ده!
🌸با یاد و نام خدای مهربان،
🕊آغاز میکنیم شانزدهمین،
🌸روز ماه مبارک رمضان را،
🕊زیرا ياد و نام خدا؛
🌸عقل را آرامش مى دهد،
🕊دل را روشن مى كند،
🌸و رحمت او را فرود مىآورد ...
🌸🍃
#بهترین_سرآغاز
#موضوع؛ آثار و فواید انفاقهای خالصانه:
🔹اَعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم
✨﷽✨
( آیه ) وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ ۗ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ [265]
#ترجمه؛
🔹آثار و فواید انفاقهای خالصانه:
کسانی که اموال خود را (از روی اخلاص و یقین) فقط بخاطر رضایت خداوند انفاق کنند( و مراقب باشند اخلاصی که در انفاق کردن دارند با خودنمایی و منّت و آزار از بین نرود) و در اخلاص ثابت قدم بمانند،( چنین انفاقی) همانند باغی است در نقطه بلندی( از زمین حاصلخیزی) که باران درشت و بابرکتی بر آن ببارد و(بخاطر بلند بودن مکان از هوای آزاد و نور آفتاب به حد کافی بهره گیرد و آنچنان رشد و نمو کند که) میوه هایش را دوچندان بدهد و اگر باران درشت هم نباره(چنین باغی با) باران ریز و شبنمی که بر آن میرسد (باز هم میوه و محصول میدهد و بخاطر موقعیت خوب، باغ باطراوت و شادابی خواهد بود) و خداوند( از انگیزه های خالصانه شما) باخبر است و به هر کس به میزان اخلاصی که دارد پاداش
می دهد).
#جزء3
#سوره_بقره /صفحه ۴۵ /آیه ۲۶۵
#نزول؛ مدینه
🔹طرح#آیه_به_آیه قرآن کریم(موضوع و مفاهیم)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعـای روز شانزدهم
مـاه مبـارک رمضـان 🌺
#ماه_رمضان
🌸🍃
جزء 16.mp3
3.95M
💠فایل صوتی: تند خوانی جزء شانزدهم قرآن کریم
🔹 با صدای استاد معتز آقایی
#طرح_مسطورا
💥عنوان فعالیت : تفسیرقرآن ویژه نوجوانان
🔸زندگی با آیه ها، تفسیر آیه ۳۶ سوره ی مبارکه نحل،دعوت به توحید و یکتاپرستی عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت
🔸بیان مختصری از ویژگی کریم بودن امام حسن مجتبی( ع)
🔸تبریک میلادباسعادت کریم اهل بیت(ع)درقالب شعرتوسط یکی از متربیان
🔸 عیدی به متربیان
🔸 معمای قرآنی
🔸مسابقه
🔸 شعر در مورد نبوت
🔸معرفی کتاب درمورد امام حسن علیه السلام توسط یکی از متربیان وتشویق به فرهنگ کتاب و کتابخوانی📚
تاریخ :۱۴۰۳/۱/۶
#طرح_مسطورا
#زندگی_با_آیهها
#نگاهی_نو_به_زندگی
#رسولان_هدایت
#کریم_اهل_بیت
#امام_حسنی_ام
#کانون_مسجد_امام_حسین_علیهالسلام
#قشم_رمضان_المبارک
@sabraqeshm