دانشمندی را دیدم به کسی مبتلا شده و رازش بر مَلا افتاده. جورِ فراوان بردی و تحمّل بیکران کردی.باری به لطافتش گفتم: دانم که تو را در مودّتِ این منظور علّتی و بنایِ محبّت بر زَلَّتی نیست؛ با وجود چنین معنی لایقِ قدرِ علما نباشد، خود را متّهم گردانیدن و جورِ بیادبان بردن. گفت: ای یار! دستِ عتاب از دامنِ روزگارم بدار. بارها در این مصلحت که تو بینی اندیشه کردم و صبر بر جفایِ او سهلتر آید همی که صبر از دیدنِ او و حکما گویند: دل بر مجاهده نهادن آسانتر است که چشم از مشاهده بر گرفتن.
از کله سحر تا بوق سگ بیدار است و نمیدانم دنبال چی میگردد.
پدر پرسید: "دنبال چی میگردی؟
آیدین گفت: "دنبال خودم."
اوایل خیال میکردم حتما یک همزاد دارد که آزارش میدهد. گاه به ذهنم میآمد که اجنه تصرفش کردهاند، اما هیچکدام از این چیزها نبود. دانستم که خودش را آزار میدهد و هی فروتر میرود.
همهچيزش وارونه بود. عاشق شدنش هم به آدمیزاد نرفته بود. در تب عشق یک دختر ارمنی موبور میسوخت که اسمش سورمه بود. سالها در یک کارخانه چوببری کار کرد. هرچه پول درآورد کتاب خرید، و همهاش خیال میکرد شاعر است.
پدر پرسید: "دنبال چه میگردی؟"
گفت:"دنبال خودم."
سمفونی مردگان
#عباس_معروفی
زندگی در اتاق قدم میزند
دماغم را میخاراند
دستش را زير چانهام میگذارد
و به تو فکر میکند
که چگونه با اينهمه اندوه
شادمانی من هستی
#جواد_گنجعلی
کافی است زنگِ خانه را بزنی
تا هزار پرنده در حیاطِ خانه به پرواز درآیند
و من سراسیمه صورتم را در آینه وارسی کنم،
به موهایم دست بکشم
و پس از سالها نگران زیباییام باشم
درِ کمد را باز کنم
آن پیراهنِ سفیدِ تترون
دوباره پیدایم کند
و من سراسیمه
زیر این چهرهء اندوهگین
دنبال جوانیام بگردم.
#جواد_گنجعلی
1735829235554.mp3
5.71M
_
گلها پر از تضادن... من نمیدونستم چجوری باید دوستش داشته باشم!
#پادکست
📚#کتاب شازده کوچولو
🎙گوینده و تدوینگر:#متکلم_وحده
پناه|panah
_
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ....
#گروس_عبدالملکیان
عاشقی هرچند آسان، یار بودن مشکل است
آن ك عاشق گشت قطعا تا قیامت سائل است..
حسینوصالپور
منم آن شکستهسازی، که توام نمینوازی
چه فغان کنم ز دستی، که گسسته تار ما را
#سیمین_بهبهانی
پناه|panah
زِ آشنایی ما عمرها گذشت و هنوز به دیدهٔ منت آن جلوه نخستین است #رهی_معیری
#سعدی هم گفته:
میان ما و شما عهد در ازل رفته است
هزار سال برآید همان نخستینی
آیدا: اولش فقط بهخاطر خودش بود. نه میدونستم شاعره، نه میدونستم نویسندهس، نه میدونستم هیچی... ما فقط نگاهمون بههم گره خورد و همهچی تموم شد
#شاملو: همهچی شروع شد...
آیدا: آره، آره، همهچی شروع شد...
«تنها عشقه که میتونه انسان رو نجات بده»